eitaa logo
مصلای قدس خواهران-قم
132 دنبال‌کننده
2هزار عکس
446 ویدیو
108 فایل
ارتباط با ادمین @mosalla038
مشاهده در ایتا
دانلود
💠اللهم عجل لولیک الفرج 💠 ✅معاونت خواهران نهاد نمازجمعه استان قم برگزار میکند: 🔺در عید هم عهدی پویش مجازی مشاورین استان قم 🔻 من نذر امام زمانم ارائه خدمات مشاوره پاسخگویی به سوالات شرعی،اخلاقی،اعتقادی،تربیتی توسط اساتید مجرب و متخصص 🕙زمان اجرای طرح از نیمه شعبان تا پایان ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ شمسی ✅مشاوره بصورت تلفنی و کاملا رایگان بوده و فقط در زمان های اعلان شده امکان پاسخگویی میباشد خواهشمند است جهت رعایت وقت اساتید خارج از این زمان تماس گرفته نشود. ✅درصورت هرگونه مشکلات احتمالی یا ارائه انتقاد و پیشنهاد با شماره ۰۹۹۱۶۱۹۱۵۱۷ تماس بگیرید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
○•🌱 ♥️سلام مــن بــه رقیــه ، بــه خاندان کریمـش 🌸بــه گـوشواره و زلف و بــه اجـتهاد رفیعش ♥️سلام مــن بــه رقیــه ، بــه شــام و کنج خرابــه 🌸به دسٺ و بــال عمویـش،  به تشنگی حبیبش ♥️۱۷شعبان ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها دختر امام حسین علیه السلام مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
یازدهم کمین‌گل سرخ 《...به روزهای وحشتناکی که در انتظار میهن بود می اندیشیدم》 علی همیشه در هر شرایطی به فکر خدمت بود و تفقد هیچ کس حتی شخص رئیس جمهور برایش مهم نبود این تمرکز خالصانه او که فقط برای خدا بود بیش از بیش بر محبت اطرافیان نسبت به او به ویژه بنی صدر می افزود. علی یک افسر گمنام بود و توانسته بود سرنخ کلاف در هم پیچیده ی کردستان را پیدا کند و به پشتانه ایمان و شجاعتش، و به همت گروهی از جونان انقلابی از ارتش و سپاه یکی پس از دیگری، شهرهای کردستان را به زیر پرچم جمهوری اسلامی در آورد و این برای بدخواهان نظام هیچ خوش نبود، پس آن ها هم بیکار ننشستند. علی تعدادی از فرماندهان قرارگاه تحت امرش را عوض کرد و همین شد بهانه ای برای توطئه های علیه او و علی بیخبر از همه جا به سردشت می اندیشید. چون احتمال جنگ و حمله ی عراق بود لذا یکی از گردان های تیپ هوابرد به فرماندهی سرگرد آریان، ماموریت پاکسازی جاده ۶۰ کیلومتری بانه به سردشت را بر عهده گرفت. ولی باز هم دل علی به تشویش افتاد و او را نگران کرد، به بانه آمد، نگرانیش درست بود کاروان در گردنه ی کوخان به کمین دشمن افتاده بود نه راه پیش داشت نه راه پس، و سرهنگ علی همراه تعدادی از پاسداران، خود را به محل حادثه رساند و این آغاز یک جنگ واقعی هشت روزه پر از لحظه های مرگ و زندگی شد، علی تعجب کرد که چطور نیروها این مدت هم دوام آورده اند دشمن تمام راه ها را بسته بود. در زیر آتش بی امان دشمن با دلی پر از درد و ظاهری آرام، به مرکز فرماندهی کاروان رسید. در این بین، خبر آمد مجروحی از دشمن اسیر شده و بخاطر ترس از مرگ، نقشه ی کمین را به نیروهای خودی داد،《 در میان درختچه ها و بوته ها سنگرهای گود کنده بودند که تا سینه ی نیروهایشان می رسید با این طرح ستون باید در همان ساعت اول منهدم می شد اما رشادت بچه ها باعث شده بود آن ها آن گونه که میخواستند موفق نشوند. 》 علی توانست با رشادت بچه ها ارتفاع بالای جاده را نیز از تصرف دشمن خارج کند و روز دوم ستون را سازماندهی کرد و صبح روز سوم به طرف سردشت عازم بود که هلی کوپتر آمد تا برگردد به قرارگاه، گفتنی ها را به فرمانده ستون گفت و خداحافظی کرد دید چهره ها نگرانند و چشم های غم انگیز سربازان و درجه داران، به او خیره بود...در درونش باز هم نزاع عقل و دل به پا شد و نتوانست دل را مجاب کند، ناگهان پا سست شد و برگشت و گفت 《 بچه ها، من هم با شما می مانم 》روز سوم وارد روستای دل آرزان شدند و صبح روز چهارم، باز هم با یک درگیری مخوف همراه بود که رزمندگان تحت امر سرهنگ صیاد قدم به قدم جنگیدند تا رسیدند به روستا ولی تازه دشمن از روستا به استقبالشان آمد اینجا باز هم مانده بود که با وجود افراد بیگناه در روستا آتش دشمن را پاسخ دهد یا دست روی دست بگذارد که در اینصورت چیزی از ستون باقی نماند، پس دل به دریا زد و فرمان آتش داد وقتی دشمن خاموش شد اثری از اهالی نبود و معلوم شد که روستا از قبل خالی بوده. خدا را شکر کرد خون بیگناهی نریخته. 《 از دل آرزان به بعد ما روزی یک کیلومتر بیش تر نمیتوانستیم حرکت کنیم هر لحظه در حال مقابله بودیم شوخی نبود یک ستون قوی نظامی می خواست به سردشت برود و دشمن هم میخواست مانع شود..در مسیر شهید می دادیم...》ناگهان اتوموبیل ایستاد و کشیده شدن ناگهانی ترمز ها دل ها را ریخت علی رفت جلو به راننده تانک گفت چرا ایستاده ای گفت می ترسم علی نگران شد که این ترس به باقی نیروها انتقال نیاید، کوشید او را آرام کند ولی فایده نداشت و جواب داد اگر راست می گویی خودت راه بیفت جلو، علی گفت عزیزم من حرفی ندارم ولی من فرمانده و راهبر این ستونم اگر اتفاقی برای من بیفتد همه شما متلاشی میشوید. هیچ فایده نداشت پس علی با توکل به خدا همراه بیسیم چی اش در کنار تانک اسکورپین به راه افتاد. متاسفانه بین ابتدا و انتهای ستون فاصله افتاد که علی تا برگشت به انتهای ستون که سرعت حرکت را بیشتر کنند، ناگهان صدای انفجار و رگبار قلبش را ریخت، ابتدای ستون در ۱۲ کیلومتری سردشت بود و میخواست زودتر برسد که کمین ضد انقلاب در روستای داش ساوین علی را یاد حادثه ۱۱ماه پیش، شهادت ۵۲ پاسدار اصفهانی انداخت. بچه ها کاملا غافلگیر شده و انگار هیچ امیدی برای نجات نداشتند حتی نمیتوانستند خود را به پناهگاه های طبیعی برسانند، 《 کمی خود را باختم که دیدم یکی از بچه های سپاه به نام فتح الله جعفری که العان از فرماندهان رده بالاست گفت ناراحت نباش بالاخره چندتا فشنگ داریم تا آخرش میزنیم و هر چه خواست خدا باشد همان می شود..》دلش قوت گرفت باز هم‌طرح عملیات به ذهنش رسید که باید نگذارد فرار کنند. نعره تکبیر بچه ها که با قوت علی بلند شده بودند دل دشمن را خالی کرد و تپه ها فتح شد و دشمن پا به فرار گذاشت. پیغامی از دشمن به دستش رسید نوشته بود: سرهنگ صیاد شیرازی.... مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوازدهم کمین گل سرخ < پیغامی از دشمن به دستش رسید نوشته بود:( سرهنگ صیاد شیرازی، ما با پنج هزار چریک شما را محاصره کرده ایم در حالی که تو حتی صد نفر هم سرباز سالم و جنگنده نداری،اگر تسلیم نشوید ما صبح برسرتان خواهیم ریخت و سرهای بریده خود وسربازانت را برای خمینی خواهیم فرستاد!) یارانش دیدند سرهنگ با خواندن پیام دشمن، سجده کرد وقتی علت را پرسیدند گفت《مگر نه اینکه ما در این کوه و بیابان دنبال دشمن هستیم... و حالا خودشان هزار هزار به جنگمان می آیند. باید حداکثر استفاده رااز گلوله هایمان بکنیم باید خوشحال باشیم و خدا را شکر کنیم》یارانش روحیه گرفتند و برای رسیدن دشمن لحظه شماری کردند. در این چند روز بیش از هفتاد شهید و نزدیک ۱۵۰ مجروح داده بودند. با درخواست علی ۶۰ نیروی تازه نفس از قم و اراک رسیدند و با هلی کوپتر شهداو مجروحان به عقب رفتند.نشانه گیری دقیق دشمن در زدن هلی کوپتر ها نشان میداد دیده بان و خدمه ان از نیروهای با سابقه نظامی است. آنان شب هم باید در ارتفاع فتح شده جات راوین به دست سروان شهرام فر، می ماندند بازهم ضدانقلاب مانند گرگ وحشی نزدیک شد که باتجربه علی از نبرد کوخان، ضربه سختی خوردند.صبح می شد از بلندی، مسیر هموارِ سردشت را دیدآماده ورود به شهر شد که اطلاع دادند برای دیدن رئیس جمهور باید به کرمانشاه برگردد.علی بعد از عوض کردن لباس خونی و خاکی، به دیدن آن ها رفت، اخلاص علی با تکبیر حاضران و با سردی بنی صدر روبه رو شد، وقتی بنی صدر فهمید ستون با دادن شهید و مجروح به سردشت رسیده، جاخورد معلوم‌ بود اخباری که شنیده بود متفاوت از اخبار سرهنگ صیاد بود.《 تا آن موقع زیاد شنیده بودم اگر کسی بخواهد خالصانه خدمت کند نمی گذارند، اما فکر نمیکردم برای مایی که جانمان را به کف دست گرفته بودیم هم بزنند...》این آغاز رسمی اختلاف بین او و بنی صدر بود البته اختلاف دو بینش و عقیده، عقیده ای لیبرال که از روی کار آمدن نیروی انقلابی هراسان بود در مقابل دیدگاهی که بعدا خط امام نام گرفت و کاملا به توانایی اسلام اعتقاد داشت‌.بعد از رفتن بنی صدر سرهنگ علی به دارساوین برگشت،تا این که ستون را بدون درگیری شدید وارد سردشت کرد. در حالی که صدام قرارداد الجزایر را پاره کرده بود و جنگ به حالت رسمی میرفت. علی که به تهران آمده بود،دلش در جبهه بود و از وقت کشی بنی صدر گلایمند تا اینکه جلسه برگزار شد ولی هدف در آن زیر سوال بردن تمام زحمات علی بود. بنی صدر و اطرافیانش هیچ شناخت درستی به ضدانقلاب و فعالیت و نوع جنگشان نداشتند یا بهتره بگوییم نمیخواستند داشته باشند و حتی با ریشخند، ضعف قلمداد می کردند《آن روز در آنجا جمله ای گفتم که بعدها میان مسئولان مملکت دهان به دهان گشت و معروف شد، اول دعای امام زمان را خواندم، سپس گفتم:آقای رئیس جمهور خیلی عذر میخواهم در جلسه ای به این مهمی حتی یک بسم الله گفته نشد...من آن قدر این جلسه را ناپاک می دانم که چاره ای جز رفتن به قم و زیارت برای تزکیه ندارم...》هنوز علی و یارانش به منطقه نرسیده بودند که سرهنگ عطاریان با حکمی از بنی صدر به فرماندهی قرارگاه غرب منصوب شد و علی هم باید به سنندج برمیگشت...بعدها خیانت عطاریان ثابت شد. او حتی باعث شد گردان ۱۱۰ با تمام نیروهای خوبش، منهدم شود. با همه تلاش علی برای مقابله با حمله عراق، و دادن طرح به بنی صدر برای مقابله، و عدم دریافت پاسخ؛ متوجه شد عملا کنارش گذاشته اند ولی صیاد کسی نبود که میدان را خالی کند و حالا تمام سرمایه او ارتباطش با سپاه بود، به دوستش یوسف کلاهدوز طرحی داد که اولین گروه پاسداران آموزش ببینند.و بعد برای تکمیل طرح به سرپل ذهاب رفت و با آقای آذربین دیدار کرد که خوشبختانه نتیجه خوبی گرفتند و باخوشحالی رفت بخوابد ساعت ۳ بیدارشد و به راه افتادند اما در زمان خروج از دروازه سرپل ذهاب، علی رغم مهارت راننده، با یک ماشین شاخ به شاخ شدند. بدن بیهوش علی را ابتدا به کرمانشاه بردند، علی به شدت مجروح شده بود و اگر دست روی دست میگذاشتند علاوه براینکه لگن شکسته شده بود، قطع شدن پای او حتمی بود. بعد از عمل جراحی موقع به هوش آمدن متوجه شد کسی در کنارش با صدای محزون و عارفانه دعایی میخواند. او شهید رجایی بود. یکبار هم آقای خامنه ای دو ساعت به دیدارش رفته بود و در مورد کردستان صحبت کرده بود. با پیشنهاد آیت الله خامنه ای تصمیم گرفت مردم را از اتفاقات باخبر کند لذا وقتی خبرنگاران به اتاقش می آمدند لباس رزم می پوشید و درد را پنهان می کرد. حرفهای علی برای مردم جالب بود.با دلی پر از امید به کردستان برگشت و سراغ شهر بوکان و اشنویه که در دست ضد انقلاب بود رفت و با فرمانده لشگر ۶۴ارومیه و سپاه میاندوآب جلسه گرفت. اما《نامه ای به دستم رسید که قرارگاه را به هم بزنم...تمام یگان های تحت اختیارم را از دستم درآوردند...باورم نمی شود...》علی اکنون چه باید می کرد؟... #@mosallgodse
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹گرامیباد دوازده فروردین روز همه پرسی ورای قاطع ملت به جمهوری اسلامی ایران. 🇮🇷 امام خمینی (ره): ♦️صبحگاه 12 فروردین كه روز نخستین حكومت ا... است از بزرگترین اعیاد ملی و مذهبی ماست و ملت ما باید این روز بزرگ را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزی كه كنگره های قصر 2500 ساله حكومت طاغوتی فرود ریخت و سلطه شیطانی برای همیشه رخت بربست و حكومت مستضعفین جانشین آن گردید . " مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
مطلب در باب روز جمهوری اسلامی و روز رفراندم خیلی زیاد است و البته خاطراتی هم از آن روز طبعاً داریم که لابد نمی‌شود همه‌ی آن مطالب را در این گفتار کوتاه آورد. به طور خلاصه روز جمهوری اسلامی یک مقطع تاریخی بی‌نظیری در تاریخ کشور ماست، زیرا که برای اولین بار بعد از صدر اسلام و پس از فَترَت کوتاه اولین سالهای فتح ایران به دست مسلمین - یعنی که در آن سالهای کوتاه البته حکومتها تا حدود زیادی اسلامی بودند در طول این تاریخ ممتدی که کشور ما داشته - برای اولین بار بعد از آن فَترَت و بعد از آن دوران کوتاه صدر اسلام یک حکومتی اعلان شد، یک نظامی اعلان شد که دارای دو خصوصیت مردمی بودن و الهی بودن هست؛ یعنی جمهوری اسلامی. اصلاً این خاطره را با هیچ خاطره‌ای در تاریخ کشورمان نمی‌شود مقایسه کرد. نقطه‌ی مکمل و متمم انقلابِ بیست‌ و دو بهمن بود یعنی خلاصه محصول بیست‌ و دو بهمن روز جمهوری اسلامی روز دوازدهم فروردین بود. ۱۳۶۴/۰۱/۱۰ ۱۲ فروردین، روز مردم‌سالاری دینی مبارک مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا