#داستان_هاي_حانيه_زهرا
📲 اين قسمت: #شب_جمعه
📩 عقربه هاي ساعت حوالي چهار مي چرخيدند و ماه در آسمان يكه تاز بود. گاهي هم ستاره اي با چشمك زدن دل ربايي مي كرد.
صداي گريه هاي حانيه زهرا بلند شد. از وقتي او مهمان ما شده خواب مان هم سبك شده است. گريه هايش تمام شدني نبود و دلش براي آغوش گرمي تنگ شده بود. در آغوشم جاي دادمش و با هم قدم زديم. نزديك ساعت يك نيمه شب بود كه تازه خوابيده بودم و اصلا قصد نداشتم تا قبل از اذان صبح بيدار شوم اما او بيدارم كرد. انگار قدم زدن ها تازه او را سر ذوق آورده بود و با نگاه هايش به من مي فهماند كه فكر خواب كردن مرا از سرت بيرون كن.
◻️ گاهي تلو تلو مي خوردم و چند باري هم از خستگي تا مرز روي زمين افتادن پيش رفتم. كمي مي نشستم و او هم سرش را روي شانه ام تكيه مي داد و گاهي براي آرام شدنش راه مي رفتم. ساعت پنج بود كه خواب رفت. بيست دقيقه اي تا اذان صبح مانده بود. مي خواستم بخوابم اما زمزمه اي در گوشم وسوسه مي كرد كه بيدار بمان.
🔸 خيلي با خودم كلنجار رفتم. بين خواب دلچسب و بيدار ماندن و نماز خواندن ترديدي به دلم افتاده بود. كدام را انتخاب كنم؟
به هر طريقي بودم خودم را تا شير آب كشاندم و وضو گرفتم. نشاطي كه آن وضو به من هديه داد خواب را از چشمانم به ناكجا آباد برد.
#بخش_اول
🔻
https://eitaa.com/moshaveronlin
#داستان_هاي_حانيه_زهرا
قسمت: #شب_جمعه
#بخش_دوم
🌟 حالا مي توانستم تا اذان هم بيدار بمانم. سجاده را پهن كردم. مادر حانيه زهرا اما همه اين كارها را به من واگذار كرده بود و زيرچشمي مرا مي پاييد و بعد از خواب رفتن او با خيال راحت سرش را روي بالشت گذاشته بود. رفتم بالاي سرش و آرام آرام صدايش كردم. «نميخواي بيدار شي؟ شب جمعه است و حيفه اين چند دقيقه قبل از اذان را بخوابيم.» اولش مقاومت كرد اما وقتي پيله بودنم را ديد با غرولندي بيدار شد و براي وضو گرفتن به سمت آشپزخانه رفت. حالا مي توانستم با خيال راحت نماز بخوانم.
به نماز ايستادم. ميان اذكار انگار ذهنم ذكر ديگري را در خودش مرور مي كرد. آن روايت را مي گويم كه مدت ها پيش شنيده و ديده بود. مي گفت يك ركعت نمازي كه در شب خوانده شود از هزار ركعت نمازي كه در روز روشن خوانده شود بهتر است و يا حداقل برابر آن است. نمي خواستم با چند ركعت نماز دست و پا شكسته ام غروري بيايد. زود ذهنم را جمع و جور كردم و فكرم را به سمت آن روايت كشاندم كه مي گفت: شب جمعه كه مي شود از آسمان به زمينيان گفته مي شود آيا گناهكاري هست كه امشب بخواهد توبه كند و خدا توبه اش را بپذيرد؟ آيا ندا دهنده اي هست كه بخواهد خدا صداييش را بشنود؟ اين روايت ادامه دارد.
❇️ ناخودآگاه ياد خطاهاي بسيارم افتادم و گفتم: بله! مي بيني كه با بدترين حالت آمده ام و جز تو كسي را ندارم.
چند لحظه بعد مادر حانيه زهرا هم كنارم ايستاده بود و آهسته آهسته زمزمه اذان هم بلند شد.
با خودم مي گويم اگر حانيه زهرا بيدار نمي شد و گريه نمي كرد ما بيدار مي شديم؟ اگر زود خواب مي رفت و زمان زيادي تا اذان باقي مانده بود آيا حاضر مي شدم تا اذان بيدار بمانم؟ و...
🔚 گاهي با تمام وجود نعمت بودنِ، بچه براي پدر و مادرش را حس مي كنم.
🔻
https://eitaa.com/moshaveronlin