🌹
✅راهکارهای آگاه کردن کودکان
🔻 راه آگاهی دادن به کودک نمیتواند از طریق وعظ باشد؛ چون هنوز شناخت او تا این حد نیامده؛ بلکه باید به وسیله داستانها باشد. آن هم داستانهایی که مایه خیال و شگفتی دارد.
⬅️ گفتگوهای مستقیم کودک را خسته میکند. مربی میتواند به وسیله داستانها از در مخفی وارد شود و «شخصیت و استقلال»، «حریت و آزادمنشی» و «تفکر و تحلیل» را به صورت ناخودآگاه در کودک وارد کند.
👈 داستان گندمی که در زیر خاک آرام نمیگرفت، یا جوجهای که در پوست نمیماند یا درختی که با زردیِ لباسهایش در هر بهار به لباس سبز میرسید و یا موشی که کند و کاو میکرد و به گنج میرسید، این داستانها کودک را کوک میکند و ناخودآگاه او را به چرخش میاندازد.
📖استاد صفائی حائری. روش تربیت کودک. ص۴۹ و۷۲
#تربیت_کودک
#داستان
#خلاقیت
@moshavereh_alborz
📚
#حسودی_ممنوع
الحسود لایسود
#داستان
روزگاری در سرزمینی،
زنى بود بسیار حسود، همسایهاى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مىبرد ونسبت به او حسادت می کرد و مىكوشید كه اندكى از نعمتهاى آن مرد شریف را كم كند و نیک نامى او را از میان ببرد؛
ولى كارى از پیش نمىبرد و خواجه به حال خود باقى بود.
عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است.
خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد.
در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را به آنها داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فىالحال مردند.
خبر به حاكم شهر رسید و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت.
حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است.
خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع، پس از یكى دو روز مرد...
این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش كرد.
@hamsardarl
💎#مثبت_نگری 💎
بعضی افراد زندگی را،
با نیمه پر لیوان به خوشی میگذرانند .
و عده دیگر کل عمر خود را برای نیمه خالی لیوان حسرت میخورند.
اما حقیقت این است که،
لیوانی با مقدار مشخص آب وجود دارد.
و از آنجا به بعد به شما بستگی دارد.
قانون زندگی٬
قانون باورهاست
بزرگان زاده نمیشوند٬
ساخته میشوند.
#انگیزشی
#داستان
#عیب_جویی
💞روزي پادشاهي بي عيب! به اطرافيانش گفت كه اگر از كسي عيب و ايرادي ببيند، آن شخص بايد يك درهم تاوان بدهد.
يكي از نگهبان ها مردي را عريان ديد و گفت: بايد به دستور پادشاه يك درهم بپردازي.
مرد گفت: چه....چه...چرا بايد بدهم؟!
نگهبان گفت دو درهم بايد بدهي چون لكنت هم داري. نگهبان گريبان مرد راگرفت؛ او خواست دفاع كند، معلوم شد دستش هم بالا نمي آيد.
نگهبان گفت حالا بايد سه درهم بدهي! در اين گير و دار كلاه از سر مرد افتاد و آن مرد كچل بود. نگهبان طلب چهار درهم كرد. مرد بينوا خواست بگريزد، كاشف به عمل آمد كه لنگ و چلاق هم هست. نگهبان گفت از جايت تكان نخور كه تو گنجي بسيار پر بها هستي.!!!
⭐️متأسفانه برخي در پيدا كردن عيب و ايراد در ديگران انچنان مشتاق و جدي هستند كه انگار گنجي را جست و جو مي كنند.
@hamsardarl