قسمت71
از آغوشش جدا شد و بلند شد.تصمیم گرفت با بیماری اش مثل یک همسایه کنار بیاید.سخت بود اما نا ممکن نه!نیما ساک را برداشت و در را باز کرد.کنار ایستاد تا اول فاخته بیرون برود.همینکه بیرون رفتند در اتاق بغلی هم باز شد و فاخته با دیدن جهره کبود فرهود دهانش باز ماند.دستش را روی دهانش گذاشت
-وای آقا فرهود . .خدا بد نده ....چه اتفاقی افتاده
فرهود سلامی کرد و به نیما نگاه کرد
-دست محبت یه دوسته...زیادی نوازشی کرده
بعد ارام به بازوی نیما زد.فاخته هم به سمت نیما بر گشت .باز فرهود صحبت کرد
-برم به مامان گوهر خبر بدم دارین میرین
همینکه داخل اتاق شد فاخته با اخم نیما را صدا زد
-نیما....صورت فرهود کار تویه
با لبخند نگاهش کرد
-یه سو تفاهم بود ....هه...رفع شد
تا خواست حرف دیگری بزند فرهود در اتاق را باز کرد
-بفرمایین
دست در دست هم داخل رفتند.بابت مهمانداری این چند روز از مادر بزرگ فرهود کلی تشکر کردند.دیگر کاری آنجا نداشتند...باید به خانه به دیدن چشمهای منتظر می رفتند.از طرز برخوردشان می ترسید. . الان در هر صورت وضع فرق می کرد...می ترسید مادر جان و حاج آقا دیگر او را مثل قبل نخواهند.برای پسرشان دائم دلسوزی کنند
در راه حرفهای معمول زدند و دیگر از اتفاق ناخوشایند بحثی نبود.تصمیم گرفتند امشب را به خانه مادر بروند و فردا بعد از دکتر سراغ وسایلها یشان باشند.هر چه به خانه نزدیکتر میشدند دلشوره اش بیشتر می شد.به نیمای غرق در فکر نگاه کرد که داشت لبهایش را می جوید.به داخل کوچه پیچیدند و ماشین را داخل حیاط بردند.آرام پیاده شد و دور تا دور حیاط چشم گرداند.دستی شانه هایش را در بر گرفت.
-این حیاط چند روز دیگه دیدنی میشه.
لبخند تلخی به دل خوش نیما زد.حال دل او که بهاری نبود.دستانش که گرم شد فهمید باز هم دست نیما دستش را گرفته است.سعی کرد لبخند بزند و آرام باشد.در به رویشان باز شد.صورت نورانی حاج خانوم با آن لبخند شیرین روی لبهایش غم را به دلش دواند.دستانش که برای آغوش گرفتنش باز شده بود غصه دلش را بیشتر کرد.مثل کودکی خود را در آغوشش افکند و گریست. چند دقیقه ای در همان حال بی هیچ حرفی ماندند و بار دل را سبک کردند.حاج خانم او را از آغوشش کند و چشمان اشکبارش را بوسید
-خوش اومدین....امروز بهترین روزه مگه نه علی
حاج آقا هم که اشک را در پشت عینکش قائم کرده بود سری تکان داد
-نور و چراغ خونمون کامل شد حالا که شما دو تا هم اومدین
نیما کفشهایش را درآورد
-فقط واسه خاطر توست ها...من صد سالم می یومدم و می رفتم از این حرفها نمی زدن به من
مادرش روی بازویش زد
-خوبه !خوبه!خودتو لوس نکن....پس کو وسیله هاتون
-فردا مامان.امروز خسته بودم.
رفتند و روی مبل نشستند.حق با نیما بود.بودنش در آن جمع و گوش دادن به نوای نماز حاج آقا روحیه اش را بهتر می کرد.نازنین و بچه ها مهمانی بودند.دوباره دستی روی دستش نشست
-خوبی...چرا ساکتی
برگشت و نگاهش کرد
-خوبه ....منظورم آرامش این خونه ست...حق با تو بود
پدر و مادرت فوق العاده ان نیما
سرش را نزدیک گوش فاخته برد
-اما من بابا مو یه وقتی خیلی اذیت کردم.من پسر خوبی نبودم
-خب تو یه دوره طبیعیه پدرت دلش بزرگه....پسرشی
با شنیدن صدایی هر دو برگشتند
-شماها تمام زندگی من هستین بابا جان....
نیما سرش را پایین انداخت.بزرگ بود و خیلی راحت از حرفهایی که زمانی به او زده بود گذشته بود.صدای مادرش بلند شد که فاخته را صدا میکرد.فاخته هم سریع بلند شد و رفت.پدر جانمازش را جمع کرد و کنار نیما نشست.چهره پدر خسته اش را از نظر گذراند.نوید خیلی به او شباهت داشت.اما نیما موها و چشم و ابرویش به مادرش رفته بود..همینطور نازنین که شباهت زیادی به مادرش داشت.در فکر و خیالات خودش بود که پدرش اورا به خود آورد
-شماره شاکی خونه رو بده خودم پیگیر کار باشم
با این حرف آنچنان جا خورد که قدرت کلامش از بین رفت
-شم..شما می دونین مگه
از زیر عینک نگاهی به پسرش انداخت.دستان پیرش را روی دستان جوان پسرش گذاشت
ادامه دارد...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃
هرازگاهی خودت را هَرَس کن،شاخه های اضافی رابزن،پای تمام شاخه بریده هایت بایست،تمام سختیهایت،دردهایت،خاطرات بَدت راباغبانی کن.
سَبُک کن فکرت را ازهرچه آزارت میدهد.
#کانال_مشاوره_آنلاین 🌹
@onlinmoshaver
همیشه تو اوج ناامیدی ،
یه امیدی ته دلت رو روشن میکنه🎆
همیشه تو اوج ناامیدی نگاهت به خداست و معجزاتش
همیشه و همیشه امید هست چون خدایی هست و برای خدا هیچ کاری غیرممکن نیست
چون خدا مسبب الاسبابه،
فاتح الابواب هست .
چون خدا خداست و تو فقط یه بنده کوچولو😢
پس باز هم بازهم با یقین و امید توکل کن توکلی که دلت رو قرص میکنه که یکی حواسش به همه چی هست❣
عصرتون پرامید🌸
♡ @onlinmoshsvereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌹سیاستهای_همسرداری
"راهکار مقابله با همسر بهانهگیر!"
🍃 همچون مُسَکِّن آرامبخش باشید. بهانه جوییهای همسرتان علتی دارد، بیتردید او دچار مشکلی شده است. مشکلی که شاید به دلایلی چون خجالت کشیدن، صلاح ندانستن، سرزنش و... حاضر نیست به شما بگوید.
👈 در چنین مواقعی پایگاه امنیت همسرتان باشید و او را به آرامش دعوت کنید. به حریم شخصی همسرتان احترام بگذارید و هرگز کنکاش و تجسس نکنید بپذیرید همسرتان اکنون نیازمند انرژی مثبت و نیروبخش است.
پس نقش آرام بخش بودن خود را به خوبی ایفا کنید و با ایجاد محیطی آرام و سکوتهای نشان از رضایت، فضایی را برای تفکر و کنار آمدن همسرتان باخودش رافراهم اورید...
@onlainmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال308
سلام
شما مشاورید؟
من تا بحال با هیچ پسری حتی تلفنیم حرف نزدم
ولی 6سالی هست که اومدیم یه محله جدید
ولی از پسر همسایه مون خوشم اومده اصلا شبو روز بهش فکر میکنم
تو درسم خیلی تاثیر داشته چیکار کنم ؟
به نظرتون میشه بهش برسم
بعضی موقع ها میگم برم بش بگم ولی باز میگم نه
ولی پیش خودم میگم میترسم اون بگه من تورو نمیخوام
ولی خو دوسش دارم چیکار کنم؟
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
سلام
دختر خوبم شما که مثل فرشته هایی دیگه چرا
دخترگلم خداوند به جوانهای پاکی مثل شما که اهل گناه نیستن واهل تقوا هم هستتد فخر میفروشه که ببین بنده منو در عین جوونی ونیاز ومحیا بودن گناه ولی به خاطر جلب رضایت من از گناه دوری میکنه !
پس لطفا مراقب این معصومیت باش وقدر خودت رو بدون اینم بگم که اگه روزی تو باشه حتما خدابهت میدش به شزطی که قدر خودت رو بدونی وطرف گناه نری سعی کن بهس فکر نکنی که مایه عذابت بشه ودنبال ۶درس وموفقیتت باشی تا به زودی شاهزاده رویاهات با اسب سفیدش بیاد دنبالت میتونی دعا کنی واز خدا طلبش کنی وبگی اگه این همون چیزیه که در سرنوشت من قرار دادی ومنو به کمال بندگی میرسونه پس خودت بهم بدش خداوند مسبب ا لاسبابه وخودش مقدمات کارهارو مهیا میکنه پس توکل به اسم اعظمش که خودش وسیله ازدواج همه جوانهارو فراهم کنه انشاالله
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نمیدانم
در این آخرین شنبه مرداد ماه
آرزویت چیست⁉️
امابرای رسیدن به آرزویت
دستانم روبه آسمان است
پروردگارا❣
هرآنچه صلاح دوستانم هست
برایشان مقدر بفرما👌
الهی آمین 🙏
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
قسمت72
باباها فقط وظیفه سیر کردن شکم بچه هاشون ندارن بابا جان.فکر می کنی چرا اصرار کردم عقد کنی...ازم دلشکسته شدی اما تو اگر پای زن دیگه ای به زندگیت باز نمی شد هیچ وقت از دست اون زن خلاص نمی شدی...حالا هم کاریه که شده
شرمگین از اینکه هیچ زمان اشتباهاتش را به رویش نزده بود،دستی به صورتش کشید
-من متاسفم بابا....برای همه کارای گذشته..شرمنده ام...این موضوع رو هم حلش می کنم...یه مقدار یعنی یه صد میلیونی جور کردم
اینبار دستان حمایتگر روی شانه اش نشست
-تو فعلا جریان فاخته رو داری بابا ....فکرت رو بده پیش اون
دست پدر را از روی شانه گرفت تا ببوسد اما پدر مانع شد
-همین که سعی در جبران اشتباهات داشتی برای من کلی ارزش داره...من بهت افتخار می کنم باباجان....
لبخندی به روی پدر زد و کلی تشکر کرد.کاش بیشتر اورا می شناخت. او همچین پدری بود و رو نکرده بود.
سکوت این اتاق که فقط با صدای چند برگه کاغذ شکسته بود بعد از یک بیخوابی شبانه مرگ آور بود.به نیما نگاه کرد که پاهایش را تکان می داد و پوست لبش را می جوید.اوهم تا صبح فاخته را در آغوش گرفته بود و بیدار بود.فاخته هم هی پوست گوشه انگشتانش را می کند.این دکتر ظاهرا فقط سکوت کردن بلد بود.آخر نیما طاقت از کف داد
-دکتر وضعیت خانومم!!!
زیر چشمی نگاهی به نیمای پریشان حال ساکت انداخت
.برگه ها را روی میز گذاشت و دستانش را در هم قفل کرد
-وضعیت معلومه...یکی از کلیه ها باید برداشته بشه.خب شانس خوب اینکه در حال حاضر هیچ عضو دیگه ای را در بر نگرفته.فعلا باید این عضو برداشته بشه تا بریم سراغ کلیه بعدی
قلبش فرو ریخت.هیچ چیز خوب در حرفها نبود.طاقت از دست داد و اشکهایش روان شد.نگاه نیما روی فاخته بود.دستش را گرفت
-فاخته...عزیزم خواهش می کنم
دکتر هم نگاهی به فاخته هراسان انداخت که بی مهابا اشک میریخت
-قبلا یادمه با یه خانوم اومدی.اگه الان خیلی راحت دارم حرف می زنم چون در جریان هستی.چرا اینقدر پریشونی دخترم...اتفاقا این یه امتیازه....خوشبختانه در حالت خوش خیم هستی و این یعنی امیدی هست..خداروشکر هم که همسرت باهاته....فقط به خدا توکل کن
نتوانست خودش را کنترل کند .اینبار دستانش را روی صورتش گذاشت و بلندتر به حال گریست.صدای دکتر را شنید
-برو پسر جان یه لیوان آب بیار براش....یه کم حالش جا بیاد.
نیما سریع از اتاق بیرون رفت.خیلی سخت است تظاهر به مقاوم بودن وقتی حتی یک درصد هم مقاومت نداری.اشکهایش را پاک کرد.با یک لیوان آب دوباره پیش فاخته برگشت.آرام روبه رویش دو زانو نشست.دستانش را از روی صورتش برداشت
-اینو بخور عزیزم....یه کم حالت جا بیاد
حالش با هیچ چیز جا نمی آمد.می ترسید و هیچ کس درک نمی کرد.شاید خیلی ها پیدا میشدند می گفتند از مرگ نمی ترسند ،اما می ترسید...واقعا می ترسید.اصلا از این مریضی عجیب و غریب می ترسید.اسمش می آمد دلش آشوب میشد.انگار در دلش جنگ عظیمی بر پاست.اشکهایش را با دستمال پاک کرد
-ببخشید آقای دکتر. من من نتونستم خودمو کنترل کنم
لبخندی گرم به روی فاخته زد
-طبیعیه عزیزم
نیما هم بلند شد و دوباره روی صندلی نشست.دستان سرد فاخته را محکم گرفت
-دکتر کی عمل بشه
-هر چه زودتر بهتر!وقتی می تونی با سرعت عمل نتیجه خوب بگیری چرا معطل کردن.از نظر من فردا. آزمایشات که جوابشون معلومه
سرفه کوچکی کرد تا گلویش صاف شود
-دو سه روز دیگه عیده دکتر . ..چقدر باید استراحت کنه..می تونم ببرمش جایی خونه نباشه
-فردا آماده بشه برای عمل. ...با توجه به نتایج بعدش ...بهت می گم.فعلا اولویت برداشتن عضو معیوب و نجات دادن بقیه ارگانهای بدنه...تا برسیم به بقیه چیزها
آهسته نشسته بود و به صدای قیچی که روی موهایش می نشست گوش می کرد.فردا روز عمل بود .از فردا رسما دیگر با بیماری اش روبه رو میشود.مثل دو دوست که سالهاست از هم دور مانده اند و حالا بهم رسیده اند.چقدر نزدیک است....مرگ را می گویم...همین کنار گوش آدم نشسته است.حتی نگاهت می کند و تو بیخبر به دور
دستهای امید خیره شده ای که ناگهان دست دور گردنت می اندازد.حالا دیگر وقت دوستی با مرگ است.آنقدر در وصف دوست نزدیکش ،مرگ،در خود فرو رفته بود که صدای نازنین او را از جا پراند
-وای ببخشید ترسیدی عزیزم
سعی کرد لبخند بزند
-مهم نیست جای دیگه ای بودم
-کارم تموم شد .بریم تو اتاق برات سشوار کنم
ادامه دارد...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🚫 ‼ ️زندگی دیگران را نابود نکنیم :‼️
🔸جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟ پیش فلانی ، ماهانه چند میگیری ؟ ۵۰۰۰۰۰ ، همهش همین ؟ ۵۰۰۰۰۰ ؟ چطوری زندهای تو ؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه ، خیلی کمه !!!
🔸یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت ، اما حالا بیکار است.
🔹زنی بچهای را به دنیا آورد ، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون ، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟!
🔹بمب را انداخت و رفت ، ظهر که شوهر به خانه آمد ، دید که زنش
عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام.
🔸پدری در نهایت خوشبختی است ، یکی میرسد و میگوید : پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمی کنه ؟! و با این حرف ، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
☝ این است ، سخن گفتن به زبان شیطان.
🔸در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم : چرا نخریدی ؟ چرا نداری ؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل میکنی ؟ یا فلانی را ؟ چطور اجازه می دهی ؟
🔸ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد ، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و .... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
♦️کور ، وارد خانهی مردم شویم و کـَر از آنجا بیرون بیاییم. #مُفسد نباشیم ..
🔸شَر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره. تجسس نکنیم. به ماچه مربوطه آخه؟!
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال309
سلام وقت بخیر
من ۲۳سالمه و همسرم ۲۷سال ما یه سالی هس ک عروسی کردیم و طبقه بالای مادرشوهرم زندگی میکنیم بین همه ی فامیل بهترین جهیزیه رو اوردم و در هرمراسمی بهترین وسایلارو برای همسرم تهیه کردیم همیشه وقتی میریم خونه مادرم بهترین غذا رو درست میکنن ولی ایشون و مادرشون همیشه میگن که خونواده ی من براش ارزش قائل نشدن مادرش همیشه حرفای خاله زنکی یادش میده و این باعث میشه ک همیشه منو با دخترای فامیل مقایسه کنه البته منم جوابشو میگم و این باعث دعوا میشه و قهر میکنه و میره پیش مادرش و مادرشم نازشو میکشه همش تو دعوا ها بهم میگه برو خونه ی پدرت برو طلاق بگیر .دوران نامزدی چن باری روم دست بلند کرد و همیشه اختلاف داشتیم همش سعی میکرد منو تغییر بده ازم انتظار داره ک زیر دست مادرش باشم درحالی ک من دانشجو بودمو و کارای خودمو به زور میتونستم انجام بدم این اواخرم سر یه چک با خونوادم اختلاف راه انداخته مامانم برا اینکه دعوا تموم شه زنگ میزد و شام دعوت میکرد بیرون یا خونشون ولی قبول نمیکرد و نمیرفت دفه آخرم ک مامانم زنگ زد پشت تلفن به مامانم بی احترامی کرد و به من فحش داد و دوباره روم دست بلند کرد از اون روزم همش به مادرم توهین و بی احترامی میکنه و من ک دفاع میکنم منو کتک میزنه خونواده ی من خونواده ی آرومی هستن و تاحالا با کسی حرفشون نشده ولی اینا همش دنبال دعوان و با چنتا فامیلاشون قهرن همیشه با کاراش آزارم میده و خیلی لجباز و کینه ای و خسیسی هس همیشه میخوام یه چیزی بخرم با صدتا خواهش و توجیه پول میده ک بخرمش توروخدا بگین من چیکار کنم؟میتونم باهاش ادامه بدم یا نه؟به نظر خودم ما بریم یه خونه ی دیگه زندگی کنیم مشکلاتمون حل میشه
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
دختر خوب توی هیچ زندگی جهیزیه خوب ومراسم خوب و کادوی خوب خوشبختی نمیاره وتنها چیزی که باعث خوشبختی میشه همدل بودن وحسن خلق هستش برداشت من اینه که تو خودت رو برتراز اونا میدونی وبهشون فخر فروشی نیکتی وفیس جهیزیه وچیزای دیگه رو بهشون میدی وسرشون منت میزاری وهمین عامل دعواتون میشه ویااینکه فکر میکنی چون دانشجوشدی از همه اشون بالاتری به نظرت اگه به مادرش کمک بدی ویا کاری براش کنی چیزی ازت کم میشه؟یامیشی زیر دستشون؟اگه فکر کنی خب اینم مادر خودت هستش وهیچ فرقی نداره دیگه ایننری فکر نمیکنی تا زمانی که این جدابافتگی وفخر فروشی هست ارامش نیست چون همون فدر که تو خانواده ومادرت رو دوست داری همسرت هم خانواده ومادرش رو دوست داره باید احترام بذاری تا احترام ببینی پس لطفا طرز فکر ودبدگاهت رو عوض کن وباسیاست ودرایت زندگی رو پیش ببر وبامحبت واحتران رفتار کن چه باهمسرت چه خانواده اش لطفا به خاطر ارامش خودت واینکه اسیب نبینی لطفا
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
❅ঊঈ✿🌹✿ঈঊ❅
زندگی یعنی
بخند ، هرچند که غمگینی
ببخش ، هرچند که مسکینی
فراموش کن ، هرچند که دلگیری
اینگونه بودن زیباست
هر چند ڪه آسان نیست ...
@onlinmoshavereh
1🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش امروز 🌺 🍃 🌺
خدایا ❣
در این آخرین یکشنبه ماه مرداد
مشگل گشای عزیزانم باش
مسیر زندگیشون را هموار فرما🙏
وصندوق سرنوشت شان را
پُر از سلامتی و شادی بفرما 🙏
وبی نیاز شان کن از هر نیازی 🙏
آمین یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏
ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏
♡ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال310
سلامخستهنباشین.بچهیزیر5سالکهحرفایبیادبیمیزنهوکسیومیزنهوچیزیپرتمیکنهوسریعهمعصبیمیشه.چکاربایدکردکهخوببشه؟هرچقدمباهاشحرفمیزنیمکهنگوزشتهتوگوششنمیره.ممنون
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
مادر خوب روش تربیتی که در پیش گرفتین مناسب یه بچه ۵ ساله نیست بچه ها در این سنین دوست دارند که کانون توجه والدین باشند ومتاسفانه این عزیز شما در حال دریافت توجه از طریق منفی قضیه هستَش لزوما در این سن تربیت از طریق نصیحت کردن کاربردی نداره چون قابل فهم برای کودک نیست ودرکش نمیکنه ایشون فقط محبت وتوجه والدین رو میخواد که از طریق لجبازی عصبانیت وپرتاب اشیاء وحرف زشت موفق شده این توجه به خود رو کسب کنه لطفا تحت هیچ شرایطی به کارهای منفی کودک توجه نکنید وسایل خطر ناک رو از جلوی دستش بردارید اگه حرف زشتی میزنه معادلش رو یه حرف خوب جایگزین کنید واصلا حرف زشت رو شما تکرار نکنید وتوجه نکنید حتی بهش نگید نگو (البته در این زمینه پدر مادر باید مراقب اعمال ورفتار وگفتار خودشون باشند نمیشه من خودم رفتاری ویا گفتاری رو داشته باشم وبعد توقع داسته باشم که کودکم اینگونه نباشه پس درمرحله اول باید خودمون رو تربیت کنیم) یا نکن در عوض وقتی کار مثبتی انجام میده بی وقفه بهش توجه کنید وسریع بگو افرین پسر خوبم ویا افرین دختر قشنگم چه کار خوبی انجام دادی تا متوجه بشه هروقت کار مثبتی انجام میده والدین بهش توجه دارند وهروقت کار منفی انجام میده بهش بی توجه اند دیگه اینکه دعوا وکتک کاری وخشونت ولجبازی با بجه ممنوع واورا سرشار از محبت معقول ومنطقی خود کنید وحتما کان توجه شما باشه تا ارامش رو کسب کنه
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#تفاوت_زنان_و_مردان
🌸🍃 هیچ وقت به حرفهای من گوش نمیدهی
❌روانشناسان معتقدند: گفتوگو برای زنان، بیش از مردان دارای اهمیت است! بدن زنان، طی گفتوگو، هورمون لذت (دوپامین) ترشح میکند، هر چه میزان این هورمون بالاتر رود، ارتباط قویتر و صمیمت نیز بیشتر میشود، در حالی که مردان چنین حالتی ندارند.
✅خانمها صحبت میکنند تا حس وصل پیدا کنند و به همسرشان نزدیکتر شوند. این حقیقت، یک اصل زنانه است، اما برخی مردان گمان میکنند که همسرشان با گفتوگو، قصد مطرح کردن خواستهای را دارد و این دقیقاً همان نقطهای است که همیشه به سوءتفاهم میان زن و شوهر منجر میشود.
🔵از طرف دیگر، مردان به طور غریزی میخواهند همیشه پشتیبان زنان باشند؛ بنابر این، با شنیدن حرفهای همسر، به سرعت درصدد رفع مشکل برمیآیند و سعی میکنند نقش حلال مشکلات را بازی کنند، در صورتی که همسرشان، هرگز چنین تقاضایی از آنان نداشته است
@onlinmoshavereh
1🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#وقت_دلدادگی
قسمت73
بدون هیچ حرفی بلند شد.با هم به اتاق رفتند.دوباره مثل عروسکی بی جان روی صندلی روبه روی آینه نشست.به قیافه در هم خودش نگاه کرد.ابروهایش دوباره نامرتب بود.اصلا دل و دماغی برای زیبایی نداشت.سشوار که روشن شد از اینه به حرکت دستان نازنین گاه میکرد.از دلش گذشت.خوب که مادر نبود و میرفت وگرنه جگر گوشه هایش چه می شدند.عشق بعد از او بالاخره دیر یا زود در قلب نیما را می زد اما اگر بچه داشت هیچ کس برای آنها تا ابدالهر مادر نمی شد.کاش مادرش بود و سر روی پاهایش می گذاشت.قصه های زیبایش را گوش می داد و خیلی راحت مثل کودکی که به خواب می رود، سر بر بالین مرگ می گذاشت. با یادآوری مادرش دوباره اشکش ریخت.نازنین در آینه او را دید و سشوار را خاموش کرد
-چی شد ؟فاخته جان
قطره اشکی را که میرفت تا روی گونه هایش سر بخورد با انگشت گرفت
-هیچی ..یهو دلم گرفت ببخشید
سرش را در آغوش گرفت
-الهی فدای دلت بشم من....اینجوری هستی نیما خیلی غصه می خوره.
در همان حال با گریه جواب داد
-من نمی خوام غصه بخوره من تحمل ناراحتی نیما رو ندارم
سرش را بوسید.در همان حال در باز شد و نیما داخل آمد.سریع به سمت شان رفت .دلواپس نگاهی به نازنین انداخت
-چیزی شده
با شنیدن صدای نیما گریه اش بیشتر شد.دستان نیما روی شانه هایش نشست و با فشاری کوچک از آغوش نازنین بیرون آمد
-گریه نکن اینقدر عزیز دلم
نازنین آرام از کنارشان گذشت و بیرون رفت.نیما تنها مسکن موثر در فاخته بود
-دیدی گفتم بودن من همش غم و غصه ست
اینبار اخم کرد
-این دفعه دیگه ناراحتم می کنی فاخته.چه عذابی. ..خب آره ناراحتم دروغ که نمی تونم بگم اما نه از بودنت فدات شم....
بغض راه حرف زدنش را مسدود کرد.آخر سر اشکی از چشمش چکید.در آغوشش کشید
-از اینکه تو یه وضعیتم که کاری نمی تونم بکنم برات.کاش می شد جون داد به کسی.جون مو فدات می کردم قشنگم
دستانش دور کمر نیما نشست
-نگو اینجوری عزیزم
روی صندلی نشست و فاخته را روی پایش نشاند.زل زد به چشمان زلالش
-اگه من جای تو بودم چی کار می کردی....هوم؟بهت می گفتم برو می رفتی؟!ولم می کردی،زناشویی یعنی چی از نظر تو...زندگی مشترک....فقط که بگو و بخند نیست...ما این موقعها به درد هم نخوریم پس کی...ها فاخته؟چرا جواب نمی دی....من و تو این روزا کنار هم نباشیم پس عشق و دوست داشتنمون به چه دردی می خوره....یه همچین دوست داشتنی رو بنداز تو آشغالا سگها بخورن. ...تو نه سرباری نه زحمت....تو فقط عشق کوچولوی خودمی....این روزها رو هم با هم می گذرونیم .. .می گذره قشنگم
دستانش را بوسید
-من دوست دارم...دوست خواهم داشت.. تو شاید مدتی از بیماری وضعیت جسمیت فرق کنه ...اما رنگ دوست داشتنت که فرق نمی کنه....چشمای قشنگت....دوست داشتنت با روح من عجین شده...من تو رو با تمام اینا می خوام...من روحت رو می خوام..بعد از خوب شدن دوباره همون فاخته میشی ....می دونم سخته اما هرکاری می کنم تا آرامش داشته باشی...هر کاری....
لبخندی به رویش زد
-تو بابای خیلی خوبی میشی.
اخمی به ابروانش داد
-یعنی شوهر خوبی نیستم
شانه هایش را بالا انداخت و از روی پاهایش بلند شد.
-تو داری بابا میشی....گفتم که یعنی بابای خوبی میشی
نفسش را محکم بیرون داد.همین جریان را کم داشت این وسط.او هم رفت و روبه رویش نشست.دستانش را دوطرف صورتش گذاشت
-من هیچوقت....تکرار می کنم هیچوقت!در زمان حضور تو با کسی نبودم مخصوصا با اون عفریته....چطور می تونم عاشق تو باشم و با کس دیگه....قضاوت رو می زارم به عهده خودت....هر چقدر به عشقم نسبت به خودت ایمان داشته باشی حرفهای منو هم باور می کنی
آرام بوسه ای بر گونه اش گذاشت و بلند شد
-منم برم یه دوش بگیرم.باید شب زود بخوابیم.صبح زود باید بیمارستان باشیم.ضمنا! اینقدر حرف پیش اومد یادم رفت بگم خیلی خوشگل شدی!!!
ادامه دارد...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💠امام محمد باقر علیه السلام:
إِنّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اَشَّدُّکُم اِکراما لِحَلائِلِهِم
✍گرامیترین شما نزد خدا کسی است که بیشتر به #همسر خود احترام بگذارد.
📙تهذیب الاحکام، ج۸، ص۱۴۱
◾️ سالروز شهادت جانسوز حضرت امام محمد باقر علیه السلام بر #امام_عصر علیهالسلام و عموم شیعیان جهان تسلیت باد
🍃❤️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
#خانم_و_آقا_بدونن
💠 با #احترام گذاشتن به مرد، میتوان او را برای همیشه #عاشق خود کرد!
💠 مردها اگر مجبور باشند بین عشق و احترام یکی را انتخاب کنند، بیشترشان ترجیح میدهند تنها بمانند ولی به آنها #بیاحترامی نشود!
💠 و از سوی دیگر اکثر خانمها به #عشق و محبت بیشتر علاقه نشان دادهاند.
💠اگر مردها و زنها بتوانند یکدیگر را بهدرستی #درک کنند، میتوانند کنار هم زندگی آرام و بیدغدغه و پر از #عشق داشته باشند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خداوند نعمتی بالاتر از #همسر خوب روزی کسی نکرده است
🍃❤️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال311
سلام خسته نباشین. من یه مشکل دارم که ازتون میخوام راهنمایی کنین. من تو این چند ماه خیلی مشکل داشتم.و همه چی بدترم شده. افسرده ش دم هیچکاری نمیکنم. خیلی زود عصبی میشم. همه ی این مشکلات باعث شده افسردگیم شدید شده بخاطر همین تموم روز خونه هستم وکار خاصی نمیکنم همه ی اینا باعث شده چاق بشم چند بارم تلاش کردم ولی نتونستم لاغر شم. دیگه مشکلات خیلی فشار آورده من چیکار کنم که مشکلاتم برطرف بشه؟
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
سلام قبل هرچیز توصیه میکنم حتما یه چکاب بده وحتما کم کاری تیرویید وکم خونی رو در نظر بگیر چون این کم کاری عامل خیلی از بیپاریها ست خصوصا چاقی وافسردگی
دیگه اینکه برای خودت سرگرمی درست کن که بیکار نباشی وبه بیماری ومشکل فکر نکنی
برو بیرون به اقوام ودوستان سر کشی کن کلاس های قران برو پارکی اینور اونور درکنار خانواده اقات خوشی داشته باش مهمتر از همه اینها ارتباط ودوستی با خداوند هستش
الابذکرالله تطمئن القلوب بایاد خدا دلها ارام میگیرد پس به خودش پناه ببر ونماز وذکر رو فراموش نکن همه مشکلاتت برطرف میشه انشاالله
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺