یک وقت هایی فقط باید در ارامش تماشا کرد قدو بالای کوچکتان را
یک وقت هایی فقط باید نشست و زل زد به شیرینی وجود ظریفتان
یک وقت هایی باید همه چیز را کنار گذاشت
و گوش سپرد به خنده های شادتان
یک وقت هایی باید فارغ از همه دنیا مشغول بازی اختصاصی شد با شما
یک وقت هایی باید کودک شد باصفا پر انرژی درست مثل شما
فقط خدا میتوانست رحمت مادری را به ما مادرها ببخشد تا بچشیم طعم شور وهیجانِ وقت گذاشتن برای کودکان را
و چه نعمتی از این فیض بالاتر..
#مادر نوشت
با ما باشید با مادرنوشت
روزهای یک شنبه و سه شنبه
در کانال مشاور انلاین💖
@moshaveronlin
هدایت شده از ماهنشان / تربیت اسلامی
33.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 در زمانی که #فرزندآوری سخت شده و برای بعضی تبدیل به یک آرزو، خانوادههایی هستند که راهِ منطقی انتخاب فرزند از پرورشگاه رو در پیش میگیرن!
📲 اگر کسی در اطرافتون میشناسید که کسی رو به فرزندی قبول کرده این چند جلسه رو براش بفرستید تا بدونه #چه_زمانی؟ #چه_کسی و #چگونه این واقعیت رو میتونه به فرزندش بگه؟
#تربیت #تربیت_دینی #تربیت_فرزند #تربیت_اسلامی #خانواده #فرزندپروری #فرزندخواندگی
🔰
https://eitaa.com/ali_fatemipour
━═━═━═━•❁•━═━═━═━
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_های_تربیتی
چند روزی است که آرامترشده، کمتر بهانه میگیرد و کمتر گریه میکند!
مادر، به توصیه یکی از دوستانش برایش وقت بیشتری میگذارد و بیشتر باهم بازی میکنند، دختر کوچولو، بازیهای مادر دختری را خیلی دوست دارد، گاهی مامان بازی، گاهی پازل و گاهی ماشین بازی...
بعضی اوقات هم میدود و دوست دارد، مادر همپایش بدود و او را به آغوش بکشد، صدای خندههایش همه خانه را پر کرده است، به به عجب صدای گوش نوازی...
مادر ساعت را نگاه میکند، بیشتر از یک ساعت است که کنار دخترکش نشسته و مشغول بازی هستند، همزمان که با او بازی میکند، درسهایش را نیز مرور میکند و به ذهن میسپارد!
درس اول، مادری یعنی صبر، حلم...
با خود تکرار میکند، یادم باشد مادری بدون صبر و حلم معنا ندارد!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔻
https://eitaa.com/moshaveronlin
" منبع: کانال خاطرات مادرانه"
🔻
@madarane89
هدایت شده از ماهنشان / تربیت اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
☑️ سالهاست غربیها قهرمانهای خیالیشان را در چشم ما میکنند و ما از قهرمانهای واقعیمان چشم میپوشیم.
📌 #علی_لندی یکی از صدها نوجوانی است که مهم را فدای مهمتر کرد و دست به کار بزرگی زد تا #والدین دغدغه #الگوسازی برای فرزندانشان نداشته باشند.
🏷 او در کنار #شهید_بهنام_محمدی_ها و #شهید_محسن_حججی_ها ایستاد تا به همه بفهماند #نوجوان_امروزی عاشق #رپ و #پاپ نیست و #نماهنگ_دهه_هشتادی_ها را رو سیاه کند که #نوجوان دل پاکیزهای دارد!
➖ او تنها کمی باور لازم دارد تا نشان دهد که میتواند کارهای بزرگی بکند،
این را از آنها گرفتیم که به بلای امروز دچار شدیم.
#قهرمان_ها_را_باور_کنیم
#نوجوان_قهرمان_است
#خودباوری
🔰
https://eitaa.com/ali_fatemipour
━═━═━═━•❁•
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_های_تربیتی
چند روزی بود که به او قول بستنی داده بودند، مریض شده بود و اجازه نداشت تا مدتی بستنی بخورد.
طفلک چندین بار از مادرش پرسید: " مامان کی مغازهها باز میشه؟ "
مادر با مهربانی برای چندمین بار پاسخ داد: " باز میشه عزیزم بیا یکم دیگه باهم بازی کنیم، بعدش میریم بیرون، حتما اون موقع دیگه مغازهها هم باز شدن"
نزدیک غروب شد و ساعت تقریبا هفت بود.
به مادرش کمک کردم و بساط پذیرایی را جمع کردیم و بابت پذیرایی تشکر کردم و شال و کلاه کردیم و به راه افتادیم.
ماشین را مقابل موبایل فروشی پارک کردم و داخل مغازه شدم، کنار موبایل فروشی قنادی بزرگی بود، کودک به فکر عمیقی فرو رفته بود و چشمهایش را به قیفهای خالی کنار دستگاه بستنی دوخته بود و با زبان بیزبانی تقاضای بستنی میکرد و بلاخره گفت:
_من دوست دارم بستنی بخورم، الان مغازه هم باز شده، ببینید! حالا برام بستنی میخرین؟
به مادرش نگاهی کردم و چون روزهای پایانی نقاهتش بود، مادرش اجازه داد و درخواستش اجابت شد، چند دقیقهای گذشت و بستنی قیفی با سس توتفرنگی را در دستانش دید!
خندید و بستنی را با دو دستش محکم گرفت و به نوک تیزش، زبان میزد و میگفت:
_چقدر خوشمزه است! نوکش مثل موشک شده ببینید!
با لبهای سفیدش قهقههای کوتاه و مخملی زد و دوباره گفت:
_نوکش مثل دُم روباه هم هست که در تلویزیون میخواهد پنیر کلاغ را بخورد!
بعد هم بر روی صندلی عقب ماشین نشست.
هر بار که از آینه نگاهش میکردم و تصویرش را میدیدم، لبخند میزد و نگاری با نگاه معصومانهاش برای گرفتن بستنی تشکر میکرد.
ماشین زیر درخت تنومند درخت بیدی تنومند پارک شد و مادرش برای انجام کاری از ماشین پیاده شد و من هم مشغول صحبت با تلفن شدم، مکالمه بعد از سه چهار دقیقه پایان یافت و دوباره به تصویر او در آینه نگاه کردم، ساکت نشسته بود و دیگر نمیخندید!
متعجب شدم و با خود گفتم، یعنی به این سرعت بستنیاش را خورد؟!
_بستنی رو خوردی؟
_نه خالهجون، اصلا دیگه بستنی نمیخوام، نگاه ک، مواظب نبودم و وقتی سرم رو بیرون بردم، افتاد داخل جدول!!
بستنی نیمه جان از پهلو به زمین خورده بود و ذره ذره آب می شد و روبه زوال میرفت، طفلک، شاید یک سومش را هم نخورده بود.
برایش سخت و سنگین بود، اما طلبکار هم نبود. فقط یک بیدقتی کوچک چنین صحنهای را رقم زد بود، به نظرم اگر ساعتها برایش از تأثیر دقت در زندگی توضیح داده میشد، شاید آن را راحت نمیپذیرفت یا درک نمیکرد، اما سر بزنگاه اثر دقت، با زبان بی زبانی برایش شرح داده شده بود.
گاهی برخی از اتفاقها خود یک مربی میشوند و بدون اینکه ساعتها بنشینیم و خیلی از مسائل را توضیح دهیم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✍#زهرا_زمانی
🔰
https://eitaa.com/moshaveronlin
هدایت شده از ماهنشان / تربیت اسلامی
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید
🏷 داستان زیبای آ شیخ مرتضی رو شنیدید؟
↩️ توجه امام عصر(عج) به سربازان و ارادتمندانش...
🔰
https://eitaa.com/ali_fatemipour
━═━═━═━•❁•
#فرزندپروری
🔸اگر یک پنکه را به برق بزنیم
و بعد جلوی پرههای آن را بگیریم،
موتور آن میسوزد!
📌انرژی بچهها نیز باید
با "بازی و شیطنت" تخلیه شود؛
و نباید از آن جلوگیری شود...!❌
سلام
اگر دوست عزیزی تمایل به فعالیت پژوهشی در حوزه تعلیم و تربیت دارد به ادمین کانال پیام بدهد👇🏻
@Zendegi_jarist
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#داستان_های_تربیتی
فرقش فقط چند دقیقه زودتر و دیرتر بود اما هیچ کدامشان حاضر نبودند کوتاه بیایند. با کلی ذوق دوست داشتند داستانی را که ساخته اند تعریف کنند.
اصرار می کردند و با صدای بلند می گفتند:
«اول من! اول من.»
باید چکار می کردم؟
بدون توجه به سر و صدایشان گفتم: «خودتون انتخاب کنید کی اول تعریف کنه!»
صدایشان بالاتر رفت. بالا و بالاتر.
و باز حرفم را تکرار کردم.
راستی مسئله به این ساده ای برای بچه ها قابل فهم نبود که اگر دعوا نکنند و کوتاه بیایند خیلی زودتر می توانند داستان شان را تعریف کنند؟
کلاس اولی بودند و تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بودند.
کتاب فارسی شان را باز کردیم و یک صفحه که دوتا تصویر داشت را پیدا کردیم.
و هر کدام قرارشد برای هر تصویر یک داستان بسازند. اما این کار خودش شد یک داستان برای ما!
اما من کوتاه بیا نبودم!
گوشم داشت کر میشد ولی خودم را مشغول کرده بودم!
آخر این همه دعوا و جنجال چه ساده تمام شد!
هدی، کمی کوچکتر بود اما دل نازک تر!احساساستش را هم راحت تر بروز میداد و ابراز محبت می کرد.
چندباری هم پیش آمده بود که بخاطر حرفم در بازی کوتاه بیاید. این بار هم او پیش قدم شد و کوتاه آمد و داستان را با خیر و خوشی به پایان رساند.
اما من ماندم و کلی سوال از دنیای بچه ها!
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🔰
https://eitaa.com/moshaveronlin
(منبع، کانال خاطرات مادرانه )
🔰
@madarane89