اگر به چند سال پیش برگردم به چشمانم نگاه میکنم و میگویم: هیچچیز آنقدر که نگران بودی، نگران کننده نبود.
هیچچیز آنقدر که فکر میکردی سخت نبود.
هیچچیز آنقدر که فکر میکردی زیبا و دوستداشتنی نبود.
هیچچیز آنطور که تو تصور میکردی نبود، اما همه چیز همانطور بودند که باید میبودند.
درست، به موقع، دقیق، موقت و اجتنابناپذیر.
#شرح_دل
#قرار_شبانه
🕊🤍دعای فرج
🕊♥️إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .
يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ
♥️🕊🤍🕊♥️🕊
خودت را در آینه ببین
تو زیبایی،
خداوند در تو حضور دارد و هر چیزی که خدا در آن باشد زیباست...
#شبتون_شیک
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
#قرار_صبحگاهی
🕊🥀#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
✨بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
💚👉@moshkenan_nasim🕊
🌱 #نسیم_حدیث
▪️ اَسماء نقل میکند:
دیدم حضرت زهرا سلام الله علیها در لحظات آخر هر دو دست خود را به سوی آسمان بلند کرده و این گونه دعا میکند:
🤲خداوندا!
🥀به حق محمد مصطفی و اشتیاقش به دیدن من،
🥀و به حق علی مرتضی و اندوهش بر من،
🥀و به حق حسن مجتبی و گریهاش بر من،
🥀و به حق حسین شهید و غصهاش بر من،
🥀و به حق دخترانم و حسرتشان در فراق من،
تو را قسم میدهم که
گنهکاران امّت محمّد را ببخشی...
📚 عوالم العلوم، ج۱۱، ص ۸۹۱.
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
هر "پرهیزکاری" گذشته ای دارد
وهر "گناه کاری" آینده ای!
پس قضاوت نکن.
میدانم اگر:
قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم،
دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد...
تا به من ثابت کند.
در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگریم.
محتاط باشیم، در "سرزنش "
و"قضاوت کردن" دیگران
وقتی؛
نه از " دیروز او" خبر داریم،
نه از "فردای خودمان"
📕 تسخیرشدگان
✍🏽 داستایوفسکی
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_بیست_و_دوم ♥️عشق پایدار♥️ دوباجناق, صبح زود درپی یافتن خانه راهی شهرشدند وزنها وبچه ه
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_بیست_و_سوم
♥️عشق پایدار♥️
خانه ی کودکی هایم,خانه ای بودباحیاطی بزرگ که دورتا دور حیاط پنج اتاق تودرتو وجودداشت ,سه اتاق آن که یک طرف حیاط بود ,خاله کبری وخانواده اش آنجا زندگی میکردند ودواتاق اینطرف, من وپدرومادرم ساکن بودیم ,مطبخ مشترکمان هم در زیر زمین خانره بودکه اجاق تنور و...داشت,وسط حیاط باغچه ای زیباکه درخت,انگوروتوت وزرد آلو داشت وتابستانها صفای خاصی به خانه میداد
کلا خانواده ی خونگرم وخوشبختی بودیم ,در زمانی که فقروفلاکت وبدبختی گریبان خیلیها راگرفته بود با زحمتهای پدرم غلامحسین که بقالی کوچکی داشت وگلیم بافی مادرم صغری روزگار ما خوب بود,عشق پدر نسبت به من بی حد ومرز بود ومادرم نمونه ی یک فرشته ی آسمانی بود,خاله کبری وبچه هایش هم خونگرم ومهربان بودند اما مهربانی پسر وسطی خاله ام جوردیگری بود,بااینکه ده سال ازمن بزرگتربود ,درزندگی ام گاهی نقش همبازی,گاهی مدافع,گاهی مراقب رابازی میکرد ومن هم ازاین توجه زیرپوستی جلال,یه جور لذت نامحسوس میبردم,یادم هست زمانی که کلاس ششم راتمام کردم,یکی ازمخالفان سرسخت ادامه تحصیلم,جلال بود ومعتقد بود مدرسه دراین شرایط برای دخترها مناسب نیست,اصلا یه جور تعصب خاص رو من داشت.
با فاطمه,دخترخاله کبری هم خیلی جور بودم ویکی از,بهترین دوستانم بوده وهست.
پدرم غلامحسین,مرد باایمان وفهمیده ای بود ودست وپاشکسته سوادخواندن داشت,شبهای کودکیم ,پدرمرا کنار خود مینشاند وبرایم شاهنامه ودیوان حافظ میخواند وبیشتراوقات از روی قرانی که برایش خیلی عزیز بود,به من قران یاد میداد,بعدها که بزرگترشدم آن قران رابه من داد وگفت:صاحب اصلی قران تویی,مراقبش باش که از عزیزانی برای تو مانده,اول قران باخط زیبایی نوشته بود(تقدیم به دخترم مریم).
مامان صغری وخاله تابستانها روی حیاط بساط گلیم بافی راه میانداختند والحق هنرمندان چیره دستی بودند منم گاهی به بقالی پدرم سرکی میکشیدم ونقش شاگرد بقالی راداشتم
البته به مشتری مفت خور بیشتر شبیه بودم تاشاگرد
تاکلاس ششم درس خواندم,ولی بااینکه علاقه ی وافری به تحصیل داشتم بامخالفت پدرم نتوانستم ادامه دهم,پدرم معتقد بود به خاطرشرایط بی بند وبار مملکت صلاح نیست بیش از این درس بخوانم....
ادامه دارد
#براساس واقعیت #داستان
🌿🍁🍂🍁🌿
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_بیست_و_چهارم
♥️عشق پایدار♥️
به این ترتیب با مخالفت پدر واوضاع بی بندوبار مملکت ایام درس خواندن من هم به پایان رسید ومن علی رغم میل باطنی که به تحصیل علم وپیشرفت داشتم ,بالاجبار خانه نشین شدم ,اما سعی میکردم درخانه حتی المقدور بیکار نباشم وسرم را با جیزی باب میلم گرم کنم وبرای همین اغلب اوقات باگلیم بافی خودم راسرگرم میکردم,گاهی برای دل خودم شعرمیگفتم وگاهی کتابی به چنگم میافتاد چندین بار تکرار اندر تکرار میخواندمش.
علاقه ی زیادی به خیاطی داشتم, انهم نه خیاطی دوران قدیم بلکه دوست داشتم لباسهایی به سبک جدید مثل انهایی که از پشت شیشه ی موزون های مادامها به ادم چشمک میزد بدوزم ,مادرم که از علاقه ی من به این حرفه خبر داشت,به پدرم پیشنهاد داد تا مرابه خیاط خانه ای که درمرکز شهربود وکلی اسم درکرده بود, بفرستد وپدرم مخالفتی بااین موضوع نداشت
وقتی مادر,خبر رفتنم رابه خیاط خانه داد از شادی درپوست خود نمیگنجیدم,اما خبر نداشتم که همین خیاط خانه مسیر زندگی مرا تغییر میدهد واینها همه بازی روزگار بود تا بچرخد وبچرخد وعشقها شکل گیرد...
دیگر روزگارم جور دیگری میگشت هرروز با شوقی بیش از روز قبل ازخواب بیدار میشدم وبرای رسیدن به حرفه ی مورد علاقه ام روز شماری میکردم,درست یادم است...اوایل بهار بود که برای اولین بار به عنوان شاگرد به خیاط خانه (خوش دوخت) رفتم.
زهراخانم صاحب واستاد خیاطی,زنی مهربان وخوش سلیقه بود وتوجه خاصی به دختران چادری ومحجبه داشت ,بقیه ی دخترای خیاط هم ,رفقایی ناب ودوست داشتی,بودند.
روز ابتدای ورودم به خیاط خانه,زهرا خانم نگاه خریدارانه ای به من کرد وگفت:ببینم تا حالا سوزن به دست گرفته ای؟؟
در حالیکه از خجالت سرم را پایین انداخته بودم گفتم:ب بله,منتها فقط لباسهای ساده دوختم واز مدلهای جدید سررشته ای ندارم.
زهرا خانم درحالیکه پارچه ی زیر دستش را خط کشی میکرد گفت:خیاطی یه هنره که علاوه بر استعداد باید علاقه هم داشته باشی,ایا از روی علاقه دنبال این حرفه امدی یا برای فرار از بیکاری وکسب درامد؟؟
خنده ریزی کردم وگفتم:من خیاطی را دوست دارم...همین....
واین بود ابتدای ورود من به دنیای ببرو وبدوز وعجیب برای من لذت بخش بود وبه سرعت طرح ها ومدلهایی را که زهرا خانم اموزش میداد یاد میگرفتم وبااینکه جز اخرین نفرات این دوره اموزشی بودم اما از بقیه ی دخترها جلوتر بودم وپیشرفتم خیلی خیلی بیشتر بود وگاهی همه را حتی استادخیاط هم متعجب میکرد تا اینکه...
ادامه دارد....
#براساس واقعیت #داستان
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
🇮🇷🇵🇸
📝 رسانه آمریکایی: تاثیر جنگ غزه بر افکار عمومی تونسیها؛ کاهش محبوبیت بایدن، افزایش محبوبیت رهبر ایران
🍃🌹🍃
🔻فارن افرز در گزارشی آورده: بایدن اخیراً هشدار داد که اسرائیل در حال از دست دادن حمایت جهانی در غزه است، اما این تنها نوک کوه یخ است.
🔹از ۷ اکتبر، طبق این نظرسنجی هر کشوری که دارای روابط مثبت یا رو به گرمی با اسرائیل بود، شاهد کاهش رتبه محبوبیت یا مقبولیت خود در میان تونسیها بود.
🔸ایالات متحده شاهد شدیدترین افت بود، اما متحدان خاورمیانه ای واشنگتن که در چند سال گذشته با اسرائیل رابطه برقرار کرده اند نیز شاهد کاهش تعداد موافقت ها با خود در میان مردم تونس بودند.
🔹از سوی دیگر، محبوبیت رهبر ایران که به شدت با اسرائیل مخالف است، افزایش یافته است.
🔺سه هفته پس از این حملات، رهبر ایران، دارای محبوبیتی است که با محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، معروف به MBS، و محمد بن زاید، رئیسجمهور امارات، معروف به MBZ، برابری می کند یا حتی از آن فراتر رفته است. | جماران
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
"یلدا" می رسد تا با نفس هایِ زمستانی و سردش ، آدم ها را برایِ گرم شدن ، به هم نزدیک کند ، که کینه ها را بشوید و دل ها را صاف تر از همیشه کند .
و چه می چسبد نوشیدنِ یک استکان چایِ داغ ، در شبی سرد و برفی ، وقتی عزیزترین هایِ زندگی ات کنارت نشسته اند و با تماشا و همصحبتیِ شان ، عشق می کنی ...
وقتی با یک دقیقه زمانِ اضافه ؛ یک عمر خاطره ی خوب برایِ روزهای دلگیری ات پس انداز می کنی و هرکجا که تنها و بی پناه شدی ، یادت می افتد ؛ تو کسانی را داری که به اندازه ی تمامِ دانه هایِ برف ، برایت آرزوهایِ خوب دارند ، و دلگرم می شوی به حمایتِ آنهایی که دورند و از هرچه نزدیک است ، به تو نزدیک تر ...
یلدا یعنی ؛ آدم ها برایِ سلامتِ نفس و جانشان و برایِ زنده ماندن ؛ "عشق" می خواهند ، و شاید ناب ترین حالتِ عاشقی ، از سمتِ کسانی باشد که کنارشان قد کشیده ای و جزءِ لاینفکِ بهترین خاطراتِ تواند . همان ها که با گرمیِ حضورشان ، جهان را جایِ بهتری می کنند برایِ زیستن ...
یلدا یعنی ؛ قدرِ با هم بودن ها را بدانیم ، که بیشتر کنارِ هم باشیم ، که حواسمان به ناب ترین هایِ زندگیِ مان باشد !
ای کاش هیچ خانه ای خالی از عشق نباشد و اهالیِ خانه ، هرکجا که هستند و هرکجا که می روند ؛ شاد و خوشبخت باشند ،
که شاد بودن ، حقِ هر آدمی ،
و گرم ماندن ، حقِ هر خانه ای ست !
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درسته که یه جماعتی تو ماجرای سفر رونالدو آبرومون رو بردن، ولی دهه نودیهای اصفهانی (شهر سین) خوب فهمیدن قهرمان واقعی کیه
┄┅┅❅🇵🇸 🇵🇸 🇵🇸 ❅┅┅┄
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسیبهایی که ضایع کردن همسر جلوی بچهها بدنبال داره!
#استاد_شجاعی
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
⚫️تقدیم به بانوان چادری سرزمینم
▪️شب شهادت مادرمون حضرت زهرا بهترین کار این بود که بتونم یه تقدیر کوچیک از بانوانی کنیم که ارثیه خانوم رو حفظ میکنند
بفرستید برای بانوان چادری✔️
#فاطمیه
#حجاب
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
💠پاسدار شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند
◇شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد.
◇شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد.
◇شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود.
◇ شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد.
◇ شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند.
شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت.
◇ شهیدی که روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالیها مرا از یاد محرومان غافل می کند.
◇ شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
◇ شهیدی که #حاج_قاسم سلیمانی معتقد بود مزارش شفاخانه است و درباره اش گفت: «ما افتخار میکنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار میکنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیتالمال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین #سپاه استفاده نکرد»
◇ شهیدی که پس از شهادتشان ، حاج قاسم پشت در اتاق عمل نوه شان ۴ ساعت منتظر و دعاگو ماند.
#شهیدعبدالمهدیمغفوری
#شهیدانه🕊
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
#قرار_شبانه
🕊🤍دعای فرج
🕊♥️إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .
يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ
♥️🕊🤍🕊♥️🕊
#قرار_صبحگاهی
🕊🥀#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
✨بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
💚👉@moshkenan_nasim🕊
🌱 #نسیم_حدیث
▪️ امام باقر علیهالسلام :
«زمانى كه فاطمه عليهاالسلام در گذشت، امير مؤمنان عليهالسلام بر بالين او ايستاد و فرمود:
«بار خدايا! من از دختر پيامبرت راضى هستم. بار خدايا! او تنها شد. پس همدم او باش. بار خدايا! او مهجور شد. پس تو، به او بپيوند. بار خدايا! به او ستم شد. پس تو داوَرَش باش كه تو، بهترينِ داورانى».
📚الخصال : ص٥٨٨ ح١٢
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
مداحی آنلاین - نماهنگ ساعت عشق - مهدی رعنایی.mp3
3.98M
⏯ استودیویی احساسی
🍃گاهی فقط باید به فکر پر زدن بود
🍃گاهی به قانون ها نباید اعتنا کرد
🎙 #مهدی_رعنایی
👌بسیار دلنشین
#السلطان_اباالحسن💚
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
•●❥ @moshkenan_nasim🕊
قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_بیست_و_چهارم ♥️عشق پایدار♥️ به این ترتیب با مخالفت پدر واوضاع بی بندوبار مملکت ایام د
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_بیست_و_پنجم
♥️عشق پایدار♥️
به دلیل علاقه زیادی که به خیاطی داشتم تمام مدلهای سبک جدید را به سرعت یادگرفتم وگاهی اوقات از تخیل وذهن خودم درثدید اوردن مدلی زیبا وجدید استفاده میکردم که اغلب اوقات باعث حیرت پشگفتی استادم میشد وهمیشه به من گوشزد میکرد که مریم جان تو
استعداد خارق العاده ای داری.
یادم است یه روز ,مستانه ,دختری که نازوادا واطورازتمام حرکاتش,میبارید ومشتری ثابت خیاطی بود ,برای دوخت پارچه ای زیبا وگرانبها به خیاط خانه آمد,هرمدلی که زهراخانم میگفت ,دخترک ایراد میگرفت,زهراخانم کفری شده بود اما خویشتن داری میکرد.
من به خودم جرأت دادم,رفتم جلووگفتم:دخترگل,خودت بگو چه جور مدلی میخواهی؟
با توضیحاتی که مستانه داد,مدل لباسی برایش طراحی کردم که درعین پوشیدگی بسیارشکیل ودخترانه بود,مستانه از طرح لباس خوشش امد وپارچه اش رابه من سپرد تا خودم برایش بدوزم واین شد سرآغاز یک دوستی عمیق....
مستانه برخلاف ظاهرش,دختری زود جوش وقلب پاک بود,از آنروز به بعد مستانه جز مشتریهای همیشگی خیاطی بود وهرروز به خیاطی میامد وگویا از همنشینی با من سرکیف میامد همانطور که من از,هم صحبتی بااین دخترک مهربان سرذوق میامدم ,اغلب دراوقات بیکاری باهم راجب خیلی ازمسایل از شعر ودرس ودین گرفته تا مسایل سیاسی واقتصادی و... بحث میکردیم.
یک روز سر حرفمان به پوشش وحجاب رسید ,مستانه چون خودش حجاب کامل نداشت به من گفت:همانطورکه شاه خواستارتیپ فرنگی زنان هست,زنها هم درپی ابراز زیبایی اند وطبعا زیبایی رادوست دارند پس این کشف حجاب سک نپع احترام به زن است تا زیباییهایش را بروز دهد وروح لطیفش را سرشار از شادی وازادی کند.
من برای دفاع ازاعتقادم که تحت تعلیم خانواده باپوست وخونم عجین شده بود درجواب گفتم:مگر زیبایی یک زن دربرهنگی اوست؟؟
ما مسلمانیم ودین ما به وجوب حجاب حکم کرده والگوی ما, زنان برهنه ی غرب نیستند که؟!!!
الگوی ما باید دختر رسول خاتم باشد وکمال زیبایی یک زن درپوشیدگی اوست,وگرنه برهنگی فقط نگاه مردان هرزه را به دنبال میاورد وبس,مردانی که به زن به عنوان کالا نگاه میکنند ...پوشیدگی خود زیبایی واحترام به دنبال دارد و...
خلاصه بحثمان به درازا کشید وعصر انروز در راه برگشت,تصمیم گرفتم باعملی زیبا,عمق زیبایی حجاب رابه مستانه نشان دهم,از پارچه فروشی توراه ,مقداری پارچه سفید ولطیف خریدم,
پارچه ای زیبا که نقشه هایی زیباتر برایش داشتم نقشه هایی که شاید نتایج خوبی در پی داشت.......
ادامه دارد...........
#براساس واقعیت #داستان
🌿🍁🍂🍁🌿
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_بیست_و_ششم
♥️عشق پایدار♥️
به خانه که رسیدم با سلام وعلیکی کوتاه وخوردن هل هلکی نهار بدون استراحت طرحی زیبااز گل وبرگ روی پارچه درآوردم ,طرحی که انگار در ضمیر ناخوداگاه من با الهام از طبیعت ثبت شده بود ومن ان را روی پارچه ای به تصویر کشیدم وشروع به گلدوزی طرح کردم تا بارنگهای زیبا جان بگیرد ابتدا با نخهای ابریشمی وخوشرنگ به طرحم جان دادم وسپس از ملیله هم برای دور دوزی پارچه استفاده کردم.
مادرم چندباربه من سرزد وهربارکه میدید مشغول کارهستم بالبخندی اتاق راترک میکرد....
حتی وقت شام لحظه ای از فکر ان بیرون نیامدم ونماز مغرب وعشا را کوتاهتر ودر زمان کمتری خواندم تا به سرعت سر کارم برگردم اخه دوست داشتم برای فردا کارم تمام شده باشد.
بالاخره نزدیک اذان صبح کارم تموم شد,تعریف ازخود نباشه روسری که اماده کرده بودم ,شاهکارشده بود.
مادرم که برای نماز بیدارشده بود سرکی به اتاق کشید وگفت:دخترم هنوز بیداری؟!
بخواب عزیزم اینجوری چشات اذیت میشه...
روسری رانشان مادرم دادم,مادرمتعجبانه یک نگاه به طرح روی روسری انداخت ونگاهی به صورت من...وناگاه اشکهایش جاری شد.
دلیل گریه اش راندانستم اما بنا را گذاشتم براشک شوق از داشتن همچی دختر هنرمندی...
صبح زود به خیاط خانه رفتم بااینکه شب بیداربودم اما از شوق هدیه ,احساس خستگی نمیکردم.
منتظر بودم تا هرلحظه مستانه بیاد اما انتظارم به درازا کشید ,نزدیک ظهرناامیدانه چادر به سرکردم میخواستم برم بیرون که ناگاه چهره ی خسته ی مستانه جلوی درظاهر شد,تامرادید, گفت:اومدم بهت بگم حق باتو بود وبروم
دستش راگرفتم,روسری را تومشتش قرار دادم وگفتم این هدیه من به تو وباسرعت خیاطی راترک کردم
غافل ازاینکه این هدیه باعث اتفاقات اعجاب انگیزی میشود......
ادامه دارد
#براساس واقعیت #داستان
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>