eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 #زیارت_اربعین 💠 در مناسبتهای مذهبی، برخی از #آداب و اعمال آن را برای یکدیگر متذکر شوید تا رغبت پیدا کنید آن را انجام دهید. 💠 مثلا برای اربعین به یکدیگر سفارش کنید که زیارت #اربعین بخوانیم. 💠 انجام اعمال عبادی مخصوصا #روضه و عزاداری برای امام حسین علیه السلام و ائمه علیهم السلام، #برکات زیادی را در زندگی شما نازل کرده و دلها را به یکدیگر نزدیک می‌کند. 🍃❤️ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #خانمتان_را_خوشحال_کنید 💠 برخی از کارها #خانم خانه را خیلی خوشحال کرده و شما را برایش عزیز می‌کند! 💠 مثلا گاهی که خانمتان منزل نیست #ظرفهای نشسته را بشویید و خانه را جارو و #نظافت کنید. 💠 و برخی از کارهای عقب افتاده‌ی همسرتان را انجام دهید. 💠 این رفتارها باعث می‌شود تا تصورِ بیخیال بودن شما نسبت به زندگی و زن و بچه، از ذهن همسرتان #پاک شود. 💠 اگر همسرتان حس کند که شما به زندگی و او #توجه
📌 عاشقانه مذهبی ۵۰ . -مرسی خوبم نگاه امیرسام بین من و مامان در گردش بود که مامان گفت: -راستی من به نفیسه جون گفتم امشب امیرسام رو این‌جا نگه می‌داریم، حال ندار بود بنده خدا. ابروهام بالا پرید و بچه‌داریم زیاد هم خوب نبود. -آخه شاید بی‌مامانش نخوابه. مامان نگاهی به صورت خندون امیرسام، به خاطر شکلک‌هایی که محسن براش در می‌آورد انداخت. -چرا نخوابه؟ اتفاقاً خدا رو شکر از صبح که غریبی نکرده. گـ ـناه داره، هم بچه اون‌جا اذیت میشه هم می‌دونم نفیسه جون چه حالی داره. آهی کشیدم، مامان من هم این درد رو تجربه کرده بود. به نشونه‌ی فهمیدن سر تکون دادم و مشغول بازی با امیرسام شدم و پا به پاش تجربه کردم کودکانه‌هایی رو که با بزرگ‌تر شدنم فراموش شده بود، بازی کردم باهاش تا کمتر فکرم بره روی ساعت‌هایی که زود می‌گذشت و من انتظار می‌کشیدم برای صدای امیرعلی؛ برای یه جونم گفتنش تا همه‌ی احساسم رو نوازش کنه و من آروم بگیرم. برای بار دهم لالاییم رو از سر گرفتم؛ ولی امیرسام با همون چشم‌های بازش به من زل زده بود. بابا روزنامه به دست به منِ کلافه نگاهی کرد و خنده‌ش رو خورد. بچه‌داری هم سخت بود و من از دور فکر می‌کردم چه‌قدر قشنگ و آسونه؛ بی‌خود نبود که بهشت فرش پای مامان‌ها بود. چه سخت بود بزرگ کردن و به ثمر رسوندن و من فقط تازه یه شبش رو داشتم تجربه می‌کردم. با همین یه شب هم سخت نبود نتیجه گرفت با سختی میشه به قشنگی رسید. -حیف بچه زبون نداره؛ ولی اگه می‌تونست میگفت اگه خفه بشی من می‌خوابم. محسن دنباله‌ی حرف محمد خندید و بابا هم نتونست خنده‌ش رو کنترل کنه و خنده‌ای که یه ساعت تو دهنش جمع کرده بود رو آزاد کرد. چشم‌غره‌ای به محمد رفتم که گفت: -خب راست میگم دیگه، دو دقیقه آروم بگیر باورکن بچه از اون موقع داره لالایی تو رو حفظ می‌کنه که هر دفعه با یه صوت براش خوندی؛ به مغزش استراحت بده بچه می‌خوابه. این‌بار نشد که نخندم و توی سکوت شروع کردم به تکون دادن امیرسام روی پاهام. -یکم هم آروم‌تر این بنده خدا رو تکون بده، بدنش رو گذاشتی رو ویبره. خدایی یکی تو رو این‌طوری تکون بده می‌خوابی؟ از ندیدن امیرعلی، از نشنیدن صداش و از خبر نگرفتنش کلافه بودم و سر محسن خالی کردم. -خب دیگه شما دوتا هم نمی‌خواد به من آموزش بدین چی‌کار کنم یا نکنم. امیرسام رو بغل کردم تا برم تو اتاق خودم بخوابونمش اصلا از سر و صدای شما دو تا نمی‌خوابه. اخم‌هام رو به هم کشیدم و رفتم سمت اتاق. صدای محسن رو شنیدم که به محمد می‌گفت: -ولله از اون موقع که ما حرفی نزدیم، تلوزیون هم که خاموشه، فقط خودش بلندگو قورت داده و لالایی می‌خونه؛ ما که سرسام گرفتیم بچه که جای خود داره. اون‌وقت خانوم میندازه گردن ما، دقیقا محیا باید بدونه مزنه سنگ پا چنده. خنده‌م گرفته بود؛ ولی از زور عصبانیت، انگار در هر حالتی این دو نفر دلخور نمی‌شدن. اومدم چیزی بگم که بابا به جای من و با اخطار گفت: -محسن! در اتاق رو بستم که صدای مامان رو شنیدم، کارش رو تو آشپزخونه تموم کرده بود و اومده بود توی هال. -پس محیا کجاست؟ محمد جواب داد: -هیچی، بچه رو برد تو اتاق که قشنگ لالایی مزخرفش رو بچه یاد بگیره. از من می‌شنوی مادر من برو امیرسام رو نجات بده، اخلاق محیا دقیقاً مثل اون شب‌هاییه که آماده به حمله‌ست. لب زیر دندونم له کردم و امیرسام رو که متعجب بودم از سکوتش توی تاریکی به خودم فشردم. چشم‌هاش خمار بود می‌دونستم حسابی خوابش میاد؛ ولی نمی‌دونم چرا نمی‌خوابید! چرا می‌دونستم دلتنگ بود؛ دلتنگ آغوش امن و گرم مامانش و من هر چه‌قدر هم خوب این آرامش رو نمی‌تونستم بهش بدم. نگاهم رو از صورت خواب رفته‌ی امیرسام گرفتم و نگاهی به ساعت انداختم، عقربه‌های ساعت دیواریِ شکل سیبم؛ هر سه موقع نگاه کردن من روی عدد دوازده بودن. یکی از دوست‌هام می‌گفت هر وقت عقربه‌ها روی هم باشن یعنی یکی به یادته، اون‌وقت‌ها دل خوش می‌کردم که امیرعلی الان تو فکر منه؛ ولی حالا چی؟ دریغ از یه تماس، پس واقعاً خرافات بود این حرف‌ها. بالشتم رو از روی تخت کشیدم و کنار امیرسام دراز کشیدم. انگشتم رو توی دست مشت شده‌ی کوچولوش جا کردم و بـ ـوسه‌ی نرمی نشوندم روی انگشت‌های تپلش؛ بی‌اختیار لبخند زدم و کلی قربون صدقه این کودکانه‌هاش رفتم که معصومیتش رو تو خواب بیشتر به رخ می‌کشید. این‌قدر به امیر‌علی فکر کردم و به صورت امیرسام زل زدم که خوابم برد. *** حسابی خونه‌ی آقای رحیمی شلوغ بود و من حسابی کج خلق. اصلا فکر نمی‌کردم امیرعلی صبح هم خبری از من نگیره، من هم لج کرده بودم و بهش زنگ نزدم تا ببینم تا کی می‌تونه این قدر بی‌معرفت باشه. امیرسام رو که حالا با دیدن مامانش و شیر خوردن آروم‌تر گرفته بود از نفیسه جون گرفتم و رفتم تو یه اتاق خلوت تا به هوای امیرسام بتونم تو تنهاییم به امیر علی فکر کنم و از دلتنگی‌هام کم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌نیایش شبانه با حضـــــرت عشق❤ خـدای من..🙏 بغض این شبهای من حکایت جا ماندن است گناه قدم هایم را سنگین کرده 😢 و قدم های سنگین را چه به پابوسی ارباب!! چیزی برای گفتن ندارم خدایا❣ بجز بغض باز هم ببخش!😔🙏 جا مانده ايم و شرح دل ما خجالت است😓 زائرشدن، پياده يقينا سعادت است ويزا، بليط، کرب و بلا مال خوب هاست سهم چو من پيامک "هستم به يادت" است😭 ان شاء الله کربلا قسمت تون بشه 🙏 اربعین حسینی تسلیت باد @onlinmosgavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 شبتون کربل
خدایا🙏 امشب، شب اربعین مصباح هداست تو را به ابروى زینب به بى قرارى رقیه به غیرت عباس به حرمت سالار شهيدان هر دستى به سوى توبلند شد خالى بر نگردان آمین یا رَبَّ 🙏 @onlinmoshaverh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سلام به خدا🙏 که سرچشمه مهربانیست سلام به شماکه آفتاب مهربانے هستید☀️ امروزتون بخیر لحظه هاے عمرتون پراز سلامتی آرزوهاتون دست یافتنی و نگاه خداوند همراه همیشگےتون باشه اربعین حسینی تسلیت باد 🏴 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش امروز 🍃🌺 امروز ، روز اربعین سالار شهیدان 🏴 فرشتگان دراسمان کربلا 🕌 امروز☀️ چله نشینان آقااباعبدالله به عزا 🏴 نشسته اند خدایا🙏 به حķرمت حسین وعزادارانش دستانمان راخالےبرنگردان آمین اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏 ای مهربان ترین مهربانان 🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🕌✨🕌 به رسم ادب روزمونو با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم سلام بر حسین💚 سلام بر عباس💚 سلام بر زینب💚 سلام به عزاداران حسینی💚 سلام به همه جامانده های راه سلام به عاشقان زیارت😔✋ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🌸🌺
سوال516 باسلام وخسته نباشید خدمت شما عزیزان یه بچه که دوست داره هر موقع رفتیم بیرون باید حتما چیزی بخریم واسش ،حالا فرقی نمی کنه در چه زمینه ای باشه ،لطفا چه رفتاری باید بشه ممنون از راهنماییتون پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام بستگی داره به اینکه این بچه توی چه دوره سنی باشه این کودک زیر سه سال باشه خب باید خواسته هاش رو پاسخ داد البته نه با اشک و اه وگریه بلکه در کمال ارامش واگه داره گریه میکنه باید بهش بگی تا زمانی که گریه میکنی چیزی نمیخرماگه بالای سه سال هستش خب از ۵ درخواست باید سه تای اونو براورده کنی یکی رو با تاخیر ویکی رو بی پاسخ بزاری تا یاد بگیره ندارم یا نیست یعنی چه ویا اینکه پاسخگویی بلافاصله نیست وباید صبوری را یاد بگیره اما اینکه همیشه بخوای محرومش کنی ویا دعواش کنی ویا خدای ناکرده با خشونت رفتارکنی!!!!هرگز چون شخصیت روانی کودک ضایع میشه وفردی عقده ای بار میاد ودر سن های بالاتر که این رویه اختلال هستش وبر میگرده به تربیت اولیه که جه جوری یادش دا دی وچه برخوردی داشتی در کل باید صبوری رو یاد بگیره وندارم رو بفهمه در کل کار تربیتی هزار نکته باریکتراز مو داره موفق باشی @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🌸🌺
📌 عاشقانه مذهبی ۵۱ توی فکر بودم و به ظاهر مشغول بازی با امیرسام. -شما محیا، خانومِ آقا امیرعلی هستین؟ با صدای دختر خانومی که نزدیکم نشسته بود به خودم اومدم. این کی اومده بود تو اتاق که من متوجه نشده بودم؟! لبخند ظاهری زدم و تو دلم گفتم «خانومش رو خوب اومدی.» -بله. دستش رو جلو آورد برای آشنایی بیشتر. -من مریمم، دخترعموی نفیسه جون. دستم رو توی دستش گذاشتم. -خوشبختم و تسلیت میگم. صورتش که نمی‌گفت زیادی عزادار بوده؛ ولی باید از روی ادب این حرف رو می‌گفتم. نگاهی به امیرسام انداخت. -دیشب با شما بوده؟ گونه‌ی تپلی امیرسام رو نوازش کردم که نگاهش رو به من دوخت و مهربون خندید. خنده‌ش رو جواب دادم و گفتم: -بله. -پس حسابی اذیتتون کرده نه اصلاً، اتفاقاً آروم بود؛ ولی خودش اذیت شد؛ طفلکی حسابی دلتنگ مامانش بود. -خوبه، معلومه‌ی میونه خوبی با بچه‌ها دارین؛ برعکس من نمی‌تونم بیشتر از یه ساعت باهاشون کنار بیام. فقط تونستم لبخندی بزنم که از سر اجبار بود و این حرفش دقیقا چه ربطی به من داشت؟! -دوستش داری؟ چه‌طوری تونستی باهاش کنار بیای؟ متعجب نگاهم رو به مریم دوختم و بعد از یه سکوت کوتاه این دیگه چه سوالی بود؟! -ببخشید متوجه نمیشم؟! خنده‌ی مسخره‌ای سر داد و رو اعصاب نداشته‌م رفت. -امیرعلی رو میگم، باهاش خوبی؟ از لفظ امیرعلی گفتنش با اون صمیمیت خوشم نیومد و بی‌اختیار چین خورد پیشونیم. این‌بار لبخندش کش‌دارتر و با صداتر شد، مراعات هم بد چیزی نبود وسط جلسه ختم. -این‌جوری نگاهم نکن، مگه امیرعلی راجع‌به من باهات حرف نزده؟ قلبم هری ریخت و این جمله‌ش اصلا معنی درستی، لااقل برای من نداشت. قیافه‌م سوال‌هام رو داد می‌زد و مریم هم دلیلی ندید من سوالی بپرسم، نگاهش رو دوخت به دکور کرم طلایی روبه‌روش. -من هم‌دانشگاهی امیرعلی بودم. شوهرت خیلی سر به زیر و آقا بود؛ ولی نمی‌دونم چه‌طوری من رو دیده بود و از طرف یکی از بچه‌ها پیغام داده بود برای امر خیر. نه، دروغ بود، یه دروغ محض. احساس خفگی می‌کردم، امیرعلی و این حرف‌ها؟ مریم ادامه داد و من سر تا پا گوش بودم با نفسی تنگ شده. -خب من هم بدم نمی‌اومد، یه پسر پاک و نجیب این روزها کم پیدا میشه؛ ولی خب وقتی فهمیدم قراره قید درسش رو بزنه و تو تعمیرگاه باباش کار کنه قبول نکردم. تو چه‌طوری کنار اومدی باهاش؟ همه‌ی زحمت‌های درس خوندنش رو یه شبه فنا داد. آب دهنم رو به سختی قورت دادم. -من کنار نیومدم. ابروهاش بالا پرید و نگاهش من رو نشونه رفت. -یعنی با اجبار ازدواج کردی؟ حرف‌هاش تو سرم حلاجی می‌شد و من حوصله یکی به دو کردنم نبود. -نه منظورم اینه که امیرعلی خیلی خوبه، احتیاجی نبود من با چیزی کنار بیام یه ابروش بیشتر رفت بالا و هشتی شد. -آهان، خب خوشبخت باشین. آرزوی خوشبختیش شبیه یه طعنه بود تا آرزوی واقعی. قلبم هر لحظه فشرده و فشرده‌تر می‌شد. بوی حلوا هم بلند شده بود. ته گلوم همراه بغض سنگین، طعم تلخی رو هم حس می‌کردم؛ تلخی آردی که قهوه‌ای می‌شد و سوخته. -محیا جان این‌جایی؟ با اخم‌های درهم به عطیه که سر تا پا مشکی پوشیده بود نگاه کردم که باعث شد از من به مریم، اون هم با کمی تعجب نگاه کنه. وقتی سکوتم رو دید گفت: -محیا امیر‌علی بیرون کارت داره. قلبم مشت شد و نفس کشیدن سخت‌تر. الان اصلا دلم دیدنش رو نمی‌خواست؛ ولی بلند شدم و شاخک‌های مریم کنارم حسابی فعال بود. بیرون رفتم؛ اما اخم پیشونیم قصدش موندن بود و بس. امیر‌علی رو دیدم که با لبخند خسته‌ای اومد سمتم. -سلام. نگاه پر از دلخوریم رو به چشم‌هاش دوختم و آروم گفتم: -سلام..... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #دعا_کردن_برای_همسر 💠 از کارهای قشنگی که محبت همسرتان را در دل شما زیاد می‌کند و نیز #محبوب او می‌شوید این است که بعد از نماز و اوقات دیگر برای سلامتی، عاقبت‌خیری و یا رفع گرفتاری‌هایش #دعا کنید و حتی #صدقه بدهید. 💠 گاهی به او بگویید برایت، نذر #صلوات کرده‌ام. 💠 برایش با پیامک بنویس وقتی از خانه می‌روی برایت آیه‌الکرسی می‌خوانم. 💠 اینگونه کارهای معنوی، زندگی را #شیرین و لذت‌بخش می‌کند. چنی
🌹خانمها_بدانند مرد بی‌عیب در دنیا وجود ندارد! ممکن است مردی این عیب را داشته باشد و آن عیب دیگر را نداشته باشد. پس عیب جویی نکن، نکات خوب هرچند کوچک همسرت رو تحسین کن...! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌹سیاستهای_مردانه 🍃 این که همسر شما بشنود که او فردی بی‌همتاست و هیچ زن دیگری نمی‌توانسته شما را به این اندازه خوشبخت کند، یک حس فوق العاده به او می‌دهد. 👈 زنها دوست دارند، بدانند که  با تمامی گزینه‌های دیگری که شاید همسرشان به آنها برای ازدواج در نظر داشته فرق می‌کنند و آنها ویژگی‌هایی دارند که از نظر شوهرشان در هیچ کدام از زنهای دور بر هم وجود ندارد. 👈 شما باید این خاص بودن را به او گوشزد کنید و بگویید که کدام یک از ویژگی‌های همسرتان بیش از دیگر ویژگی‌ها، شما را تحت تاثیر قرار داده. 👈 این موضوع نه تنها حس خوب مورد توجه قرار گرفتن و قدردانی شما را به او می‌دهد بلکه باعث می‌شود که او تمرکز بیشتری روی ویژگی‌های مثبتش داشته باشد و برای پر رنگ کردنشان تلاش کند. ✅ زنها دوست دارند از شوهرشان بشنوند که پر از صفات مثبت هستند و این که همسرشان به دلیل همین صفات به آنها افتخار می‌کند. زنها دوست دارند، همسرشان به رابطه‌ای که دارد افتخار کند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌹مجردها_بدانند 🍃 برای یک ازدواج موفق باید ملاک‌های انتخاب همسر را به درستی بشناسیم و اسیر احساسات و عشق نشویم. 👈 نخستین ملاک برابری در سن و زیبایی است. سعی کنید هیچ گاه دنبال ازدواج نابرابر نروید. همیشه ویژگی‌های منفی‌تان را بیست درصد بیشتر از آنچه هست نشان دهید و ویژگی‌های خوبتان را بیست درصد کمتر از آنچه که هست. 👈 ملاک دوم شباهت‌ها و تناسب‌هاست. در اصول کلی و اساسی باید شبیه و مانند همدیگر باشید. 👈 ملاک سوم این است که باید برای هم جذاب باشید. چرا که ظاهر طرف مقابل هیچ گاه عادی نخواهد شد. 👈 ملاک چهارم شباهت خانواده‌هاست. خانواده‌ها باید با هم، هم کفو باشند. 👈 ملاک پنجم باید پایگاه اجتماعی شبیه هم داشته باشید. پایگاه اجتماعی معمولا به ثروت شما، درآمد شما و ترکیب اینها مربوط می‌شود. ✍ ادامــــه دارد... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال517 پسرس هستم ۲۲ ساله با اعتقادات مذهبی َمدرک تحصیلی فوق دیپلم کامپیوتر و شغل نظامی تا بحال ۱۴ مورد خواستگاری رفتم اما هیچ کدام به نتیجه نرسیده اند اکثریت رد می کنن تا مورد ۱۴ که یک دختر حدود ۲۰ ساله بود داخل حوزه علمیه درس میخواند که ما ظاهرا دو جلسه ای رفتیم و یک جلسه رسمی صحبت کردیم اما دختر خانوم بعد از ۵ روز با دلیل میخواهم درس بخوانم من را رد کرد من و خانواده ام دختر خانوم را پسندیدیم ولی من اونی نیستم که با یک نه عقب بکشم از شما راه حل میخواستم دراکثر شرایط و زمینه ها هم کفو هستیم کمی شاید پایین تر ازمن به مادرشون گفتن نظرم همیته پدر و مادر دختر من رو پسندیدن ولی چون به نظر دخترشون احترام میزارن گفته نه مادرش این حرف رو به بنده زد مادرم بدون واسطه فردای روزی که جواب منفی دادند زنگ زد ولی گفتن منفی حتی من بادرس خوندن دختر خانوم هم موافقت کرد گفت در آیند میخوام مدرس بشوم گفتم مشکلی ندارم حتی گفت من از شغل نظامی خوشم مساد چون وختر خانم رو پسندیدم دنبال این هستم که راه رو پیدا کنم معرف هم دختر عموی من هم کلاسی ایشون هستش دختر خانوم یک خواستگار مهندس و یک خواستگار آخوند داشتن که رد کرون و من هم که همین منتظر جواب شماهستم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده باسلام برادر خوبم ازدواج مهمترین امر زندگی هرکس محسوب میشه یه جور برد وباخت محسوب میشه که امیدوارم که هیچ کس نبازه چون در واقع عمر و زندگی وشاید اخرتش رو ببازه پس لازمه که کامل حواست رک جمع کنی وبه این نکنه توجه کن که باید بمیری برای کسی که برات تب میکنه وقتی طرف میگه نه خب لابد به میلش نیست که نه گفته در کل بهتره یه مرور کنی ببینی ایراد کار کجاست ؟شاید نحوه برخورد شما ویا نحوه صحبت کردنتون ویا ظاهر قضیه و.....به چیزی این وسط هست که ۱۴ نفر گفتن نه البته شاید هنوز قسمت شما نیست ازدواج کنید وقتی روزی ادم باشه بلافاصله همه چیزش جور میشه در کل نگران نباش خدترو شکر جوانی خوب باایمان سالم وشاغل انشاالله که به زودی خداوند همسری لایق از اونایی که به کمال برسونه شمارو نصیبت کنه در کل برای ازدواج همه موًلفه هارو باید در نظربگیری از لحاظ اعتقادی ،فرهنگی،اقتصادی، تحصیلاتی وسن وسال و.....پس همه چیز رو در نظر بگیرید واگه همه چیز اوکی بود پیش برید تا انشاالله بله رو بگیرید @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
چهل روز است دل،دلـبر نـدارد😔💔 حسین انگشت و انگــشتر ندارد😔😔 چهل روز است زهرا گشـته گریان😔💔 حسین بر خون خود گردیده غلطان😔💔 چهل روز است زینب می کِشد آه😔💔 کنار علقمه شرمنده شد ماه😔💔 چهل روز است مولا سر ندارد😔💔 رباب باوفا اصغر ندارد😔💔 چهل روز است آل الله غریب است😔💔 نـوای کاروان اَم یجیب است😔💔 چهل روز است دل،منزل ندارد😔💔 بگو دریای غم ،ساحل ندارد😔💔 اربعین سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام تسلیت باد @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ایڹ روز ها همسایہ ات را بہ ڪاسہ‌ای محبت 🍲🍚🍲 میهماڹ ڪڹ شاید نفس ڪَرمش اجابت دعاهاے چندیڹ سالہ‌ات باشد عزاداری هاتون قبول حق 🙏 اجرتون با سید الشهدا 🙏 التماس دعا 🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💠 هرچقدر هم که با همسرتون و راحت هستید، ولی سعی کنید یه سری احترام‌ها را همیشه حفظ کنید! 🔰 جای خود 🔰 هم جای خود 💠مثلا اگر طوری نشستید که پشتتون به همسرتون بود یه عذرخواهی
برای زندگی قانون مهربانی بگذاریم هر که اخم کند جریمه اش لبخند و هر که لبخند بزند پاداشش عشق باشد ... قانون مهربانی، پاداش و مجازاتش شیرین است ... مهربانی را از "خــدا" یاد بگیریم 🌱🌸🌈 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
عاشقانه مذهبی ۵۲ خوبی؟ امیرسام خوبه؟ دلم کنایه زدن می‌خواست از حقیقتی که امیرعلی پنهون کرده بود. -بله خوبه، پیش مریم خانومه. چشم‌هاش رو باریک کرد و زمزمه کرد، لحن دلخورم مطمئناً به چشمش اومد و خواست ندید بگیره. -مریم خانوم؟! اصلا حواسم نبود کجا هستیم و تو چه موقعیتی و ممکنه نگاه‌های آقایون توی حیاط که دورتر از ما ایستاده بودن روی ما باشه. -بله مریم خانوم، عشق قدیمیتون. دیشب همه‌ش این‌جا بودین و جلوی چشم هم‌دیگه. چرا جلوی من نشون میدی نمی‌شناسی؟ مطمئنی علت نخواستن من فقط پشیمون شدن من بود؟ اخم کرد و چشم‌هاش گرد شد. -محیا می‌فهمی چی میگی؟ لعنت به اشک‌هام که راه باز کردن روی صورتم تا از خفگی نمیرم. بی‌توجه قدم تند کردم سمت کوچه و امیرعلی دنبالم. پرچم‌های سیاه در خونه که پر از پیام تسلیت و همدردی بود، سریع از جلوی چشم‌های بارونیم رد می‌شدن. وسط کوچه که خلوت‌تر بود دستم رو کشید. -صبر کن ببینم، کجا؟ یعنی چی این حرف‌ها؟ حسادت کرده بودم، آره حسادت کرده بودم و الان دلم تنهایی می‌خواست. تازه امیرعلی با من و دلم راه اومده بود. فکر این‌که الان مثل اوایل پشیمون بشه از بودنم و اخم‌هاش بشه سهم من، دیوونه‌م می‌کرد. دستم رو به شدت از حصار دستش بیرون کشیدم. -من میرم خونه. عصبانی این‌بار راهم رو سد کرد و سعی می‌کرد با لحن آروم عصبانیتش رو بپوشونه. -محیا جان چی شده؟ این‌جا درست نیست، بیا بریم تو ماشین بابا حرف می‌زنیم؛ خوبه؟ بعد هم هر جا خواستی خودم می‌برمت. دلخور بودم حسابی، شاید هم قهر؛ نمی‌دونم. قدم‌هام رو بی‌تفاوت از حرف‌های امیرعلی تند کردم سمت خیابون. -نمی‌خوام، برگرد تو خونه. این‌بار عصبی گفت: -محیا. ولی من توجه نکردم و فقط دویدم سمت خیابون. لعنت به خیابون که یه تاکسی هم نداشت و من هر لحظه شدت اشک‌هام بیشتر می‌شد. بازوم کشیده شد، به صورت برزخی امیرعلی نگاه کردم و اون بدون هیچ حرفی هلم داد توی ماشین و بعد با سرعت سرسام آوری از خونه‌ی آقای رحیمی دور شد و من فقط اشک ریختم. باید می‌ترسیدم ازش چون خیلی عصبانی بود؛ ولی حرف‌های مریم و بی‌خبر بودن دیشبم از امیرعلی فقط حرصم رو بیشتر می‌کرد و اشک‌هام رو تازه‌تر. تو یه کوچه‌ی خلوت پاش رو محکم گذاشت روی ترمز و من کمی به جلو خم شدم و به روی مبارکم نیاوردم، گذاشتم عصبانیتش رو سر ماشین بیچاره خالی کنه. -خب؟ صداش پرسشی بود و عصبانی؛ ولی من فقط سکوت کردم و سر به زیر، در‌ حالی‌که سنگینی نگاه امیرعلی روی خودم قشنگ حس می‌کردم. با دستش روی فرمون ضرب گرفت. -محیا گفتم خب؟ علت این گریه‌ها چیه؟ بغضم و همه حرف‌هایی که روی دلم سنگینی می‌کرد با هم ترکید. -علت می‌خوای؟ از دیروز ازت خبری ندارم و امروز چشمم به جمال مریم خانوم و حرف‌هاشون روشن شد. تنها علتت برای نخواستن من حرف‌های نفیسه جون نبود، تو عاشق بودی. از پشت اشک‌هام تار می‌دیدمش، می‌لرزیدم و امیرعلی هم هیچ کاری نمی‌کرد برای آروم کردنم و من بیشتر حرص خوردم که به جای من، اون مثل طلبکارها زل زده بهم. پوزخند پردردی زدم. -مثل این‌که دیدن مریم خانوم، دیشب حسابی خوشحالتون کرده بود که یه زنگ نزدی بهم، تو به جای من پشیمون شدی. مشت کوبید روی فرمون. -خفه شو محیا. جا خوردم، صدای دادش خیلی بلند بود و من رو ترسوند. -می‌فهمی چی میگی؟ من تا همین الان با امیرمحمد بودم و درگیر کارهای آقای رحیمی. رفتار و حرف‌هام دست خودم نبود، نیشخندی زدم. -احیاناً آقای رحیمی پسر که نداره، نه؟ خب البته شما هم حق به گردنتون بوده، بالاخره عموی مریم خانومه. حرفم رو کامل نزده بودم که این بار امیرعلی بلندتر داد زد. -بفهم چی میگی محیا. برادر نفیسه خانوم عزا داره، کلی هم سرش شلوغ، فقط خواستم کمکی کرده باشم همین. -چه مهربون. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
❣️زمان‌هايي هست كه حال رابطه‌مان خوب است. از صميمت، گذشت و جاذبه سرشاريم. اين زمان ها ، زمان طلايي است براي گفتگوي موثر بر سر مواردي كه در زمان‌هاي معمول امكان مطرح كردن‌شان نيست. مثل دلايل يك ناراحتي، ترس‌ها، نگراني‌ها، غم ها و انتقادها. فقط بايد حواس‌مان به چند نكته باشد: اول اينكه صحبت‌مان بايد كوتاه‌، موثر و شفاف باشد. دوم اينكه اگر توانايي‌اش را داريم از طنز و شوخ‌طبعي استفاده كنيم. البته نبايد حرف‌هاي جدي‌مان را پشت شوخي‌هاي گزنده و طعنه آميز پنهان كنيم. لطفاً لحظات طلايي رابطه‌تان را دريابيد... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✅ هنگامی که با همسرتان به مشکلی میرسید بهترین کار ها کدامند؟ 1. خانواده هارا در جریان قرار ندهید. 2. به هیچ عنوان قهر نکنید. 3. منزل تان را ترک نکنید. 4. از همه مهمتر تخت خوابتان را ترک نکنید. این راهها باعث هرچه طولانی تر و حادتر شدن مشکل می شوند. از زن ومرد ، در این عصر انتظار بیشتری وجود دارد که با منطق و برخورد صحیح مشکلات بین فردی را حل نمایند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
همسرانه 🔴راز پایداری عشق: 🔴سعی کنید تمام صفات و ویژگی‌های مثبت همسرتان را به یادآورید؛ این صفات را برای او بازگو کنید و به خاطر داشتن او احساس افتخار نمایید. همیشه بدانید که همسر شما بهترین گزینه برای ازدواج با شما بوده است و از بین موارد بسیار زیاد شما او را انتخاب نموده‌اید. همسر شما همان فردی است که در روزهای ابتدای زندگی‌تان طاقت لحظه‌ای دوری از او را نداشتید؛ عشق و علاقه خود را به زبان اظهار نمایید. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
خدایا🙏 به حرمت اربعین حسینی🏴 دل های غمگین را شاد گرفتاری ها را رفع و حاجتها را روا و دعاها رامستجاب گردان ای مهربان تمام مریض ها را شفای عاجل عنایت بفرما🙏 به نیت شفای همه مریض ها که در بیمارستان بستری هستند همه با هم بخوانیم: یامَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفاَّء🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 اللّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَر
📝: خدایا امشب برای همه دوستان و عزیزانم قلبی نورانی ضمیری آروم لبی خندان خوابی آرام و رستگاری عنایت بفرما دلتون مالامال از امید شبتون آروم ------------------- @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
هر صبح در بازار دنيا به "خوشبختی" چوب حراج می زنند اینکه ما قدم برنمیداریم و قیمت پیشنهادنمیکنیم داستان دیگریست ... "خوشبختی" پیداکردنی نیست بدست آوردنيست @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 پیش بسوی خوشبختی سلام روزتون بخیر
امروز همہ را دوست بدار و ببخش و مثل خدا با همہ مهربان باش خدا را با تمام وجود صدا بزن، لبخند بزن امروز روز توست به شرط لبخند زدنت روزتون پر از مهربونی خدا چهارشنبه تون سرشار از آرامش ‌‌‌‌ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 💠 برخی باورهای عرفی غلط، مانع صحیح ما می‌شود. مثل اینکه با مادر شوهر یا خواهر شوهر و ... نمی‌توان راحت بود. 💠 این باورها بر خلاف آموزه‌های است. باید مادر شوهر، خواهر شوهر و ... را از صفحه ذهن پاک کرد و عنوان دوستِ را جایگزین آنها کرد. 💠 با این‌ روش، و تصمیمات خود را نسبت‌ به آنها، سنجیده، بدون تعصب و کنیم. 🍃❤️ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺😊🌺
✅ تنبیه سه شرط دارد: ١. تنبیه نباید دائمی باشد چون اثر خود را از دست میدهد. ٢. کودکان باید آنقدرازپدر و مادر احساس خوب داشته باشند که سی ثانیه اخم برایش سخت باشد و اثر خود را بگذارد. ٣. در حيطه مهارت اجازه دهیم اشتباه کنند و نتیجه اشتباه خود راببینند. البته در صورتي که خطر زيادي نداشته باشد. ✔️مثلا اگه 6 تاشکلات به او دادیم دو تا صبح دوتا ظهر و دو تا شب بخورد.اگه همه را صبح خورد جزایش این است که دیگر تا شب شکلات ندارد. سرزنش در اينجا جایی ندارد. تنبیه برای تخلیه عصبانیت نیست. ✔️ تنبیه برای بازداشتن است نه ایجاد انگيزه برای انجام کاری.ایجاد انگيزه تشویق است. ✔️ تنبیه باید متناسب با عمل باشد. ✔️تنبیه خشونت بار کودکان رابه سمت خلاف بیشتر سوق میدهد. ✔️ در تنبيه نسیه نداریم باید در همان لحظه انجام شود اگر نشد باید فراموشش کنیم. ✔️ تنبیه در حوزه رشد خیلی نقش ندارند آن را خیلی بزرگ نکنید. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
⭕️ روش « انتقادکردن » در رابطه بدون رنجش: 🍂 @ravanshenasi_anooshe آیا می دانستید که برای رشد هماهنگ هر رابطه ای باید نسبت انتقاد و تعریف را رعایت کرد؟ دانشمندان تحقیقات زیادی در این زمینه انجام داده و نسبت ایده آل خوب و بد را به دست آورده اند. ➖ نسبت_لوسادا نسبت لوسادا نسبت مثبت و منفی در روابط بین مردم است. جان گاتمن اولین روانشناسی بود که به تاثیر این نسبت ها اشاره کرد. او به مدت ۴۰ سال زندگی بیش از ۳۰۰۰ زوج را تحلیل کرد و با در نظر گرفتن نسبت مثبت ها و منفی ها می توانست تا ۹۰ درصد احتمال طلاق را پیش بینی کند. بعدها روانشناسی به نام مارشال فرانسیسکو لوسادا با تحلیل صدها گروه توانست شرایط و تاثیر این نسبت ها را به طور واضح و روشنی تعیین کند. دلیل مهم بودن این نسبت ها چیست؟ تصور کنید داخل یک کشتی هستید. حرکت کردن کشتی با باد تعریف و ستایش است و فرمان کشتی انتقاد است. در این شرایط اگر انتقاد بهتر از تعریف و ستایش باشد آیا کشتی حرکت می کند؟ هر چقدر هم فرمان را بچرخانید بدون باد هیچ حرکتی نخواهید کرد. از طرف دیگر تنها کاری که انجام می دهید تعریف کردن از همسرتان است و تمام تلاشتان را می کنید که کمبودهایش را نبیند. این کشتی غیرقابل کنترل خواهد شد و با وجود باد هیچکس نمی داند کشتی به چه مسیری باید هدایت شود. نسبت لوسادا برابر است با نسبت ۳ مثبت به ۱ منفی. و این کمترین چیزی است که برای به دست آوردن بهترین نتایج در هر گروهی (همکلاسی ها، دوستان، خانواده) نیاز است. ماکسیمم این نسبت، نسبت ۷ تعریف به ۱ انتقاد است. هر رابطه ای که فراتر از این حد و مرز باشد دیر یا زود فرسوده می شود. و اما این نسبت را چگونه باید به کار برد؟ هر رابطه ای بدون نگرش مثبت و تمایل به سازش از هم گسیخته می شود. اما انتقاد را هم نباید به طور کامل از رابطه حذف کرد. حفظ تعادل در رابطه بسیار مهم است پس این قانون ساده را همیشه به خاطر بسپارید: در ازای هر یک دیدگاه منفی سه دیدگاه مثبت. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺