💕💕💕
❣زیپت را بکش بالا...
#زیپ😳🤔🤔
جودسون در را به هم کوبید؛
چکمههایش را پرت کرد کنار دیوار و فریاد زد ”اگه اونی که چکمههای ساقدار به این بلندی رو مد کرده پیدا کنم، با دستای خودم خفهاش میکنم”
این چندمین بار بود که بهخاطر بستن دکمههای بیشمار چکمههایش دیر به قرار رسیده بود. احساس میکرد یک هزارپای بیمصرف است که برای پوشیدن کفشهایش باید ساعتها وقت صرف کند.
باید کاری میکرد. فردا آخرین شانس او بود. نه از مد میتوانست بگذرد نه از قرار فردایش... فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد... تا شد مخترع زیپ!
❣زیپ تان را بکشید بالا؛ یک طرف خلاقیتِ نهفته در وجود شما و یک طرف نیازهایتان وجود دارد! با کشیدن زیپ این دو را براحتی به هم وصل کنید.
#مشاوره_انلاین
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀
بر نور جمال پاک احمد صلوات 🌹🍃
بر عطر وجود حی سر مد صلوات 🌹🍃
بر وجه نکوی و خلق نکوی رسول🌹🍃
بر خاتم انبیاء مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ صلوات🌹🍃
🍃🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
اولین پنجشنبه زمستان و یاد درگذشتگان 😔
❄️ اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ❄️
🙏 التماس دعا 🙏
پنجشنبهها...
گاهی حجم دلتنگیهایم انقدر زیاد میشود💔😔
که دنیا با تمام وسعتش
برایم تنگ میشود😔
@onlinmoshavereh
به یاد مسافران بهشتی😔
و عزیزان سانحه 😔
تلخ واژگونی اتوبوس😔
بخوانیم فاتحه و صلوات🙏
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴فضای سرد، با ابتکار #شیرین میشود
💠 اگر به فرض با همسر خود #قهر کردهاید سعی کنید از این مدل جملات استفاده کنید:
😉 میدونم بعضیا میخوان امروز برن بیرون، #مواظب خودشون باشن!
یا👇
😉 چه #غذایی درست کرده یه بنده خدایی! دستش درد نکنه حیف که قهریم 😉
💠 اونوقت تاثیر آن را در تغییر #فضای زندگی ببینید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال722
با سلام فرزند پسری دارم که پرخاشگری میکند و فحش وناسزا میگوید مرا راهنمایی کنید.فرزند پسرم هشت ساله است.
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
باسلام میدونی که کودکان ایینه خانواده هستند در واقع انعکاس دهنده فتار ما هستند علتش تحقیر توهین ومسخره کردن همراه با خشونت وتنبیه میباشد واینکه همیشه خواستین با بالا بردن صدای خود ازش کاری رو بخواین لط۴ا سعی کنید با ارامش ومحبت معقول باهاش رفتارکنید اگه از جانب شما خاطر جمع بشه که محبت شما واقعی هست نه نمایشی مطمئن باش یه ارامش میرسه اگه که خدای ناکرده حرف زشت میزنند بهش شون توجه نکن وهرگاه رفتار مثبتی دیدی توجه داشته باشید تا متوجه بشه که شما مخالف رفتارهای منفی هستید اما دعوا وخشونت ممنوع
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_21
📌
من همان روز هم به این حرفت خندیدم، چون من قبولش ندارم. همان جملهی معروف؛ گشنگی نکشیدی که عاشقی یادت برود! امیر من، لذت دوباره دیدنت خواب و قرار را از من ربوده. چه کنم با اعتماد پدرت؟ شبها در آغوش تو به خواب میروم و صبحها زیر بوسه بارانت چشم میگشایم؛ راست میگویند دوری، دوستی میآورد ها! هر چه میخواهم در این نامه بگویم نسبت به تو بیتوجه هستم، نمیشود که نمیشود! آخر میدانی من و تو را خدا برای هم نمیخواسته فقط خواستهاش این بود که هم را درک کنیم و چند ماهی کنار هم نفس بکشیم. فکر میکردم زمان فاصله طبقاتی سالهاست که گذشته اما زمانی که حرفهای حاجآقایتان را راجع به خودم و پدر و مادرم شنیدم، قلبم تیر کشید و گفتم " یعنی ما از حیوان هم کم تریم؟" امیر من، ساعت پنج صبح هست و من در یک هتل کوچک در شهر دیگری این نامه را برایت مینویسم آخر میدانی نیمه شبها آدم به یاد کسی میافتد که نباید بیافتد و وای به روزی که بعد از خداحافظی برای معشوقهات نامه بنویسی؛ آن هم بعد از فروختن عشقت! خیلی از خیابانهای شهر را با هم نگشتیم و دیگر هم نخواهیم گشت، دلم برای دوتایی زیر باران رفتنمان تنگ میشود. جالب نیست؟ منِ عشقفروش را چه به این حرفهای عاشقانه! اگر الان پیشم بودی میگفتی" اه، لیلی چرا دوباره چشمهایت خیس نشدند و تنها بغض کردی؟ لعنتی مگر نمیگویم تا اشک نریزی تخلیه نمیشوی و هزار تا درد بیدرمان میگیری؟" یک شبهایی هست که فکر میکنی اگر صبح زودتر بیدار شوم، زودتر میبینمت... اما عجب که سرنوشت دیدنمان را به روز قیامت واگذار کرد. آخر خدایی که تو میپرستیش دختر تنهایی مانند من را نمیبیند و تنها حواسش پی پولدارهاست. میبینی دیگر لیلی هم اعتقادی به خدای تو ندارد. آخر اتفاقی افتاد که نباید
میافتاد... لیلی دیگر رفت. فراموش کن صبحهایی را که به خاطر من از خوابت میگذشتی و شبهایی را که به خاطر وجود لیلی، پدرت نکوهشت میکرد. اصلا بگذار بگوید آن دخترهی بیهمه چیز خامت کرده! چه شد؟ لیلی مرد؟ یادم هست که میگفتی اگر ترکم بکنی، همان دقیقه از خاطرت گم میشوم. گم شدهام؟ پس چه دختر بیلیاقتی هستم من... راستی به یاد قدیمها قبل از خواب یک شعر بنویسیم! شعری که نه قافیه داشته باشد و نه وزن...! شعری که در ادبیات شعر نیست اما برای من و تو از غزل سعدی هم پر معناتر است! یادت هست که میگفتی" لیلی تو را چه به شعر گفتن آخر دخترهی بیذوق!"؟ حال من برای تو شعر میگویم. تو لالایی چهل و یکمین شب بیخوابی من تلقیاش کن. " دل را به که بستیم؟ به قلبی که شکست؟ یا به آن لیلی بیوفا که از دل چو برفت همه عشق ما شد ارزانی پول پدرت آه، از آن ثروت باد آورده که عشق ما را داد رفت!" شبت بخیر مهربان من! دلت برای این بیوفا تنگ نشود لطفا! حال من، حال همان امیری بود که عشقش او را به پول ناچیزی فروخت! احساس میکردم زمین هر لحظه بیشتر دهان خود را باز میکند تا من را ببلعد.
در دل ناسزایی نثار آقاجواد کردم که با بیرون کردن لیلی از زندگی پسرش، سه نفر را از زندگی انداخت؛ من، لیلی و پسرش! - اینجا چه خبره عصمت خانم؟ ارغوان دوباره چه دست گلی به آب دادی که چشمات خیس شده؟! ای بابا عصمت خانوم چرا ماتت برده؟ دخترم سوگل تو بگو چه خبره؟ سوگل گوشه لبش را به دندان گرفت و در حالی که رگهای انگشانش را یک به یک میشکست، گفت: - ببخشید خانوم هدایت، چیزه... ا، مانتوی ارغوان هنوز خیسه بعد قراره آقایون بیان. هیچ کدوم از لباسها هم بهش نمیخوره موندیم چی کار کنیم! مادرم زد زیر خنده و در حالی که با دست جلوی دهانش را گرفته بود ریز میخندید. - خب اینکه چیز مهمی نیست. چادر سرش میکنه. تازه مگه این پیراهن صورتی گل گلی که تنش هست، چشه؟ این دختر من از بچگی همین بود. برای هیچ و پوچ گریه میکرد! خون گریه میکرد ها... یادمه یکی بهش گفته بود چقدر تو سیاهی؛ تا صبح میزد تو صورتش که مامان چرا من رو به دنیا آوردی! او حرف میزد و ما تنها به زمین چشم دوخته بودیم. او نمیدانست در مغز دخترش چه میگذرد؛ مثل همان کودکیهایی که از آن صحبت میکرد! از روی تخت بلند شدم و نامه را روی فرش پرت کردم. بعد از برخورد محکمی که با شانههای مادرم داشتم از اتاق بیرون آمدم. چگونه میتوانستند انقدر بیرحم باشند؟
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺