❤️#داستان_زندگی_افسانه
#قسمت_پایانی
سالها از آن روزها می گذرد ! کشتی طوفان زده ی زندگی من و مسعود مرمت شده و حالا با صلابت و هیبت بیشتری در دریای زندگی شناور است و شکوهمندانه به پیش میرود ! نرگس همسر محسن که از قطع رابطه ی ناگهانی ام با او هنوز هم از من دلخور است وگمان می کند برای پیشی گرفتن از او و جای گرفتن در دل خانواده ی شوهر او را دور زده ام تمام تلاش خود را می کند که دیدارمان را به حداقل ممکن رسانده و من هم چون ترجیح می دهم که این فاصله
کمافی السابق باقی بماند تلاشی برای بهبود رابطه ام با او نمی کنم . در نگاه و رفتار محسن به من احترام و افتخار و تحسین مشهود است و از این که با خویشتن داری و تقوی خود توانستم چنین جایگاه ارزشمندی را نزد او بدست بیاورم خرسندم٬ که می توانست این چنین نباشد و من تمام اینها را لطف خداوند و پاداش خداترسی ام می دانم.داستان من هنوز تمام نشده ! افسانه ومسعود و محسن ها بسیارند ٬ و مادامی که امیال و هوس ها همچنان به نام ها و بهانه های بسیار پرسه می زنند این داستان جاریست
پایان.
🙏با تشکر از دوستانی که رمان واقعی افسانه را دنبال کردند منتظر رمان بعدی باشید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
🏠 #خانه_مشاوره_آنلاین
http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd