eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد، کسانی راکه دوست داری، همیـشه کنار خود داشته باش؛ وبگو چقدر به آنها علاقه ونیاز داری، مراقبشان باش @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
عاشقانه مذهبی ۴۲ نخیر نمیشه، الکی به من وعده نده، بابا هم همیشه همین رو میگه؛ ولی وقتی دکتر آمپول می‌نویسه به زور می‌بردم. تزریقاتی میگه برای خودته دخترم. به لحن بچگانه و پر‌حرصم، با سر تکون دادنش خندید. -پس لااقل جوشونده بخور. لب چیدم؛ ولی خوشحال شدم کوتاه اومده، جوشونده‌های تلخ بهتر از آمپول بود. -باشه. محسن و محمد با همون شوخی‌های مسخره‌شون که امیرعلی رو می‌خندوند و من حرص می‌خوردم از اتاق بیرون رفتن و امیرعلی کمکم کرد دراز بکشم. -این‌جوری معذبم خب. دستش رو نوازش‌گونه کشید روی موهام و شقیقه‌م، پوست دستش یه کم زبر بود؛ ولی اذیتم نمی‌کرد و برعکس لذت می‌بردم از نوازش دست‌هاش که اولین دفعه بود. -راحت باش. آروم شده از نوازش دست امیر علی گفتم: -ممنون که اومدی. نگاه از من دزدید و حرفش وای به حرفش. -دلم برات تنگ شده بود یه گوله آرامش قِل خورد توی وجودم و لبخند زدم و دستش رو که ثابت شده بود روی گونه‌م بوسیدم. اخم مصنوعی کرد و باز هم اعتراض. -محیا خانوم! لب چیدم و تخس گفتم: -خب چیه ذوق کردم. اولین دفعه‌ایه که دلت برای من تنگ میشه بعد از این همه مدت. نگاهش گم شد توی نگاهم. -ببخش محیا. می‌دونم ولی خب من... یعنی... نذاشتم حرفی رو که معلوم بود خوب نیست تکمیل کنه، آخه قصدم اصلا گله نبود که ناراحتش کنم برای همین با شوخی گفتم: -من هم خیلی دلم برات تنگ شده بود. باز هم معرفت تو که اومدی دیدنم، من که هر وقت دلم تنگ شد فقط بهت زنگ زدم. لبخند تلخی نشست روی صورتش. -که اون هم همیشه من... ادامه‌ی حرفش رو خورد و پوفی کشید، نمی‌دونستم یه جمله این‌جوری بهمش می‌ریزه بیخیال گذشته دیگه، باشه؟! زل زد توی چشم‌هام. -داره دوماه از عقدمون می‌گذره و من هنوز یه بار درست و حسابی نبردمت گردش.خب بابا دیگه نمی‌تونه مثل قدیم سر پا باشه و کارها گردن منه. من رو ببخش محیا، نمی‌تونم دوران عقد پر‌خاطره‌ای برات بسازم مثل بقیه. دیگه حالا می‌ترسم از پشیمون شدنت. این دومین گوله‌ی آرامش بود؛ یعنی الان نفس‌هاش بند شده بود به نفس‌هام که می‌ترسید از پشیمونیم، که من مطمئن بودم اتفاق نمی‌افته. -همین که هستی خوبه. همین که حس کنم دوستم داری، لحظه لحظه‌هایی رو که باهات هستم برام میشه خاطره. من نمی‌خوام مثل بقیه باشیم، می‌خوام خودمون باشیم. محیا قربون این گرفتار بودن و خستگیت. تکونی خورد از این قربون صدقه رفتن ساده و صمیمیم و لب زد. -خدا نکنه. دستش رو که بین دو دستم حصار کرده بودم فشار آرومی دادم و گفتم: -همین که با همه خستگیت اومدی این‌جا و همیشه لبخند رو لبته برام دنیا دنیا می‌ارزه. حاضرم همیشه تو خونه بمونم و بیرون نرم؛ ولی تو باشی و فکرت مال من باشه. مگه فقط گردش رفتن و خوش گذرونی خاطره می‌سازه؟ وقتی دل‌نگرانم میشی برام میشه خاطره. لبخند محوی صورتش رو پر کرد و من حرف دلم رو ادامه دادم: -می‌دونی امیرعلی از وقتی فهمیدم دوستت دارم‌، همیشه با یه رویا خوابیدم، این‌که تو خسته بیای خونه و دست‌ها و لباس‌هات کثیف باشه و من کمکت کنم دست‌هات رو بشوری؛ بهت بگم خسته نباشی یک کم هم غر بزنم چرا لباست کثیف شده. تلخندی زد و زیر لبی گفت: -دیونه‌ای؟! همه دنبال یه شوهر نمونه می‌گردن که با افتخار کنارش قدم بردارن اون‌وقت تو آرزوی شستن دست‌های سیاه و لباس کثیفم رو داشتی؟ نگاهم رو از چشم‌هایی که حالا برق می‌زدن گرفتم و خیره شدم به دکمه‌های ریز و سفید سرآستینش. -افتخار می‌کنم کنارت قدم بردارم؛ چون می‌دونم یه شوهر واقعی هستی که می‌تونم بهت تکیه کنم. داشتن ظاهر و مارک که فقط چشم پرکنه به درد من نمی‌خوره، چیزی که من رو خوشحال می‌کنه اینه که تو با همون دست‌های سیاهت عجله کنی بیای دنبالم برای این‌که من توی شب معطل نشم. خیالم راحته اگه جایی کارم گره بخوره یا جایی باشم که بترسم و بهت زنگ بزنم سریع خودت رو بهم می‌رسونی و من به جون می‌خرم اون لباس‌های سیاه کارت رو که از عجله یادت رفته باشه در بیاری، میشه برام افتخار که برات مهم بودم. دستش مشت شد بین دست‌هام و نمی‌دونم چرا کلافه شد و تو نگاهش کمی ترس نشست. نفس می‌کشید، عمیق ولی آروم و شمرده. خواست حرفی بزنه که صدای محسن بلند شد که در جواب مامانِ تازه رسیده می‌گفت: -آقا امیرعلی پیش محیاست. دستش از بین دستم کشیده شد و ایستاد، خیلی با عجله گفت: -ان‌شاءالله بهتر باشی... من دیگه برم. حتی مهلتم نداد برای خداحافظی..... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤ خدایا 🙏 همه دلخوشیم ازسیاهی شب؛✨ درآغوش کشیدن خیال توست،✨ در خلوتی که✨ هيچ کس، تورا ازمن نمیگیرد ✨ میدانی✨ شیرین ترین رویاهایم✨ به نام نامی تو کلیدمی خورند ❤خدا❤ شب بخیر امن ترین آغوش دنیا 🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
خورشید☀️ جایش را بہ ماہ میدهد🌔 روز بہ شب✨ آفتاب بہ مهتاب🌕 ولے مهرخدا❤ همچنان با شدت میتابد...✨ امیدوارم قلب هاتون❤ پر از نور ✨ درخشان لطف و رحمت خدا باشہ❤🙏 #شبتون_خوش🌙✨🌙 @onminmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سـ😊ـلام✋ صبح آدینه تون بخیر وخوشی ☕ 😊 و سرشار از اتفاقهای عالی👌 امیدوارم🙏 زندگی به کامتون🌹 خوشبختی سرنوشتتون🌹 و آفتاب عشق ☀️❤☀️ مهمان همیشگی دلتون باشه🙏 صبح زیباتون پر از نور امید✨ و عشق به خالق مهربون❤ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش امروز 🍃🌺 خدايا🙏 در این آدینه زیبا 🌺 🍃 سلامتي به تنمون🌺🍃 بركت به سفره هامون🌺🍃 ارامش به قلبمون🌺🍃 حرمت به رابطه هامون🌺🍃 وصفا و صميميت به🌺🍃 خونه هامون 🌺🍃 عطا بفرما🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 آمیـــن ی
پدر و مادر عزیز : 🏻♀ در خانه اي كه آدم ها يكديگر را دوست ندارند؛ 🙆🏻♀ بچه ها قد می كشند اما، رشد نمی كنند .... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
از نظر میل جنسی خانم ها با توجه به تغییرات هورمونی مثل ماه می مانند. گاهی ماه کامل است (میل زیاد) گاهی ماه نیمه است (میل متوسط) گاهی ماه دیده نمی شود (میل خیلی کم یااصلا نیست) اما آقایان خورشید همیشه تابان اند مگر اینکه شب شود وخواب باشند یا هواابری باشد و خورشید دیده نشود (بر اثر خستگی، مشغله ذهنی و...) @9nlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال با سلام 504 بنده دختر 43 ساله هستم تا حال ازدواج نکردهام هر کی می اد خواستگاری فقط یک بار می اد و میره خودم هم تحصیل کرده هستم اما شغل ثابنی ندارم ترس از اینده می ترسم و همین باعث مشکلات جسمی و روحی بنده شده در چنین شرایطی چکار کنم در ضمن هیچ حامی و پشتیبانی ندارم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام خواهر خوبم زندگی همه ما مسیری است که روبروی همه ماست وخواه ناخواه باید ان را طی کنیم خب حالا در طی مسیر به کوچه پس کوچه هایی هم میرسیم که یا سرکی به ان میکشیم یا نه مسیر ازدواج یکی از این پس کوچه هاست که میتونیم بریم یا نریم خوبه که بریم وزیبایی های اون مسیر رد هم ببینیم اما اگه نشد وگذرمون نخورد خب به مسیر اصلی زندگی اخنلالی نمیرسونه که برای ما یه معزل بشه که ای داد من شوهر نکردم حالا چکار کنم وچون شوهر نکردم دیگه نمیشه ادامه داد وکلاغها باید سیاه بپوشند نهراینطور نیست این ۴۰ سال رو چطور طی کردی ؟ خب ازاین به بعد هم همینه اونی که روزی میرسونه وحمایتگر بنده هاشه خداوند هستش نه بنده خدا انشاالله که روزیت بشه یه همسر صالح از اونها که به کمال برسوند اما اگه یه زمانی هم نشد چیزی از شخصیت شما کم نمیشه وبه لطف حدا طی مسیر میکنی واز زندگی لذت میبری پس جای نگرانی نیست وقتی که خدارو داریم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍀خــــ♡ــــدایا ☘در اولین آدینہ 🍀زیبای آبان ماه ☘از تو می خواهیم 🍀سهم دهانمان را ذكر ☘سهم قلبمان را محبت 🍀سهم چشمانمان را عشق ☘سهم پاهایمان را مـعرفت 🍀سهم دستانمان را بخشش و ☘سهم لحظاتمان را انسانیت بخشے @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 ظهرتون عالی 👌
🔴 #تاثیر_کلمه‌ی_ممنونم 💠 گفتن یک کلمه «ممنوم» به ظاهر #ساده است اما تاثیر زیادی بر طرز #فکر و رفتارهای بعدی همسرتان دارد. 💠در واقع با گفتن این جمله، ثابت می‌کنید که #شکرگزار هر کاری که برای شما انجام می‌دهد، هستید. 💠در نتیجه، همسرتان #احساس خوبی پیدا خواهد کرد زیرا می‌داند که به تک تک کارهایی که برایتان انجام می‌دهد، #آگاهید و سعی می‌کند به رفتارهای خوبش #ادامه دهد. 🍃❤️ @onlinmoshavereh 🌺
🔴 #ایده‌_و_ابتکار_زناشویی 💠 آهای مردها! وقتی همسرتان از دست‌هایش زیاد کار کشیده است به او بگویید کنارتان بنشیند و دست‌هایش را #ماساژ دهید. و گاهی بین ماساژ دستش را ببوسید تا #علاقه و قدردانی شما را با تمام وجود حس کند. 💠 برخی کارها برای همیشه در #ذهن همسرتان می‌ماند و با همان #تصویر، با سختیهای زندگی کنار می‌آید و باعث #همدلی می‌شود. 🍃❤️ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌷همه زن و شوهر ها با هم اختلاف نظر دارن.ولی این باعث نمیشه که به خودشون اجازه بدن جلوی دیگران ولو نزدیک ترین افراد خانواده با هم بحث یا دعوا کنند. ❌ شما ممکنه یادتون بره ولی اون فرد هیچ وقت یادش نمیره. 🎗 بهتره وجهه اجتماعی خودتون رو حفظ کنید و برای اختلاف های بزرگ و حتی کوچیک جلوی دیگران بحث نکنید . 🎗 سعی کنید این عادت رو توی زندگیتون ایجاد کنید که که حرف زدن در مورد این جور مسائل رو به خلوت دو نفره ببرید 🍂 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال505 سلام خانم دکتر فورا به کمکتون احتیاج دارم🙏🙏🙏🙏 خانم دکتر من ۲۳ سالمه.اول ها خیلی دختر مهربون و دلسوزبودم.خانواده ی شوهر خیلی اذیتم میکردن از بچه گرفته تا جاری ومادرسوهر.اول ها سکوت میکردم.جواب نمیدادم الان به خودم قول دادم جواب بدم انگار زبونم رو میبندن احساس خفگی میکنم میخام جوابشون رو بدم .اخ جاری من اول ها خیلی ادم ساکتی بود الان جواب همه رو میده اونقدر عزیزه دستور خونه هم افتاده دست اون.به نظرتون جواب بدم یا ارزش نداره خودم رو خراب کنم .چرا من نمیتونم جوابسون رو بدم احساس میکنم بیانم ضعیف .یا اعتماد به نفس ندارم.الان یکی از فامیل ها بامن دعوا کرد به خاطر دلایلی من انگار لال شده بودم میگفتم من نگفتم حالا هرجی ازدهنش اومد بارم کرد لطفا کمکم کنین واقعا دارم اذیت میشم🙏🙏🙏🙏 پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده سلام بانو خواهر حوبم به نظر من هیچ چیز بهتر از مهربانی گذشت واحترام نیست وخوبه که ادم از در دوستی وارد بشه تا خاطری خوش از خودش برای دیگران بزاره بعضی وقتها لازم میشه که ادم از حق خودش دفاع کنه البته نه با دعوا وجاروجنجال که سراسر استرس هستش بلکه با احترام به طرف مقابل واستفاده از قول لین ومنطقی با طرف مقابل صحبت میکنه وطرف رو متوجه اشتباهش میکنه اگه ادم حفظ حریم کنه واجازه ورود به حریم خصوصی خودش رو به دیگران نده دیگران هم حد وحدود خودشون رو میفهمند ودیگه اجازه دخالت پیدا نمیکنند پس با احترام باید به گونه ای رفتار بشه تا طرف مقابل بفهمه ورود ممنوع وحق دخالت نداره @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📝: 📝: 📌 عاشقانه مذهبی ۴۳ چند روز گذشته و من هنوز فکر می‌کردم چرا اون شب امیرعلی زود گذاشت و رفت! حتی روز بعد فقط یه احوالپرسی ساده ازم کرد که عوض خوشحال شدن دلم غصه‌دارشد. نمی‌فهمیدم چرا یه دفعه امیرعلی مهربون شده، می‌شد امیرعلی قدیمیِ اول عقدمون؛ شاید اون شب من حرفی زدم که ناراحت شد. کلاسم تموم شده بود و با بدنی که بی‌حال بود، به خاطر سرماخوردگیِ چند روز پیش پله‌ها رو آروم آروم پایین می‌اومدم؛ با ویبره رفتن گوشیم توی جیب مانتوم اون رو برداشتم و تماس رو وصل کردم علیک سلام عطیه خانوم، چه عجب یاد ما کردی؟ -علیک سلام عروس. بهتری؟ به دیار باقی نشتافتی هنوز؟ -به کوری چشم تو حالم خوبِ خوبه. حالا فرمایش؟ -عرض کنم خدمتت که... حالا جدی جدی خوبی؟ -کوفت عطیه حرفت رو بزن. دارم از خستگی می‌میرم، سه کلاس پشت سر هم داشتم الان تازه دارم میرم خونه. -خب حالا کوه که نکندی. پوفی کردم و چی می‌شد صدای امیرعلی جای عطیه تو گوشم طنین می‌نداخت. -قطع می‌کنم ها. -تو غلط می‌کنی گوشی رو روی خواهرشوهرت قطع کنی، بی‌حیا! بلند گفتم و چند نفری نزدیک در خروجی سالن نگاهم کردن: -عطی! خندید و من این طرف خط سر بلند نکردم که نگاهی توبیخم کنه. -درد، نگو عطی، آخر یه بار جلوی امیرعلی سوتی میدی. خب عرضم به حضورت که با اون اخلاق زمبه‌یت بی‌تربیت این‌بار قهقه زد و من هم خط لبخندی رو لبم جا خوش کرد. -مامان گفت فردا نهار بیای این‌جا. دلخور بودم از امیرعلی و یعنی دلم منت کشی می‌خواست؟! -نه ممنون. صداش من رو به باد تمسخر گرفت. -وا چرا آخه؟ افتخار نمیدین یا دارین ناز می‌کنین ؟ گفته باشم خریدار نداره نیومدی هم بهتر. وارد حیاط دانشگاه شدم و نگاهی به آسمون پرستاره‌ی بالای سرم انداختم. -کشته مرده این مهمون دعوت کردنتم. -من همین مدلی بلدم، میای دیگه؟ نفسم رو با صدا بیرون دادم و بخار بزرگی جلوی دهنم شکل گرفت. برای رفع دلتنگی که خوب بود این دعوتی. -باشه ممنون، از عمه تشکر کن. -خب دیگه خیلی حرف می‌زنی، از درس‌هام افتادم، اگه رتبه‌م خراب بشه امسال؛ گردن توئه. -نه این که خیلی هم درس خونی از تو درس خون‌ترم. خداحافظ محی جون. خنده‌م گرفته بود و خواهرشوهر بازی‌های عطیه جاهایی به درد می‌خورد. -خداحافظ دیوونه. خودتی‌ای گفت و تماس قطع شد. از سرمای زیاد کمی توی خودم مچاله شدم و قدم‌هام رو تند کردم، کاش این سرما لااقل با خودش برف و بارون می‌آورد. به قسمت شلوغ حیاط دانشگاه رسیدم انگار همیشه تو این محوطه که پر بود از درخت کاج‌های که توی زمستون هم سبز بودند، بعد از کلاس همه این‌جا کنفرانس می‌ذاشتن. کلاً یه جلسه‌ی دیگه بود بعد از درس، برای گرفتن جزوه و تحلیل‌های درسی دوستانه از حرف‌های استاد. من هم که اون قدرها با کسی صمیمی نشده بودم که تو این گفتگوها شرکت کنم؛ چون اغلب مجردها با هم همدل بودن یا هم دوست‌هایی که از دبیرستان با هم اومده بودن دانشگاه؛ اما خب با همه هم در عین حال دوست بودم؛ اما فقط سر کلاس. نگاهم رو از همهمه‌ی اطرافم گرفتم و سرعت قدم‌هام رو بیشتر کردم؛ ولی یه دفعه تحلیل رفت همه‌ی توانم و امشب خدا آرزوم رو خودش از دلم گرفته بود. امیرعلی بود، آره خودش بود. باور نمی‌کردم این‌جا باشه، متوجه من نشد و قدم‌هاش رو تند کرد سمت خروجی دانشگاه. نفهمیدم چه‌طور شروع کردم به دوییدن و داد زدم ی؟ امیرعلی؟ صدام رو شنید و ایستاد، نگاه خیلی‌ها چرخید روی من که مثل بچه‌ها با هیجان می‌دویدم و خدا کنه این رفتارم از سمت امیرعلی اخطار نگیره؛ دلم تنگ بود خب. سرعتم این قدر زیاد بود که محکم بهش خوردم، صدای پوزخند و تمسخر اطرافیانم رو شنیدم و متلک‌هایی رو که من رو نشونه رفته بود؛ ولی مگه مهم بود وقتی امیرعلی این‌جا بود؟! سرزنش‌گر گفت: -چه خبره محیا. یادم رفته بود دلخور بودنم، با لبخند یه قدم عقب رفتم و به صورتش نگاه کردم؛ چه قدر دلتنگ بودم براش. -ببخشید دیدم داری میری، فکر کردم لابد با خودت گفتی من رفتم. اومدی دنبال من؟ به موهاش دست کشید و سرش رو تکون داد و انگاری داشت افکارش رو پس می‌زد. -خب راستش آره. باهاش هم قدم شدم و بیرون اومدیم که گفت...... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌🚫ازدواج نكنيد ...مگر اينكه مهارت هاي همسر داري ، برخورد با ان ها ،قاطعيت ,چگونگي حل تعارض ,مديريت خشم، و صبور بودن و ارامش دادن را به هم ديگر آموزش ببينيد.. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
دو بدانیم 😊 در دوران نامزدی باشید. اشکالی ندارد گاهی کنید و از نامزدتان هم انتظار نداشته باشید اشتباه باشد ، برخورد کنید تا او هم با شما راحت باشد🍃🌹✨ دوست دارند همسرشان به آنها دهد حتی اگر خودشان فردی آرام باشند. باشید و شوخ طبع و البته ظرفیت و جنبه خود را هم بالا ببرید. زنان و مردان طبع زندگی زناشویی و ازدواج تری نسبت به زنان و مردان ،جدی و عبوس دارند.🌹🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 ✨ مختلف را با هم تجربه کنید. سعی کنید بیشتر در اجتماع و هم حاضر باشید، قرار بگذارید وقتی با هم بیرون میروید برنامه ای برای کردن هم داشته باشید🍃🌹✨
💍 به خواستگارتان فوری جواب مثبت یا منفی ندهید. اگر کسی به خواستگاری شما آمد، فوراً "بله" نگویید. حالت ایده آلش اینه که 500 ساعت باهاش حرف بزنی که حداقل 200 ساعتش حضوری باشه. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
رابطه جنسی در این مواقع مناسب نیست 🔻 نزدیکی جنسی بعد از ورزش، پس از حمام، پس از فعالین سنگین مناسب نیست. 🔻 نزدیکی جنسی ھنگام گرسنگی و بعد از غذا خوردن و مصرف نوشیدنی مناسب نیست. 🔻نزدیکی جنسی پس از شادی زیاد یا غم زیاد نیز مناسب نیست. ❣علائمی که نشان میدھد نزدیکی جنسی زیان آور است 🔻احساس لرز و سرما یا لرزش بدن ھنگام نزدیکی جنسی 🔻 احساس نوعی درد و رنج در اندامھای بدن 👈اگر چنین علائمی در خود احساس کردید بھتر است که یک ھفته از نزدیکی بپرھیزید و غذاھای مفید و با کیفیت مصرف کنید. 👈نزدیکی با شکم پر موجب ضعف معده خواھد شد و بھتر است که 2 تا 3 ساعت بعد از غذا باشد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال506 سلام وخسته نباشیدفراوان خدمت شماسروران گرامی.سوالی ازخدمتتون داشتم خواهشاراهنماییم کنید.بنده پرستارم وهمسرم دبیر.2تادختر6و1ونیم ساله دارم.مشکلم بادختربزرگمه دختربزرگم پیش دبستانی میخونه به خاطرمشغله کاری باسرویس به مدرسه رفت وامدمیکنه یک بارکه ازمدرسه اومدخونه من خوابم برده بوددرودیربازکردم ازاون روزهمش فکرمیکنه که ماخونه نباشیم اون چیکارکنه واین حس درش اینقدقوی که اگه چندثانیه درودیربازکنی میره درخونه همسایه یاگریه میکنه هراتفاق کوچکی روتوذهنش دایماتکرارمیکنه مثلایه بار دخترکوچکم درورومن قفل کرده بودومن توحموم موندم ازاون روزدیگه مصیبت داریم همش فکرمیکنه میره توحموم گیرمیکنه.یامثلاهمیشه استرس اینوداره که اگه توراه بنزین ماشین تموم بشه ماچیکارکنیم.بخداایتقدباارامش براش توضیح میدم راههای مختلف و باهم مرورمیکنیم ولی اصلاکارسازنیست نمیدونم چیکارکنم اصلادلم نمیخوادبااین استرسهابزرگ بشه.البته من خودمم این جوری بودم والان هم استرسهای بیخودفراوانی دارم!دلم نمیخواددخترم هم مثل خودم باشه.توروخدابهم بگیدچیکارکنم.ممنون ازلطف شما. پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام خواهر خوبم معمولا لازمه که حد اقل تا سن سه سالگی کودک ور دل مادرش باشه وه مادر به طور کامل پاسخگوی نباز کودکش باشه وکودک هر لحظه اراده کنه مارد در دستزسش باشه ویا لااقل جایگزین مادر به عنوان پرستار ویا مادر بزرگها متاسفانه مادران کارمند که فرزندان خود را مهد میزارند این مشکل رو دارند چون کودکشان دلبسته ناایمن میشه ودچار اضطراب جدایی میشه وهمیشه در اضطراب هستش واحساس گناه در وجودشون تقویت میشه ودچار عذاب وجدان میشن وخودشون رو عامل مشکلات میدونند ودچار اختلال میشوند ومتاسفانه اینکه خود شما هم اضطرابی هستین وناخواسته این حالت رو به کودک دلبندتان انتقال دادید چون ۷ سال اول یادگیری کودکان از طریق ثبت وضبط اعمال والدین از طریق حافظه تصویری میباشد وشما ناخواسته انتقال دادی بهتره که اضطراب خودت رو اشکار نکنی تا کودک کمی ارامش پیدا کند دیگه اینکه وقت بیشتری براش بزاری وهنگام اماده شدن بهش فشار نیاری که ای وای دیر شد زود باش واز این حرفها وسعی کنید که موقع ورود ایشان حتما در منزل باشید وبا استقبال وبذل محبت مادرانه بهش ارامش بدین حتما از لحاظ عاطفی بهَش توجه داشته باشید ولطفا رفتار تنبیهی نداشته باشید این عازضه نباید ادامه پیدا کنه چون باعث بیماریهای روان تنی میشه ودچار اختلال شخصیتی وروانی میشه در نهایت اگه نتوانید رویه رودرست کنید (که باید درست کنید) حتما به روانپزشک مراجعه کنید تا با دارو درمانی مشکل رو کمتر کنه اما در کل میگم که این کودک نیازمند محبت وتوجه شما مادر گرامی هستش تا اعتماد کنه وبه ارامش برسه موفق باشید @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
بعد از ازدواج باز هم تنها خواهيد بود اگر كسي را كه از لحاظ ظاهر جذب او نشده ايد، انتخاب كنيد. ✍ اين يك اخطار جدي است؛ در همان ديدار هاي اول طرف بايد به دلتان بنشيند وكمي كشش نسبت به او در خود احساس كنيد. اگر اين حس همان زمان سراغ شما نيايد هيچ وقت نميتوانيد در زندگي مشترك آن را ايجاد كنيد. درنهايت، دچار سردي روابط ميشويد و كارتان به جاهاي باريك ميكشد @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌 عاشقانه مذهبی ۴۴ یکی از مشتری‌هامون ماشینش این‌جا خاموش کرده بود، زنگ زد اومدم این‌جا. می‌دونستم امروز کلاس داری گفتم منتظرت بمونم، با هم بریم؛ ولی اصلا حواسم به سر و وضعم نبود، کاش نمی.... صدای پر از تردیدش رو نمی‌خواستم، سر خوش پریدم وسط حرفش. -مرسی که موندی با هم بریم. نگاهش رو چرخوند توی صورتم و روی چشم‌هام ثابت شد و آروم گفت: -ماشین ندارم. لحن امیرعلی کنایه داشت، خدا کی می‌رسید آخر این کنایه‌های پرسشی! نگاهی به خیابون خلوت انداختم و دستم رو دور بازوش حلقه کردم. -چه بهتر با اتوبوس میریم، اتفاقا خیلی هم کیف داره. نگاهش میخ چشم‌های خندونم بود و نمی‌دونم دنبال چی! -با این سر و وضعم با من سوار اتوبوس میشی؟! دستش رو رها کردم و یه قدم عقب عقب رفتم، امیرعلی ایستاد و نگاهش هزارتا سوال داشت و درعین حال منتظر واکنش من. -مگه سر و وضعت چشه؟ جلو رفتم و شروع کردم به تکوندن خاک شلوار و لباسش. -فقط یکم خاکی بود که الان حل شد، لک لباست هم که کوچیکه. نگاهش مات شده بود و خودش ساکت. به دست‌هاش نگاه کردم. -بیا یه آب معدنی بخریم دست‌هات رو بشور، بیا که از آخرین سرویس اتوبوس جا می‌مونیم ها. نفس عمیق بلندی کشید و خیلی خاص گفت: -محیا؟ لبخند نمی‌افتاد از لبم و این محیا گفتنش قلبم رو به نفس نفس زدن انداخته بود. -بله آقامون؟ سرش رو تکونی داد تا افکار هیچ و پوچش بیرون بریزه. -هیچی، هیچی! یه هیچی گفت با هزار معنی، یه هیچی که هزار حرف داشت. قدم تند کرد سمت سوپری نزدیکمون و من هم دنبالش. یه شیشه آب معدنی کوچیک خرید و من روی دست‌هاش آب ریختم و کمک کردم تا اون لکه‌ی سیاه و چرب کف دستش که بی‌صابون پاک نمی‌شد از بین بره. دست‌های خیسش رو تکوند که من لبه‌ی چادرم رو بالا آوردم و شروع کردم به خشک کردن دست‌هاش، خواست مانع بشه که گفتم: -چادرم تمیزه. صداش گرفته بود و کاش حالش کنار من خوب می‌بود. -می‌دونم، نمی‌خوام خیس بشه. -خب بشه مهم نیست. هوا سرده، دست‌هات خیس باشه پوستت ترک می‌خوره. دوباره نگاهش شد و چشم‌های من، از اون نگاه‌هایی که قلبم رو بی‌تاب‌تر می‌کرد و هزار تا حرف و تشکر داشت. بی‌هوا دست‌هام رو محکم گرفت و من از این لمس دست‌هاش کمی لرزیدم. -بهتری؟ چین انداختم به پیشونیم؛ ولی لحنم تلخ نبود و بیشتر مثل بچه‌ها گله کردم. -چه عجب یادت افتاد! خوبم بی‌معرفت. فشار آرومی به دست‌هام داد و من چرا داشت گرمم می‌شد. -ببخشید، راستش من... -باز چی شده امیرعلی؟ اون شب حرف بدی زدم که به دل گرفتی؟ لب‌هاش رو برد توی دهنش و با ناراحتی روی هم فشارشون داد که رنگ دور لبش سفید شد. -نه محیاجان، نه. -پس چرا باز هم یه دفعه... پرید وسط حرفم و این ته لبخندی که روی لبش نشست رو دوست داشتم، القای مهربونی بود. -بهت میگم ولی الان نه. بریم؟ به نشونه‌ی موافقت لبخند نصفه نیمه‌ای زدم و همراه امیرعلی قدم‌هام رو تند کردم تا به ایستگاه اتوبوس برسیم چون آخرین خط داشت می‌رفت. مثل بچه‌ها پاهام رو تکون می‌دادم و از شیشه‌ی بزرگ به بیرون خیره شده بودم. همیشه اتوبوس سواری و دیدن آدم‌ها از این بالا در حالی‌که مخلوط می‌شدی باهاشون از هر قشری و احترام می‌ذاشتی به همه بدون این‌که بخوای بدونی طرف مقابلت کی هست رو دوست داشتم. زیرچشمی نگاهی به امیرعلی که ساکت و متفکر کنارم نشسته بود انداختم. پرناز ولی آروم گفتم: -امیرعلی؟ بدون این‌که تغییری تو مسیر نگاهش بده آروم‌تر از من به خاطر سکوت اتوبوس و مسافرهای کمترش گفت: -جونم؟ لب‌هام به یه خنده باز شد و یادم رفت چی می‌خواستم بگم، سوالم دیگه مهم نبود؛ برام مهم جونمی بود که امیرعلی گفته بود و معنیش، عمیق لمس می‌شد از لحنش. به خاطر سکوتم سر بلند کرد و با پرسش به چشم‌هام خیره شد. با صدایی که نشون می‌داد خوشحال شدم از جونم گفتنش؛ گفتم: -میشه دستت رو بگیرم؟ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
لبيک یا مهدی🙏 📢بخوان 💞دعای فرج💞 را دعا اثر دارد🌺 دعا 🙏 بین اشک هایم گم می شود... بین راه اربعین 🕌 یا با فِراق حرم در خانه ... هزار بار با حال گرفته آمدنتان را دعا می کنم 🙏 @beheshte مولای من ... یابن الحسن ...💚 تو هم پیاده حرم میروی ومیدانم که پای هیچ عزاداری چون تو پر پر نیست😔 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏 اربعين فقط دعاي بر فرج🙏 🙏اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما🙏 فقط فرج اربعیني برای ظهور @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺✨
خدایا تو را به خدایی‌ات قسم عزیزانم را در بهترین و زیباترین مسیر زندگی‌شان‌ قرارده مسیرےکه خوشبختی قلبی را در زندگی‌شان بچشند😍 شب بخیر🌙 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 جنسی از تخدیر در رسانه های دیجیتال وجود دارد ... #استاد_فروهر #خانواده_و_فضای_مجازی #جنبش_ردم ✅ با ما مربی سواد رسانه شوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/600440835C70c35d8d3e
برخیز مثل خورشید باش☀️ طلوع کن نور بتاب☀️ باعث شادی شو😊 امروزتون سرشار از زیبایی و نشاط و اتفاقات شادی بخش☺️ نگاه پرمهر خدا❤ همراه لحظه هاتون🌼 شروع هفته تون قشنگ ✋ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🕌✨🕌 ڪارم اینسٺ ڪه هر روز همان اول صبح☀️ یڪ سلامے طرفِ ڪرببلایٺ بڪنم🕌🙏 دسٺ بر سینہ و با دیده ے پُر اشڪِ خود🙏 طلبِ دیدنِ آن صحن و سرایٺ بڪنم🕌 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🙏 وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🙏 وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🙏 وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 💠 در مواقع همسرتان با او بیشتر مهربان باشید و به او توجه کنید! 💠 همسر شما در اینگونه مواقع شدید به محبت و مهربانی‌تان دارد. 💠 خود را در بزنگاهها ثابت کنید تا علاقه و همسری بینتان بیشتر گردد. 💠 گاهی برایش بکشید تا به شما در دلش افتخار کند. 🍃 @oblinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #آقایان_بدانند  💠 آیا می‌دانستید زنانی که در خانه #پرخاش می‌کنند و داد می‌زنند کمبود #محبت شدید از طرف همسر دارند؟ برای آرامش همسرتان، #محبت خرج کنید! 💠 تنها انرژی و #سوخت زن برای مدیریت خانه و همسرداری و تربیت فرزند، #محبت شوهر است. 🍃@onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال507 پسرس هستم ۲۲ ساله با اعتقادات مذهبی َمدرک تحصیلی فوق دیپلم کامپیوتر و شغل نظامی تا بحال ۱۴ مورد خواستگاری رفتم اما هیچ کدام به نتیجه نرسیده اند اکثریت رد می کنن تا مورد ۱۴ که یک دختر حدود ۲۰ ساله بود داخل حوزه علمیه درس میخواند که ما ظاهرا دو جلسه ای رفتیم و یک جلسه رسمی صحبت کردیم اما دختر خانوم بعد از ۵ روز با دلیل میخواهم درس بخوانم من را رد کرد من و خانواده ام دختر خانوم را پسندیدیم ولی من اونی نیستم که با یک نه عقب بکشم از شما راه حل میخواستم دراکثر شرایط و زمینه ها هم کفو هستیم کمی شاید پایین تر ازمن به مادرشون گفتن نظرم همیته پدر و مادر دختر من رو پسندیدن ولی چون به نظر دخترشون احترام میزارن گفته نه مادرش این حرف رو به بنده زد مادرم بدون واسطه فردای روزی که جواب منفی دادند زنگ زد ولی گفتن منفی حتی من بادرس خوندن دختر خانوم هم موافقت کرد گفت در آیند میخوام مدرس بشوم گفتم مشکلی ندارم حتی گفت من از شغل نظامی خوشم مساد چون وختر خانم رو پسندیدم دنبال این هستم که راه رو پیدا کنم معرف هم دختر عموی من هم کلاسی ایشون هستش دختر خانوم یک خواستگار مهندس و یک خواستگار آخوند داشتن که رد کرون و من هم که همین منتظر جواب شماهستم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده باسلام برادر خوبم ازدواج مهمترین امر زندگی هرکس محسوب میشه یه جور برد وباخت محسوب میشه که امیدوارم که هیچ کس نبازه چون در واقع عمر و زندگی وشاید اخرتش رو ببازه پس لازمه که کامل حواست رک جمع کنی وبه این نکنه توجه کن که باید بمیری برای کسی که برات تب میکنه وقتی طرف میگه نه خب لابد به میلش نیست که نه گفته در کل بهتره یه مرور کنی ببینی ایراد کار کجاست ؟شاید نحوه برخورد شما ویا نحوه صحبت کردنتون ویا ظاهر قضیه و.....به چیزی این وسط هست که ۱۴ نفر گفتن نه البته شاید هنوز قسمت شما نیست ازدواج کنید وقتی روزی ادم باشه بلافاصله همه چیزش جور میشه در کل نگران نباش خدترو شکر جوانی خوب باایمان سالم وشاغل انشاالله که به زودی خداوند همسری لایق از اونایی که به کمال برسونه شمارو نصیبت کنه در کل برای ازدواج همه موًلفه هارو باید در نظربگیری از لحاظ اعتقادی ،فرهنگی،اقتصادی، تحصیلاتی وسن وسال و.....پس همه چیز رو در نظر بگیرید واگه همه چیز اوکی بود پیش برید تا انشاالله بله رو بگیرید @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺