eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
م تلخی های گذشته دلش نمی آمد اذیت شدنش را ببیند.خواست حرفی بزند که زهرا با لبخند محوی سنی به دست نزدشان آمد امیرحیدر خود جواب آزمایش را گرفته بود و با لبخند و شیرینی به خانه برگشته بود. خدا را هزار باره شکر میکرد برای این همه اتفاق خوب در زندگی اش .... شیرینی به دست وارد خانه شد و با صدای پرنشاطی گفت: سالم اهل خونه! میرحیدرتون اومد با دست پر... طاهره خانم لبخند زنان از آشپز خانه بیرون آمد. _چی شده کبکت خروس میخونه؟ امیرحیدر پاکت آزمایش را نشان میدهد و میگوید:خدا رو شکر مشکلی نیست طاهره خان الحمداللهی میگوید و بعد دستی به سرش میکشد و میگوید:فکر کنم باید برم دنبال نشون برای مراسم فردا شب... فردا شبی که قرار بود بین پسرش و آیه محرمیت بخوانند و راستی راستی امیرحیدرش داشت مرد زن و زندگی میشد.... عقیله کمک کرد تا آیه زیپ لباسش را ببندد و بعد بوسه ای روی گونه ی عزیز دردانه اش نواخت.باورش برای همه سخت بود که آیه داشت عروس میشد. این دختر دوست داشتنی و توی دل برو. اشک شوقی بر چشمان پریناز نشست و آیه در حالی که اشکهایش را پاک میکرد سرزنش وار گفت:گریه واسه چیه مامان پری؟ پریناز دستپاچه لبخندی زد و گفت: دخترمی عزیزم.... داری عروس میشی ...اشک شوقه... آیه هم او را تنگ در آغوش گرفت. حس عجیبی بود... خیلی عجیب... زنگ در فشرده شد و همگی بیرون رفتند برای استقبال از میهمانان جز آیه... شب عجیبی بود...او امشب همسر کسی مثل امیرحیدر میشد و حس کردن چنین تغییری ورای تصورش بود. تقه ای به در خورد و پشت بندش حورا به داخل آمد. خود پریناز علی رقم میل باطنی اش دعوتش کرده بود. گفته بود حق مادر آیه است که امشب را حضور داشته باشد. هرچند که عدم حضور آیین به بهانه سفر کاری قدری آیه را ناراحت کرده بود.... @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕ انسان محصول آموخته هایش است. ما بر اساس آموخته هایمان عمل می کنیم و بر اساس آموخته هایمان احساس می کنیم. -آموخته ها ی ما مثل یک سری برنامه های ذهنی است . حال اگر این برنامه غلط باشد، حالات ِ بد روحی را هم در پی خواهد داشت. -با تغییر آموخته ها و دید گاههایمان، ما هم تغییر می کنیم -یادگیری امری همیشگی است و پایانی ندارد.هر واقعه جدید ، یک شانس جدید ویک فرصت ارزشمند برای یاد گرفتن است. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕ استرس اگر کسی ازتون بپرسه بیشتر استرس های شما از چیه احتمالا می گید شغل تون، یا فشارهای خانوادگی، یا نداشتن وقت یا پول کافی یا ... احتمالا بهش نمی گید که " فکرتون " بیشترِ این استرس رو ایجاد می کنه. اما در واقع " فکر های شما " نقشی بیشتر و پر رنگ تر از اون چیزی که تصور می کنید در ایجاد استرس هاتون داره. ➖" باور کنید یا نه، بیشتر استرس های ما خود ساخته است" ما خطاهای فکری بسیاری مرتکب می شیم. برای رفع اون ها اول لازمه بدونیم این خطاهای فکری چی هستن و بعد ببینیم که چگونه اون ها رو رفع کنیم. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕ شش مهارتِ مدیریت تعارضات در زندگی مشترک ➖ تمرین خود-آرام بخشی ▫️هنگامی که تعارض شدیدی در حال وقوع است، یک مهلتی بدهید. بروید قدم بزنید، دوش بگیرید، کتاب بخوانید، هرکاری می خواهید بکنید تا چند نفس عمیق بگیرید، آرام شوید، و با چارچوب ذهنی بهتر بازگردید. ➖ شروع آرامِ گفتگو ▫️دقت کنید که، مکالمات معمولاً به نقطه ای منتهی می شوند که از آن شروع شده اند، در نتیجه با لحنی آرام بحث را آغاز کنید. انتقاد و سرزنش نکنید. از جملات "من" استفاده کنید. واقعه را توصیف کنید و مؤدبانه صحبت کنید. ➖ تعمیرِ رابطه و تشنج زدایی از تعارض ▫️از عباراتی نظیر "بزار دوباره تلاش کنم"، "متأسفم" برای کمک به تشنج زدایی از تعارض و تعمیر رابطه استفاده کنید. ➖ گوش دادن به احساسات و آرزوهای اساسیِ شریک زندگی تان: ▫️شما بایستی از دو جهت روی این مقوله کار کنید. از یک طرف به گفتگوهایتان وضوح بیشتری بدهید و احساسات و خواسته هایتان را شفاف و دقيق بیان کنید. از طرف دیگر، شنوندۀ بهتری باشید و سعی کنید خواسته های اساسی شریک عاطفی تان را کشف کنید. ➖ نسبت به شریک عاطفی تان نفوذپذیر باشید: ▫️ و ایده های شریک عاطفی تان را مهم تلقی کنید و به آنها احترام بگذارید. ➖ مذاکره و مصالحه: ▫️ مصالحه یک هنر است. در مصالحه هر دو طرف بایستی احساسِ احترام، درک و حمایت بکنند. هر طرف چیزی به دست می آورد و چیزی از دست می دهد، در نتیجه هر دو برنده اند. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
به خدا اعتـماد ڪن🌹 به زمان بنـدے هاش🌹 به حڪمتش!🌷 شاید یه وقتـایـے یه سِرے اتفاقا به ظاهـر برات خوش نباشه برا همین صبــرت رو از دسـت بدے و حتی به ناامـیدے برسـے🌷 ولـے بعد ها به حڪمت و معناش پـے میبرے🌷 اونوقته ڪه متوجه میشـے باید اینطورے میشده تا تو به اینجایـے ڪه الان هستی برسی🌷 پس درمقابل موانع و مشڪلات زندگیـت صبـور باش و امـیدت رو از دست نده🌷 شایــد خدا چیزهاے بهترے برات در نظر داره🌷✨ فقط بهش اعتماد ڪن @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🌸خدایا 🌱صمیمی‌تر ازهمیشه 🌸سر بر آستان ملکوتیت میگذارم 🌱و در دل دعا میکنم 🌸و ازتو میخواهم که 🌱آرامش، برکت وسلامتی 🌸را برای خودم، 🌱همه‌ی مردم، 🌸عزیزان،دوستانم 🌱و خانواده‌ام ارزانی داری 🌸شبتون گلبارون @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
سلام 😊✋ روزتون پُر انرژی ☕ 🌸 😊 به سه شنبه خوش امدید🌸🍃 الهی 🙏 امروزتون رو بایک دنیا مهر ومحبت💕 با یک دنیا امید بایک دل پاک و زیبا 💞 با یک ذهن آرام😇 و انرژی 🌸🍃 مثبت شروع کنید🌸🍃 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🍃🌸سه شنبه تون معطر به ‌عطر خوش صلوات🌸🍃 🍃🌸اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃🌸مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍃🌸وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌸 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🌕🌸🌕🌸🌕🌸🌕 💖دلت پاک باشه 💖 🌹 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) : ⚠️ بعضی ها ميگن: ‌ بابا دلت پاک باشد! 👈جواب از قرآن: آنکس که تو را خلق کرده است ، اگر فقط دل پاک کافی بود فقط میگفت آمنوا در حالیکه گفته : [آمَُنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات] ✅یعنی هم دلت پاک باشد ، هم کارت درست باشد . 🔴 اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمی شود . پوستش را هم بکاری سبز نمی‌شود . مغز و پوست باید با هم باشد . ✅ هم دل ؛ هم عمل !! @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕قرار نیست آدمیزاد همیشه خوب باشد! همدیگر را درک کنید! گاهی آدم بی دلیل بد است! اینقدر روی این سوال پافشاری نکنید که چرا حالت بد است؟! چرا امروز بی حوصله ای؟! خب اگر خودش دلیل حال بد اش را میدانست که چاره ای پیدا میکرد! بعضی حال ها را آدم نمیفهمد چرایش را نمیداند شاید بعدا بفهمد اما در حال حاضر حوصله جواب دادن به هیچ سوالی را ندارد! به خدا اگر کمی یکدیگر را درک کنیم زمین جای قشنگتری برای زندگی میشود! @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕نوجواني دوره اي است كه فقط آرامش و ملايمت مي پذيرد. ➖هر نوع نصيحت و راهنمائي زماني مورد قبول نوجوان قرار مي گيرد كه به شكل ملايم ، بدون سرزنش و انتقاد منفي بيان شود. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕ " فاجعه آمیز کردن " و " وحشتناک کردن " را متوقف کنید. ➖خطای فکری اول که در ایجاد " استرس " نقش خیلی مهمی داره : به زبون ساده فاجعه آمیز کردن اتفاقات، مسائل و مشکلات یعنی از کاه کوه ساختن " ما می تونیم با یک تلاش کوچیک، یک بگو مگوی ساده رو در ذهن مون تبدیل به یک فاجعه کنیم " مثلا اینکه مجبورید در یک صف طولانی بایستید حالا در مورد اهمیت این موضوع توی ذهن تون اغراق کنید و بگید : وااااای خدای من این بدترین اتفاقیه که می تونه برام بیفته، نمی تونم این بد شانسی رو باور کنم ، این وحشتناکه ، چهره ی خودتون رو هم درهم و دردناک کنید تا تاثیر این جملات افزوده بشه واقعیت اینه که مواردی مثل گیر کردن در ترافیک، ایستادن در صف، یا پیدا نکردن یک وسیله در منزل یک سری مسائل ناراحت کننده س " که فقط باید در همین حد دیده بشه " حتی بسیاری از مسائل بزرگتر از این ها اگر بیش از حد در ذهن به طور " اغراق آمیز " دیده بشن می تونن استرس خیلی زیادی ایجاد کنن ✔️ این دو سوال رو از خودتون بپرسید تا به شما کمک کنه که کمتر مسائل رو در ذهن تون فاجعه آمیز کنید : ۱. واقعا به طور واقع بینانه این مسئله چقدر اهمیت داره ؟؟!! ۲. آیا در مدت سه سال، سه ماه، سه هفته یا حتی سه روز آینده این رویداد رو به خاطر میارم و انقدر فاجعه آمیز هست؟؟؟!!!! ➖ پس به مسائل اغراق آمیز نگاه نکنیم و تنها به اندازه ی ارزش واقعی شون بهشون اهمیت بدیم به این ترتیب متوجه می شیم که استرس کمتری رو تجربه خواهیم کرد. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال7⃣0⃣0⃣1⃣ رفتار کنیم تعامل تحریک نوجوان خود نباشیم سلام وقتتون بخیر حدودا آبان ماه بود که متوجه شدم همسرم با یه خانم متاهل ارتباطی چتی برقرارکرده و خیلی صمیمی شدن همسرم ابراز پشیمانی میکنه و میگه هر کاری برای جبران میکنه ولی منم تو خونه بیشتر بهش محبت میکنم ولی مشکل بزرگ دارم که خواهش می کنم خانم دکتر کمکمون کنن @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺 .پسرم که ۱۴ سالشه هنوز متوجه رابطه زن و شوهری نمیشه و می خواد رفتاری که با پدرش دارم با اونم داشته باشم و میگه من که از شکمت بیرون اومدم به تو نزدیکترم مثلا کسی سیگار میکشه میگه معتاده و براش خیلی فاجعه است و.. الان متاسفانه تو بحثها متوجه کار پدرش شد و الان وقتی پدرش نیست ابراز انزجار میکنه از پدرش بیشتر از گذشته به پدرش حسادت میکنه نمی تونم و نمی دونم چجوری متوجه اش کنم که پدرش رو ببخشه ممنون میشم راهنماییم کنید 🙏 پاسخ ما👇👇👇👇👇👇 سرکارخانم مشاور خانواده @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. حورا آرام او را در آغوش گرفت و تنها گفت:میدونم اونجور که باید برات مادری نکردم.میدونم حق پریناز خانم بیشتر از من به گردنته ولی امشب و هر وقت دیگه روی من به عنوان یه مادر و یه دوست حساب باز کن. آیه هم لبخندی زد و گفت: شما منو به دنیا آوردی...من حیاتمو مدیون شمام...خودت رو دست کم نگیر مامانی... حورا خواست چیزی بگوید که عقیله به در نواخت و در را باز کرد و خطاب به آن دو گفت:میشه بیرون تشریف بیارد؟مهمونا خیلی وقته رسیدن... آیه کمی با استرس روی مبلی نزدیک امیرحیدر نشست و گویا محرم کردن نامحرمان این خانواده کار حاج رضا علی بودو شمیم نفس گرمش همیشه در آن خانه پیچیده بود و حضور مقدسش سبز میکرد اول راه زندگی را..... صیغه که خوانده شد همگی نفس راحتی کشیدندو دوماهی فرصت بود برای آماده شدن و زندگی مشترک.. از فردا تشریفات و خرید های معمولی آغاز میشد و از فردا آیه باید یاد میگرفت چطور باید همسر بود... شب عجیبی بود برای هر دو آنها.... زنگ در فشرده شد و آیه روسری روی سرش را مرتب کرد... با لبخند نگاهی به چادر مشکی اهدایی نرجس جان کرد. سوغات را با عشق برداشت و ماهرانه سرش کرد... همانطوری که همیشه آرزو میکرد. روسری رنگی رنگی زیر چادر و چادری که لبه اش از لبه ی روسری جلو تر آمده بود. لبخندی زد و با خداحافظی کوتاهی از خانه بیرون زد. امیرحیدرش را دید که کمی باال تر از در خانه شان توی همان پراید سفید رنگ نشسته و منتظر اوست. اولین باری بود که داشت با چادر مشکی و رسمی در نظر شوهرش ظاهر میشد و برایش هیجان انگیز بود عکس العمل او... در را باز کرد و با سالمی سوار ماشین شد. امیرحیدر برای چند لحظه مات فرشته ی زیبای کنارش نشسته بود .... آیه دستی برایش تکان داد:چی شدی آقا سید؟امیرحیدر با لبخندی قد و باال و صورت قاب گرفته در آن پارچه ی جذاب مشکی را از نظر گذراند و بعد آرام زمزمه کرد: رضاخان هم اگر میدید تو با چادر چه زیبایی تمام عالم پر میشداز قانون چادر های اجباری.... قند در دل آیه آب شد و با خجالت سرش را پایین انداخت...امیرحیدر خندان نگاهش کرد و گفت:خجالتی شدنتم خوشکله مهربون.... آیه لب گزید و سر به زیرخندید... خرید کردنشان تا به ظهر طول کشید... بعد از نماز ظهر هر دو روی نیمکت بیرون بازارچه نشسته بودند و امیرحیدر با آب آلبالو هایی که سرخی شان دل هر بیننده ای را مالش میداد نزدیکش شد... _مرسی حیدر جان _خواهش میکنم عزیزم.... و خب هضم این یکهویی )تو( شدنها و عزیز شدنها قدری برای آیه سخت بود... امیرحیدر بعد از نوشیدن جرعه ای از نوشیدنی اش بی مقدمه پرسید: میگم آیه میشه بگی دلیل اصلی بله گفتنت چی بود؟ لبخندی روی لبهای آیه نشست.... همه دالیلش به یک اندازه سهم داشتند در بله گفتنش...نگاهی به گوش شکسته ی عزیزش کرد و گفت:شاید چون تو تنها کسی بودی که گوشش شسکته بود... امیرحیدر از این پاسخ جالب لبخندی میزند و سرش را پایین می اندازد.... آیه یک آن فکری به ذهنش خطور میکند و بعد گوشی تلفنش را از جیبش بیرون میکشد: _میگم...میخوام اسمتو تو مخاطبمام عوض کنم...چی بزارم به نظرت؟ امیر حیدر دستبه سینه به نیمکت تکیه میدهد و میگوید:چی بگم؟ آیه فکری به ال سی دی گوشی اش نگاه میکند و بعد بالبخند آهانی میگوید... امیرحیدر با کنجکاوی نگاه میکند که نام پیش بینی شده چیست؟ . آیه با ذوق نام )پهلوون( را تایپ میکند و امیرحیدر دلش میخواست این مهربان کنارش نشسته را سخت در آغوش بفشارد..... آیات )فصل آخر( گرما دیوانه کننده شده بود این چند روز. دانه دانه قاب عکسهای روی میز را تمیز میکردم. نگاه کردنشان همیشه باعث آرامشم میشد... زیبا تریین عکسهای عالم بودند اینها.... عکس خانواده ام... مراسم عقدمان...چه شب و روزهایی بود. به اتفاق امیرحیدر تصمیم گرفتیم عقدمان را میمهان ارباب باشیم. به ساده ترین صورت ممکن به امام جماعت صحن بین الحرمین گفتیم و خطبه عقدمان را خواند. من یک چادر سفید پوشیده بودم و حیدر با همان لباس پیغمبر کنارم نشست و همسرم شد. یک سال از زندگیمان میگذر و ما خوبیم...کنار هم خوشبختیم. بهشت برین نیست زندگیمان ولی خوشبختیم. حاج رضاعلی به مانند خیلی از علما روزی که دیدتمان گفت بروید و بسازید! و ما هم میسازیم کنار هم...با هم میسازیم...با خودمان و سختی ها و حتی خوشی هامان! بعد از بازگشتمان البته لباس عروس هم به تن کردم. لباسی که روزی میگفتم حق هر عروسی است تنش کردن اما بعد ازآن تجربه تکرار ناشدنی واقعا دیگر برایم مهم نبود. اینکه مراسم عروسی آنچنانی نگریفتیم و عروسیمان شد همان ولیمه ی بعد از کربال اصالاذیتم نکرد! من من خب شاید خیلی بیشتر از باقی عروسها حظ برده بودم از عروسیم.... قاب عکس به یادماندی شب ازدواجم را سرجایش گذاشتم... عکس ابوذر و زهرا را نیز با دلتنگی پاک کردم... قربان دانه لوبیا های عمه بروم... دوقول بار دار بود عروسمان... آنها هم سر خانه زندگی شان رفته بود وپ
ا به ماه بود زهرایمان و این روزها همه مان چشم انتظار آمدن )علی اصغر و علی اکبر( ابوذر بودیم... کمیل هم باالخره به آرزویش رسیده بود و این روزها داشت درس میخواند برای امتحانات ترم اول کارگردانی! دلم لک زده بود برای مامان پری و پدرممامان عمه ی دوست داشتنی که حاال با آنها زندگی میکرد و البته مامان حورا و خانواده واال که گویا حریف اصرار های شهرزاد نشدند و ماندگار اینجا شدند جز آیین که شش ماه اینور بود شش ماه آنور! بوی کیک از فر بلند شد و آرام به سمت آشپز خانه راه افتادم.... یک سالی میشد که ساکن بوشهر شده بودیم و من هنوز بااین گرمای کالفه کننده خو نگرفته بودم.... با احتیاط کیک را از فر بیرون میکشم و در یخچال راباز میکنم خامه های شیرین و رنگی را بیرون میکشم... خم میشوم تا تزیینش کنم که لگد میزند... لبخندی میزنم و تشر وار میگویم:نکن تمرکزم بهم میریزه... با این حرفم لگد دیگری میزند...بازی اش گرفته کمتر از نیم وجب من:نکن مامان جان دارم برای بابا درست میکنما... اینبار آرام حرکت میکند و من را به خنده می اندازدو غد بازی در می آورد برایم نیامده! کیک را تزیین میکنم و نگاهی به ساعت می اندازم. اآلن است که برسد مرد خانه پا تند میکنم تا اتاق و سریع لباسهایم را عوض میکنم... نگاهی به شکم بر آمده ام میکنم و با لبخند رو به او میگویم: بد قواره ی کوچولو اگه تو نبودی اآلن من با این ریخت و قیافه پیش بابات حاضرنمیشدم. بر میخورد به او به مثل اینکه لگدی دیگر نثارم میکند و من چقدر این موجود نادیده را دوست دارم!همین دیروز بود که فهمیدم دختر است و خدا میداند چقدر سپاسگذارش بودم برای این لحظه های گرم تکرار نا پذیر...آرام زمزمه میکنم: _اعصاب نداریا نگاهی به میز میکنم و کمی از عطر مورد عالقه ی امیرحیدر را به خود میزنم. نگاهم می افتد سمت وسایل آرایشم و رژ نارنجی رنگی که باز هم امیرحیدر دوست دارد را بر میدارم و با دقت روی لبهایم میکشم. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕ چند نکته مهم در مورد تربیت جنسی کودکان: ➖وظیفه ما والدین است که با فرزندانمان صحبت کنیم حریم ‌ها را، مراقبت از خود را به آن‌ها بیاموزیم. منتظر نباشید کسی از راه برسد و این کار را بکند. یاد بگیرید و خودتان آموزش دهید. ➖به کودک بگوئید که کسی حق ندارد بدن تو را لمس کند اگر کسی خواست این کار را بکند نه بگو جیغ بزن فرار کن بیا به من بگو ➖هر جا هستید، چند لحظه یکبار به فرزندتان سر بزنید؛ چه در مهمانی، چه موقع خرید، چه وقتی مهمان دارید، چه در رستوران و.... مراقب لباس‌هایی که به کودک می‌پوشانید باشید. بیماران جنسی در جامعه رها هستند. آزار جنسی در دختران و پسران هر دو گزارش شده است. @onlinmoshavereh 🌺☘☘🌺☘🌺
➕ مهارت های زناشویی ➖ زن : به نظرت موهامو کوتاه کنم؟! ➖مرد: اگه دوست داری کوتاه کن! ➖زن : من دارم از تو میپرسم... ➖مرد: عزیزم من نمیدونم اگر فکر میکنی قشنگ میشی کوتاه کن! "این رفتارها یعنی به مرور سرد شدن زندگی زناشویی" آقایان عزیز؛ خانم ها نیاز به تایید شدن توسط شما را دارند و گرنه اون قبلا تصمیم خود را گرفته. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕خواسته تان را تجسم کنید و به آن عشق بورزید. تمام حس ها و موقعیت هایی که با داشتن چیز دلخواهتان به دست خواهید آورد تجسم کنید و احساس کنید که اکنون آن را دارید. هر روز این کار را بکنید... هر روز دوست مهربونم خواسته هاتون بنویسید و هر روز به مدت ۲۱ روز این کار انجام بدید ذهنتون تغییر خواهد کرد 👈🏻شما به تمام آرزوهایتان میرسید اگر بدانید چطور از کائنات درخواست کنید. آن ها به شما پاسخ میدهند. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕یکی از بدترین کارهایی که من و شما تو زندگی میتونیم بکنیم این هست که نذاریم کودکان‌مان کودکی کنن.... ➖امروز قاعده علمی رو میدونیم : هر کودکی که در کودکی، کودکی نکند حتما در بزرگسالی کودکانه زندگی میکند... و معلومه که من کاری که در سه یا پنج و هفت سالگی میکردم وقتی در سن سی، چهل و پنجاه سالگی کردم با خودش چه گرفتاری ای داره... فقط ممکنه شکل و فرمش بزرگسالانه باشه ولی واقعیتش این هست که همچنان کودکانه است. همچنان درست مانند کسی هستم که به دنبال شیرینی میگردم... یا کسی هستم که میخوام کسی رو اذیت کنم... یا به دنبال این هستم که کسی من رو دوست داشته باشه و از من خوشش بیاد... و تمام زندگی من میشه همین و غیر از این هم نیست... @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
. نگاهی به شکمم می اندازم و میگویم: مامانی من واقعا شرمنده ام...میدونم این مواد شیمایی ممکنه برات ضرر داشته باشه...ولی فقط یه رژ لبه برای اینکه بابات اومد خونه با یه مرده طرف نشه.... خواهش میکنم به خاطر همین رژ آبرو ریزی نکن و عقب مونده ومسخره به دنیا نیا خب؟ باالخره من که نمیتونم از پدرت بزنم برای تو میشه؟ عکس العملی از خود نشان نمیدهد ومن بلند میخندم: دختر ناز نازی مامان قهرکردی؟ خب توام! همان موقع بود که زنگ در به صدا در آمد. خودش بود...حضرت شوی! آخرین نگاه را به خودم کردم و ازاتاق خارج شدم و در را برایش باز کردم... تکیه داده به چهارچوب در عروسک دست ساز و محلی دخترانه ای را بادستش تکان داد وگفت: اینم از دوستِ دختر بابا... باذوق عروسک را از دستش میگیرم وداخل میشود. نگاه میکنم به چهره ی آفتاب سوخته و مهربانش.... کاش میشد از برخی از صفحات زندگی ات اسکرین شات بگیری و توی پستوی خاطرات با همان وضوح ذخیره کنی.... دوباره به عروسک نگاه میکنم و میگویم: اینو ازکجا آوردی؟ نگاهم میکند و میگوید:خاله سمیرا برای دخترمون درست کرده بود. خاله سمیرا پیرزن نان محلی فروش بازارچه نزدیک خانه مان بود که هر دوشنبه بایداز او نان محلی مخریدیم.پیرزن مهربان و زحمت کشی که نان محلی هایش همیشه طعم و عطر عطوفت داشت... سمت آشپزخانه میروم و در همان حال عروسک را روبه روی دلم میگیرم و میگویم :نگاه ببین چی داده بهت خاله سمیرا... عروسک را روی اپ میگذارم و سراغ کیک میروم . شربت زعفران را هم با وسواس داخل ظرفش میریزم... حیدرم از دستشویی بیرون می آید و خسته روی مبل مینشید و میگوید:زحمت نکش صاحب خونه اومدیم خودتونو ببینیم! میخندم و میگویم:عالیجنابا دارم برایتان کیک و شربت آماده میکنم اساعه آمدم...و بعد سینی به دست از آشپز خانه بیرون میروم ....کنارش مینشینم و بوسه ای به پیشانی ام مینشاند ومیگوید:راضی به زحمت نبودیم مهربون _نوش جونت پهلوون باکلی تعریف و تمجید کیک و شربت را میخورد میپرسد:دختر بابا چطوره؟ _ناز نازیــــــــ میخندد و نگاهم میکند.موهایم راحلقه حلقه میکنم و میگویم:تو واقعا شش تا بچه از من میخوای؟ بابا همین یکشیو نمیشه جمع کرد و نازشو خرید وای به حال بقیه! دوباره میخندد و بعد میگوید:عزیزم اگه خیلی ناراحتی من علی رقم میل باطنیم یه راه احل دارم...زن دوم و سوم و چهارم!!!ببین فکر بد نکنیا! اصال زن دوم به بعدو گذاشتن واسه همین موقع ها!واسه راحتی زن اول... فکرشو بکن وظایف یه نفر بین چهار نفر تقسیم بشه!این عالی نیست!؟ چشم غره ای میروم و میگویم:حیدر جان سکوت کن عزیزم...من واقعا نمیخوام بچمو بی پدر بزرگ کنم قهقه ای میزند وبعد خیره به شکمم میگوید:اسم چی گذاشتی حاال برای دختر بابا؟ لبخند میزنم و میگویم:گفتن از حقوق پدره انتخاب اسم برای بچه میخندد:من ازحقم میگذرم بفرمایید بانو... دستی میکشم روی شکمم ... _نمیدونم راستش تا خود دیروز فکر میکردم باید پسر باشه و قاعدتا اسمش علی باشه! ولی خب نشد...واسه اسم دختر فکری نکردم... فکری نگاهم میکند ومیگوید: منکه عاشق دختر بودم و خدا هم طرف من بود...ولی هیچ وقت اسمشو در نظر نداشتم... بعد یکهو از جا بلند میشود و چند لحظه بعد با قرآن جیبی اش بر میگردد. راه حل خوبی بود. کنارم نشست و بعد چشمهایش رابست و بعد از چند لحظه قرآن را گشود.... هیجان زده خیره نگاهش کردم و منتظر بودم ببینم چه میشود؟ لبخندی زد و نگاهم کرد...و بعد زمزمه کرد:مشکات! اندکی آشنا آمد برایم... در سوره ی نور آمده بود به گمانم...هان یادم آمد متعجب گفتم:مشکات؟ اسم بچمونو بزاریم چراغدون؟ بلند خندید وگفت:چراغدون نه...معنی ظاهریش میشه چراغدان... درتفاسیر اومده منظور همون امام علی)علیه السالم(... آخرشم حرف تو شد!علی! لبخندی میزنم و ذوق میکنم....امیریعنی علی حیدر یعنی علی و آیه یعنی علی و مشکات یعنی علی! راستی خدا چه شاعرانه نوشتی نثر زندگی ام را! از ذوقم سر و صورت امیرحیدر را غرق بوسه میکنم و او به قهقه زدن میافتد... دست از کار که میکشم صورت مضحکش روحم را شاد میکند... طرح لبهایم مثل مهر خاتم روی صورتش جا خوش کرده بود بی هوا گوشی اش را برمیدارم و از خودمان و این لحظات شیرین عکس میگیرم... امیرحیدر سمت دستشویی میرود و من دوباره به عکسهایمان خیره میشوم و بلند بلند میخندم... عکسهای خودمان رد میشود و میرسم به عکسهایی که در نیروگاه همراه همکارانش گرفته بود. عکسهای جالب بود. در این میان مرد میانسالی بود که به شدت به نظرم آشنا می آمد. دور اما نزدیک.... امیرحیدر از دستشویی بیرون می آید و کنارم مینشیند. بی هوا میپرسم: این آقاهه کیه حیدر؟ نگاه عکس میکند و میگوید:ایشون آقای مقدمه... جدیدا رییسمون شدن چطور؟ متعجب اول به حیدر و بعد به عکس نگاه میکنم...خدا خدا میکردم حدس و گمانم درست باشد واین شباهت ها واقعی...هول میپرسم:اسمش؟ اسمش چیه؟ تعجب میکند از دستپاچگ
یم و میگوید:عیسی...عیسی مقدم...چی شده آیه؟ناباور نگاهش میکنم...مگر میشد؟... دوباره به عکس نگاه میکنم... نه اشتباه نمیکردم...خودش بود.همان عمو عیسی با صورتی پیر ترمطمئن بودم با صدای بلندی میگویم:خدایا شکرت...خدایا شکـــــرت! امیرحیدر متعجب نگاهم میکند و میگوید:چت شده زن؟ چی شده آخه؟ وارد لیست مخاطبین میشوم و شماره خانمان را میگیرم و در همان حال میگویم: عمو عیسی است...شوهر مامان عمه خودشه! مبهوت میشود ومن نیز مبهوت قدرت خدا... چه خوب که مامان عمه این همه سال منتظر بود... چه خوب که نام این مرد میانسال عیسی بود... چه خوب خدا خدایی میکرد و چه خوش رنگ بود زندگیمان.... گاه می اندیشم چه خوب میشد سفت خدا را بغل کنی و روی ماهش را ببوسی بابت خلق این همه زیبایی... شکرت عزیزم شکرت.... یاعلی.... ساعت ده و هفده دقیقه ی صبح بیست و دومین روز زمستان سرد سال هزارو و سیصد و نود و چهار @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️ پروردگارا🙏 هیچ قلبی راخالی از عشق مگذار❣ هیچ خونه ای را بی سرپرست نکن🙏 هیچ چشمی را گریان نکن😔 خدایا🙏 دستهایت پناه تاریکی دنیاو آخرتمان باشد🙏 آمین مهربان ترین مهربانان 🙏 🌹🍃اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشون چقدر محدود است🌹🍃 محبتشون نسبت به یکدیگر نامحدود میشد🌹🍃 ✨⭐️✨ @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
#حدیث 💠 قران کریم :و ما دعای یونس را اجابت کردیم و او را از غم و اندوه نجات دادیم و این چنین مومنین را نجات می دهیم. 🌹 انبیا ایه 88 _________________________ 🏠 #خانه_مشاوره_آنلاین 🆔 @onlinmoshavereh ⬅️ Join
برداشت هایی از کتاب 🌀🔆🌀🔆🌀🔆🌀🔆🌀🔆🌀🔆🌀🔆🌀 امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند؛ و دانش، است هر کس به آن دست یابد غلبه می یابد و هر کس به آن دست نیابد، زیر سلطه قرار می گیرد همچنین فرمودند ؛ بهترین آموختنی برای جوانان و نوجوانان چیزهایی است که در بزرگسالی به آن نیازمند می شوند 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دوست خوبم😍 💡 پس ، اگه جایی در زندگی مورد سلطه قرار گرفتی، بدان که با علم و معرفت حقیقی می تونی راه رهایی از آن را پیدا کنی 💡 اگر دنبال علم نافع باشیم و به آن عمل کنیم؛ علمی که به درد دنیا و آخرتمان بخوره ، قدرت 💪 پیدا می کنیم و می تونیم در زندگی شخصی و اجتماعی مون، مقتدرانه و با عزت پیش بریم 💡 ؛ علوم انسانی و روانشناسی غربی که بندگی خدا در آن هیچگونه اصالتی ندارد راه رهایی از مشکلات را به ما نشان نمی دهد، بلکه از چاله به چاه می اندازد. دنبال معارفی باشیم که به درد دنیا و آخرت مون می خوره 💡 به بچه هامون درس زندگی بدیم و سبک زندگی یاد بدهیم که وقتی بزرگ شدند به دردشون بخوره وگرنه اون چیزایی که الان تو مدرسه ها یاد می دهند چند تاش در آینده به درد بچه ها می خوره؟! ❤️ خانوم عالم و مقتدر خونه ❤️ دنبال یادگیری چه چیزهای هستی و چه کتابهایی می خونی، آیا یکبار مفاتیح الحیات رو‌خوندی؟ رساله مرجعت رو چطور؟ از طب و تغذیه اسلامی چی می دونی؟ درباره تربیت فرزند و همسرداری چند تا کتاب غیر غربی خوندی⁉️ _________________________ 🏠 🆔 @onlinmoshavereh ⬅️ Join
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 💞❣💞❣💞❣💞❣💞❣💞❣ 👱‍♀ ای کاش هر دختــری هر بانویی 💄 روی آینه میز آرایش خود 💠 آیـ۳۱ــه سوره نور را بنویسد :👇 « لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ » •| زینت خود را آشکار نکنند مگر برای شوهرانشان یا پدرانشان !! _________________________ 🏠 🆔 @onlinmoshavereh ⬅️ Join
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا