مینویسی ، پاک میکنی ..
مینویسی ، پاک میکنی ..
می ... نه !
دیگه دست و دلت یاری نمیکنه ( :
چون خوانندهای نداری که به شوقِ ذوقش بعد از خوندن متن ، یا به هوای فهمیده شدنت ، کلمههای سرگردان ذهن پریشانت رو مرتب و روی کیبورد پیاده کنی .
چون اطمینان داری که این آدمی که اون پشته اهل امروز و فرداست .
میدونی که الان ممکنه گرمترین آدم زندگیت باشه ،
اما فردا همونیه که وقتی بهش پیام میدی ، تنها کاری که میکنه بعد از چند ساعت سین زدنه و دوباره لست سین ریسنتلی ...
اصلا مگه قرار نبود ما آدما دلمون گرم باشه؟! گرم به بودن آدمای زندگیمون ، گرم به اولویت اطرافیان بودنمون ، گرم به دوست داشته شدنمون؟!
پس چرا تو این زندگی هر راهی رو رفتیم آخرش خوردیم به بنبست تنهایی؟!
متنفر از کسایی دلیل کارامو میپرسن .
دلم میخواد پارشون کنمممم پارهههه
چرا رفتی؟!
چرا نگفتی؟!
چرا اینجوری حرف زدی؟!
چرا خندیدی؟!
چرا با فلانی حرف میزنی؟!
چرا با فلانی چت میکردی؟!
چرا فلان؟!
چرا چرا چرا چرااا
تو که میدونی جوابم ''دلم میخواد'' پس دهنتو ببند ( :