eitaa logo
فرزند پروری ۷ الی ۱۲ سالگی (زمانی)
646 دنبال‌کننده
1هزار عکس
230 ویدیو
2 فایل
ارتباط با مشاور @zamanimoshaver99
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان راستان: 🌸🍃🌸🍃 اگر کسی را دیدید که از کوچکترین چیزها لذت می برد ؛ محو طبیعت می شود ؛ کمتر سخت می گیرد ؛ می بخشد ؛ می خندد ؛ می خنداند ؛ و با خودش در یک صلح درونی است او نه بی مشکل است نه شیرین مغز...! او طوفان های هولناکی را در زندگی پشت سر گذاشته... و قدر آنچه امروز دارد را می داند او یاد گرفته است که لحظه به لحظه ی زندگی را دراغوش‌بگیرد. 🌸🍃🌸🍃 گويند ابوحامد محمد غزالى آن چه را فرا مى گرفت در دفترها مى نوشت. وقتى (زمانی) با كاروانى در سفر بود و نوشته ها را يك جا بسته با خود برداشت ... در راه گرفتار راهزنان شدند. غزالى رو به آنان كرد و به التماس گفت:اين بسته را از من نگيريد، ديگر هر چه دارم از آن شما.دزدان را طمع زيادت شد، آن را گشودند و جز دفترهاى نوشته چيزى نيافتند.دزدى پرسيد كه اين ها چيست؟چون غزالى وى را به آن ها آگاهى داد، دزد راهزن گفت:علمى را كه دزد ببرد، به چه كار آيد!اين سخن دزد، در غزالى اثرى عميق گذاشت و گفت:پندى به از اين از كسى نشنيدم و ديگر در پى آن شد كه علم را در دفتر جان بنگارد. 🌸🍃🌸🍃 یه بازرگانی ورشکست شد و طلب کاراش اونو به دادگاه کشوندن بازر گانه با یه وکیل مشورت کرد و وکیل بهش گفت :توی دادگاه هر کس از تو چیزی پرسید بگو (بله)بازرگان هم پولی به وکیل داد و قرار شد بقیه پول رو بعد از دادگاه به وکیل بده فرداش در دادگاه در جواب قاضی و طلبکاراش همش گفت :(بله و بله)تا اینکه قاضی گفت این بیچاره از بدهکاری عقلش رو از دست داده بهتراست شما ببخشیدش طلب کارها هم دلشون به حال اون سوخت و اون رو بخشیدن فردای اون روز وکیل به خونه بازر گان رفت و بقیه پولش رو طلب کرد و مرد بده کار در جواب گفت:(بله)وکیلم گفت:باهمه بله با ما هم بله
😋🔷😀♻️💠♻️😋🔷😀 آستين نو ، بخور پلو روزي ملا نصرالدين به يك مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت . صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد . او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت . اينبار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد . ملا از اين رفتار خنده اش گرفت و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست . آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو . صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني . ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري . پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من . پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .. 📚