🏠 خانه مشاوره آنلاین
❤️#داستان_واقعی_افسانه #قسمت_یازدهم داستان زندگی افسانه قسمت یازدهم محسن آنقدر به من اهمیت می دا
❤️#داستان_زندگی_افسانه
#قسمت_دوازدهم
محسن دیگر جزء جدایی نا پذیر زندگی ما شده بود و خود را مسئول مراقبت از من و زندگی من می دانست . با تشویق های من و حمایتهای محسن بالاخره توانستم مسعود را راضی کنم که مستقل شویم . برای اینکه کمک حال مسعود باشم کار پیدا کردم و مشغول شدم . خیلی سخت بود اما تحمل این سختی برایم بسی شیرین تر از زیر پا گذاشتن غرورم بود . هیچ چیز برایم سخت تر از تحمل کنایه ها و منت های گاه و بی گاه خانواده ی مسعود نبود . در خانواده ای فقیر بزرگ شدم اما آموختم هرگز عزت نفس خود را به هیچ قیمتی زیر پا نگذارم . پدر و مادرم انسان های با شرفی بودند و حفظ ارزشهای انسانی چیزی بود که بدون اینکه بخواهند شعار دهند با عمل به آن به ما آموختند .محسن برای اینکه مرا راضی کند که کار نکنم و تسلیم منت ها و کنایه های آنها نشوم و سختی کار کردن را به جان نخرم خیلی تلاش کرد اما من راضی نشدم . با تمام علاقه و احترامی که برای او قائل بودم نتوانستم عزت نفس خود را نادیده بگیرم
ادامه دارد...
═══✼🍃🌹🍃✼══
🏠 #خانه_مشاوره_آنلاین
http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd