eitaa logo
قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور
110 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
33 فایل
●قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌱 🌸 پیامبر اعظم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: «خشم خداوند رحمان، سخت می‌شود بر زن شوهرداری که چشم خود را بر نگاه به غیر شوهرش (از نامحرمان) پر کند.» 📚 بحارالانوار، ج ۱۰۴، ص ۳۹ ╔═════════🍃🕊══╗ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim ╚══🍃🕊═════════╝ 🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش خدا هم ضریح داشت، میشد بوسیدش! ╔═════════🍃🕊══╗ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim ╚══🍃🕊═════════╝ 🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کار فرهنگی یعنی مثل این انیمیشن خوب ╔═════════🍃🕊══╗ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim ╚══🍃🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همسفر ما الطاف خدا شور سلیمانی در دل ما جلوه‌گر است تا هنگام ظهور راه امام و راه شهدا ای دلخوشا به مقام شهیدان خوشا به حال شهیدان کرمان 🔹لحظاتی از سرود جمعی مردم قم در دیدار با رهبر انقلاب را می‌بینید ╔═════════🍃🕊══╗ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim ╚══🍃🕊═════════╝ 🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور
#قسمت شصت_و_یک ❤️عشق پایدار❤️ پدرم بدون توجه به من وخاله صغری پرید وسط حرف مامانم وگفت:کدوم
شصت_و_دوم ❤️عشق پایدار ❤️ یکدفعه توجه هر سه نفرشان به من معطوف شد ,مامان وخاله صغری لبخندی زدند وبابا امد به طرفم ,کنارم نشست,حالا من بین بابا ومامان بودم.... پدرم مرا به اغوش کشید وسخت گریست ,واقعا چقدر دل نازک بود این مرد مهربان... بعداز دقایقی مرا از خودش جدا کرد وارام در گوشم گفت:به زندگی سوت وکور پدرت خوش امدی وارام تر ادامه داد:قدمت خیراست,دور امدی اما خوب امدی ,بی خبر امدی اما خپش خبر امدی ,کاش این امدن برای همیشه باشد.... از گرمای اغوش پدرم وبدست اوردن تکیه گاهی که تا به حال برایم رؤیا بود والان به عینه واقعیت پیدا کرده بود ,سرشار از حسهایی خوب وشیرین شده بودم که پدرم رو به مادرم کرد وگفت:مریم جان....حاضری دوباره بانوی خانه ام باشی؟ از اینهمه رک بودن وعجله ی پدرم بهت زده شدم ویاد بهروز وعجله اش برای عقد افتادم وپیش خودم گفتم حتما تمام مردها وقتی احساس میکنند عشق واقعیشان را پیدا میکنند اینچنین صبر از کف میدهند و...زیر چشمی,تک تک حرکات مادرم را زیر نظر داشتم ,باورم نمیشد مامان جان من مثل دخترکان چهارده ساله,رنگ به رنگ شد وانگار اولین خواستگارش هست,سرش را پایین انداخت وگونه هایش گل انداخت...برایم قابل پذیرش نبود این مادر همان خانمی ست که در مقابل خواستگاری پدر بهروز چنان محکم ایستاد و قاطعانه جواب داد اما الان اینجا اینچنین دست وپایش را گم کرده.... بابا بی صبرانه دوباره گفت:حاضری... دارد... نویسنده ....حسینی 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
شصت_و_سوم‌ ❤️ عشق پایدار ❤️ مادرم که دست پاچه نشان میداد با من ومن گفت:من من نمیدونم....معصومه تو چی میگی؟ خاله صغری زد زیر خنده وگفت:جلال این یعنی بله.... برو دنبال سور وسات عروسیت.... واقعا متعجب شده بودم,درکل مردها همه عجولند... صبح روز بعد مادرم وبابام تویه مراسم ساده داخل محضر ,برای بار دوم به عقد هم درامدند,من نور,شادی ونشاط,را تو چهره ی هردوشون میدیدم واز اینکه دارای یک خانواده که عاشقانه به هم محبت میکنند,شدم,سراز پا نمیشناختم. بهروز آسایش دایی را گرفته بود وبه قول دایی تلفنشان را سوخته بود ,اما بنا به سفارش مادر,شماره خانه خاله صغری را به انها نداده بود واصلا از ازدواج مادرم با بابا جلال چیزی نگفته بود. مادرم انگار فراموش کرده بود که اصلا برا,چی اومدیم دنبال بابا ومن هم که نه روم میشد چیزی,بگم واز,یک طرف هم چون تازه به هم رسیده دند,نمیخواستم ذهنشان درگیر چیزی,باشه تااینکه روز,سوم عقدشان,بابا با سه تا بلیط قطار امد ومژده ی,سفر به مشهد را داد,مادرم سراز پا نشناخته ازخوشحالی روی پای خودش بند نبود,این اولین سفر مشهد من وحتی مادرم بود. مامان مریم,شب قبل از حرکت اروم طوری که بابا متوجه نشه گفت:معصومه جان ,من ,تووبهروز را فراموش نکردم,بزار بریم مشهد وبرگردیم ,تویه فرصت مناسب به بابات میگم,اخه از عکس العملش یه جورایی میترسم....اگه بفهمه بهروز,پسر,میرزا محمود ونوه ی یوسف میرزاست ,نمیدونم چی بگه ,اما باید کم کم زمینه را فراهم کنیم. خاله صغری به خاطروضع جسمانیش نشد با ما بیاد مشهد اما وقت خداحافظی چنان شور وشوقی داشت که ادم فکر میکرد خودش راهی مشهد است... با دلی سرشار از مهر اقا امام رضا ع راهی مشهد شدیم وخوشحال بودم از اینکه بعداز,سفر بالاخره پرده از,عشق من وبهروز هم برداشته میشه....اما نمیدونستم روزگار مارا چه خسته خواهد کرد.. ادامه دارد... نویسنده ....حسینی 💦⛈💦⛈💦 نویسنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_8914441303.mp3
11.91M
دلتنگ نشی ،عزیز من ،خدا همینجاست❤️
🕊🤍دعای فرج‌ 🕊♥️إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ . يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ . يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ ♥️🕊🤍🕊♥️🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣مادر همیشه میگفت: الهی آرزوهات با مصلحت خدا یکی باشند... 💙 ‌╔═════════🍃🕊══╗ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim ╚══🍃🕊═════════╝ 🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
🌷 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌷 الهی به امید رحمت تو 🤲 سلام عرض ادب و احترام☺️❤️🌹 ❤️امروز چهارشنبه متعلق است به امام کاظم و امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهماالسلام روزمان را با ۵ شاخه گل به محضر مبارکشان معطر می کنیم . ❤️اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
🕊🥀 ✨بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ 💚👉@moshkenan_nasim🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌱 🌸 امامـ عـلـے عليه‌السلامـ مردم به تربیت نیک نیازمندترند تا به زر و سیم! 📚 غررالحکم ╔═════════🍃🕊══╗ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim ╚══🍃🕊═════════╝ 🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشنده باش💕 (انسانهای زیبا همیشه خوب نیستند، اما انسانهای خوب همیشه زیبایند) ╔═════════🍃🕊══╗ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim ╚══🍃🕊═════════╝ 🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥  | سیاست راهبردی امام (علیه الرحمه) آوردن مردم وسط صحنه است... 🍃🌹🍃 | ╔═════════🍃🕊══╗ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim ╚══🍃🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️گریه های فرمانده اسرائیلی ! 🔻یک فرمانده اسرائیلی بازگشته از غزه گریه می کند و می گوید که چگونه اجساد سربازانش روی هم انباشته شده بود... ╔═════════🍃🕊══╗ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim ╚══🍃🕊═════════╝
قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور
#قسمت شصت_و_سوم‌ ❤️ عشق پایدار ❤️ مادرم که دست پاچه نشان میداد با من ومن گفت:من من نمیدون
❤️عشق پایدار❤️ سفر معنوی مشهد خیلی خیلی به دلم چسپید وتنها چیزی که گهگاهی اذیتم میکرد بی خبری از,بهروز بود که میدانستم مثل مرغ سرکنده بال بال میزنه,یک هفته از ماندنمان در جوار حریم رضوی گذشته بود وبابا ومامان قرار گذاشته بودند که تا ده روز مشهد بمانیم واز انطرف باهم بریم قم وبه قول معروف اسباب کشی کنیم کرمان ,بابا حتی به منم تاکید کرد که اگر میشه دانشگاهم را عوض کنم وبیام کرمان,پیش خودشان ,اما من میدونستم اگر حرفی,دراین مورد بزنم بهروز حتما اتیش میگیره,پس همه چی را سپردم دست اقا امام رضا ع تا هرجور که صلاح میدونه عمل کند... روز هفتم سفرمان بود که بابا طبق معمول هرروزه زنگ زد خانه خاله صغری,اما هرچه زنگ زد کسی گوشی را برنداشت ,بابا شماره خونه خودش را گرفت وغلامرضا,یا همون داداش بزرگ من,گوشی را برداشت وبابا با تعجب گفت:خیلی عجیبه ,این موقع روز خانه هستی؟! غلامرضا گفت:اتفاقا منتظر تماستون بودم ,اخه خاله صغری حالش بهم خورده وبردنش بیمارستان,چون میدونستم هر روز خونه خاله زنگ میزنید واگه جواب نده,به من زنگ میزنید,موندم خانه تا بهتان بگم چی شده...متاسفانه دکترها حرفای,خوبی راجب حال خاله نمیزنند اگه زودتر,بیاین بهتره.... بابا که بعداز مرگ پدرومادرش ,تمام امیدش,شده بود خاله صغری,,باشنیدن این حرف خیلی,به هم ریخت واین شد که سفر مشهد ما در هفتمین روز پایان گرفت وما ناخواسته برگشتیم کرمان که.... دارد... نویسنده....حسینی 💦⛈💦⛈💦 نویسنده
❤️عشق پایدار ❤️ وقتی به کرمان رسیدیم با کمال تاسف متوجه شدیم که خاله صغری به رحمت خدا رفته.... باورم نمیشد این پیرزن مهربان که بوی,مادربزرگ نداشته ام وندیده ام را میداد به این زودی پرکشیده,اوضاع روحی بابا ومامان هم مناسب نبود ,خاله صغری که حق مادری به گردن مادرم داشت وبرای,بابا هم یاد مادرش را زنده میکرد رفته بود و پدرو مادرم را تنها گذاشته بود,از فوت خاله صغری,خیلی ناراحت شدم واما از اینکه قبل از,رفتنش عروسی دوباره بابا ومامان را دیده بود خوشحال بودم وواقعا ,مصلحت خدا قابل ستایش است اخه درست وقتی پدرومادرم را بهم رساند که قرار,بود یک عزیز را از دست بدهند ,اینجوری تحمل این داغ براشون راحت تر بود ,خدا راشکر که همدیگه را داریم... نمیدونستم عاقبت زندگی من وبهروز,چی میشه اخه بااین وضع واوضاع پیش امده ,احتمالا ما باید تا بعد از چهل خاله صبر کنیم ,اونم تازه ,وقتی بشه ومادرم فقط موضوع خواستگاری,را مطرح کند وعکس العمل بابام دیگه نمیدونستم چی میشه...اما من بیچاره بی,خبر,یودم که چه طوفانها در راه است. دایی عباس که از,ازدواج بابا ومامان خوشحال واز فوت خاله صغری ناراحت یود ,قول داد برای,شب هفت خودش را برساند و مادرم برای دیدن دایی عباس لحظه شماری میکرد ,اخه میخواست عقده ی دل ومرگ مادرخوانده اش را در دامان برادرش سبک کند... دارد... نویسنده....حسینی 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چه دیدی زود باورنکن 😂 این گونه در فضای مجازی فریبکاری میکنند ومیگی با چشم خودم دیدم🤦‍♀😅 ╔═════════🍃🕊══╗ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim ╚══🍃🕊═════════╝ 🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
1_1717087104.mp3
14.95M
پادکست قرارعاشقی 🔹موضوع: خدا بدون شک جبران می کند. 🔸توضیحات: دائما در ضرر هستیم اگر در مسیر نباشیم. حواسمان نیست چقدر لحظات گرانبهای عمرمان راحت از دست می دهیم. ‌ •●❥ ‌‎‎@moshkenan_nasim