#قرار_صبحگاهی
🕊🥀#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
✨بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
💚👉@moshkenan_nasim🕊
🌱 #نسیم_حدیث
🌸 پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله
اگر تمام خوبی ها به شکل یک شخص مجسم شود آن شخص فاطمه است و فاطمه از آن هم بالاتر است.
📗 مائة منقبة
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم شناسی و مرامُ معرفتُ نون حلال رو باید تو این حجره پیدا کرد ...
بهش گفتن چرا پاکت گذاشتی رو اون ترازو
گفت من چایی میفروشم نه پاکت ... !
.
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور
💦⛈💦⛈💦 #قسمت_هشتم ♥️عشق پایدار♥️ شب تار ,شبی که گریه های زیادی در درون خود جای داده بود بالاخره خود
💦⛈💦⛈💦
#قسمت_نهم
♥️عشق پایدار♥️
دراین هنگام یوسف میرزا که منتظر ورود عروس زیبایش بودبا شنیدم دادوهوار روی حیاط عمارت کتش را روی دوشش انداخت و وارد معرکه شد و از راه رسید ووقتی از اوضاع مطلع شد ,رگ غیرت جنگی اش به جوش امد,عبدالله رادست مباشر بی رحمش سپرد وسفارش کرد آنقدر پیرمرد بیچاره رابزندکه یابمیرد ویابگوید دخترش راکجا پنهان کرده,باقرخان مرد ملایم تری,بود وقلبا راضی به اذیت,عبدالله نبود وچه بسا خوشحال بود ازاین پیشآمد اما خلق وخوی پسر با پدر فرق داشت,یوسف میرزا مرد جنگ بود وبارحم وشفقت بیگانه.....عشق درونش به کینه وانتقام بدل شده بود وبه هرطریقی خواستار دسترسی به بتول بود
عبدالله در اعترافاتش مدام تکرار میکرد:صبح که بلند شدم بتول درخانه نبود ,دخترم شیرینی خورده دیگری بود,دلش پیش نامزدش,بود,حجب وحیای زنانه اش اجازه نداده که بماند وبه دلش ومردش خیانت کند..تااین حرف از دهان عبدالله خارج شد لگد مباشر دندانهارا دردهان پیرمرد فرو ریخت..... به دستور باقرخان,
آدمهای ارباب جز به جز آبادی را گشتند,حتی انبار علوفه واغل گوسفندان تک تک اهالی را زیرورو کردند ,داخل تنور وانبارکاه همه جا را جستجو کردند اما هیچ کس اورا ندیده بود وحتی خبری,از دخترک نداشت....
عبدالله را در انبار کوچکی که جای خرده ریزهای ذغال بود زندانی کردند ویوسف میرزا حکم کرد تا بتول نیامده ,پدرش را در ان ذغال دانی تنگ وتاریک گرو برمیدارد.
چندروز گذشت و خبری از عروس فراری نشد وعبدالله نیز سخنی دیگر نزد,ارباب نگهداشتن عبدالله را بیش ازاین صلاح نمیدانست خصوصا با ضرباتی که به پیرمرد وارد شده بود اوضاع مساعدی نداشت,هرجور شده بود رضایت یوسف میرزا را جلب کرد و ناگزیر به همراه دوتا از نوکرهایش ,عبدالله را به خانه ی خودش فرستاد..
ماه بی بی تا چشمش به هیکل زخمی مردش افتاد ناله و شیون سرداد,با بلند شدن فریاد ماه بی بی ,همه ی اهالی به سمت خانه ی عبدالله هجوم آوردند زنان آبادی هریک برای مداوای عبدالله ,دارو.ودوایی به خانه ی او.میاوردند اما حال عبدالله روز به روز بدتر میشد,پیرمرد بیچاره ضربه ی جسمی وروحی سختی خورده بود واین وضع را ده روز,بیشترنتوانست تحمل کند..وشب هنگام,اوهم تاب این دنیا وظلمهایش نیاورد وبه سرای باقی شتافت...وماه بی بی درد فراق دخترش کم بود به درد مرگ شوهرش هم گرفتار شد.
یوسف میرزا که از,یافتن بتول ناامید شده بود,عزم پایتخت کرد....
وکاش اصلا از اول نمیامد ,کاش باقرخان تدارک هدیه نداشت ,کاش هدیه اش قالی نبود,کاش بتول اینهمه هنرمند نبود وکاش.....
اما اینها دست تقدیر است تا عشقی زیبا شکل گیرد.....
………ادامه دارد
#براساس واقعیت
💦⛈💦⛈💦
#قسمت_دهم
♥️عشق پایدار♥️
آقاعزیز وبتول بی خبراز انچه که پشت سرشان میگذشت وبیخبراز رنج عبدالله ومرگ این مردخدا از روستایی به روستای دیگر میرفتند وطبق تصمیم اولیه شان میخواستند به روستای اقا عزیز بروند واما هنوز درراه رسیدن به ولایت اقاعزیز بودند,چون اقاعزیز مرد محتاطی بود وبسیار دوراندیش,صلاح ندید که به دهات خودش برود چون احتمال اینکه خانزاده بخواهد درپی بتول به ابادی انها بیاید ,احتمال دور از عقلی نبود پس تصمیم گرفت درروستایی به دوراز ابادی بتول وولایت خودشان ساکن شوند....
اولین روز رسیدنشان به حسین اباد بود ,عزیز اقا پرسان پرسان خانه ی کدخدای ده را پیدا کرد ,کدخدا رحمت مردی دنیا دیده وبزرگوار بود وقتی با عزیزاقا برخورد کرد دانست ادمی فهمیده وباکمالات است کلبه ای روستایی درنزدیکی خانه اش که بی استفاده مانده بود به این زوج جوان داد ,زوجی که این اولین لانه ی,عشقشان یا بهتربگویم حجله ی عروسیشان بود.
عزیزاقا خیلی کارها بلدبود منتها زیردست کل محمد,پدرمرحومش,سواد خواندن ونوشتن وهمچنین حفظ وقرایت قران آموخته بود ,پس درروستای (حسین آباد)ساکن شدند وتصمیم گرفت دراین دنیای وانفسا مشق قران کند وبه بچه های روستا درس قران دهد ....چرخ روزگار میچرخید ومیچرخید وزندگی بتول وعزیز بر چرخی نو قرار گرفته بود,زندگی به دور از عزیزان اما در کنار یار ودلدار ومردمی ساده دل ومهربان,بتول بازهم خدا را شکر میکرد واین زندگی سراسر سختی وفراق را بر عروس ارباب بودن ترجیح میداد وباخود مدام میگفت:نترس بتول..نترس میگذرد...خوب یا بد میگذرد..ان شاالله در روزی دیگر دوباره به دیدار خانواده هم میرسیم.
ادامه دارد ....
#براساس واقعیت
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
روشنفکرنمایان دینی بخوانند.../ جذب حداکثری یا تغییر دین؟
🔸 افراد دیگری نیز احکام اسلام را تحریف و ضروریات دین را انکار می کنند و بعد در توجیه کار خود می گویند اگر ما احکام اسلام را آن چنان که هست بیان کنیم جوان های دنیا از اسلام بیزار می شوند! ما حکم اسلام را تغییر می دهیم تا مردم از دین بر نگردند.
✅ باید از ایشان پرسید: از کدام دین؟ هنگامی که شما احکام دین را تغییر دادید، مردم از چه دینی بر نمی گردند؟ آیا از دینی که شما ساختید یا از دینی که خدا نازل کرده است!؟
🔸 اگر منظور شما اسلام عزیز است، اسلام همان است که خدا نازل کرده است نه آنچه شما می سازید. دینی که شما احکام آن را تغییر دادید تا مردم آن را بپسندند، دین خدا نیست. آن دین، دسته ی ساخت شماست.
🔸 با این وجود شما چگونه بر سر اسلام منت می گذارید که قصد دارید به اسلام خدمت کنید؟ آیا این، خدمت به اسلام است یا خدمت به کفر!؟ (1)
پ.ن: اگر ما به دنبال جذب حداکثری هستیم، باید همیشه مراقب باشیم و از خود بپرسیم که جذب حداکثری به چه چیزی؟
کوتاه آمدن از اصول و احکام و ضرورت های دین به بهانه جذب، جذب حداکثری نیست، تحریف دین و باقی گذاشتن اسم دین است نه رسم آن!
یاعلی🌹
#طلبه_ای_در_قم
محمد صالح مشفقی پور
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسلمان شدن دسته جمعی تظاهرات کنندگان نیویورک!! سبحان الله!!
👆🎥تظاهرات ضد اسراییلی
در نیویورک، مردی در بلند گو فریاد می زند:
"زمان پنهان کردن اسلام به سر رسیده
زمان شکنجه کردن و آزار و تهمت به مسلمانان به سر رسیده
اسلام همان دینی است که انسان ها به آن نیاز دارند
و ما دست بردار نیستیم تا وقتی که این دین به تمام خانه ها وارد شود
حالا شماها را دعوت می کنم که با من تکرار کنید
لااله الاالله محمد رسول الله
بعد تمام مردم با او تکرار می کنند: لااله الاالله محمدرسول الله
و همگی با هم مسلمان می شوند!
بعد می گوید خدایی جز الله نیست خدای عیسی خدای مسیح خدای آخرین پیامبر خدا حضرت محمد صل الله علیه و اله"
✌️ان شالله جهان به زودی شاهد مسلمان و شیعه شدن ساکنان کره ی زمین خواهند شد
ظهور نزدیک است!! ان شاءالله
🌺
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
✉️ #دعوتنامه_عمومی
🌺#کاروان_اهالی_بهشت
💠 وعده ما فردا ، چهارشنبه ۲۲ آذرماه
⏰ ساعت ۱۳:۳۰
🔻محل تجمع و استقبال:
▫️میدان امام حسین(ع) شهر #کوهپایه
⏰ ساعت ۱۵:۳۰
🔻محل تجمع و استقبال:
▫️جنب دارالقرآن شهر #تودشک
⏰ ساعت ۱۷:۴۵
🔻محل تجمع و استقبال:
▫️حـسینیـهالزهـرا(س) #مـزرعهشور
⏰ ساعت ۱۸:۱۵
🔻محل تجمع و استقبال:
▫️مزارمطهرشهیدگمنام شهر #سجزی
⏰ ساعت ۲۰:۰۰
🔻محل تجمع و استقبال:
▫️مسجدالهادی(ع)روستای #زفره
💠 ستاداستقبالوبرگزاری مراسم تشییع شهدای گمنام شهرستان کوهپایه
@javananekohpaye
🌸🍃🌸🍃
زندگی
تازه فهميدم که بازی های کودکی حکمت داشت:
زو: تمرين روزهاي نفس گير زندگی
الاکلنگ: ديدن بالا و پايين دنيا
سرسره: تمرين سخت بالا رفتن و راحت پايين آمدن
هفت سنگ: تمرين نشانه گرفتن به هدف
وسطی : تمرين هميشه در وسط ميدان بودن
گل يا پوچ: دقت در انتخاب
خاله بازی: آيين مهمانداری
آسيا بچرخ: حمايت از همديگر و متحد شدن
يه قول دو قل: مشکلات اگر مانند سنگ سخت باشد يکی يکی از پس آن برمی آييم...
يادش بخير، اون روزا ياد گرفتن زندگی چه ساده بود...!
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادره خیلی باحال نگاه میکنه
😅😅🤣🤣🤣🤣
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🔹اطلاعیه🔹
🔻پنج شب #عزاداری دهه دوم فاطمیه
🔸از #چهارشنبه ۲۲ آذر ماه
🔸بعد از #نماز جماعت مغرب و عشاء
🔺#مسجد جامع مشکنان
💠سخنران: حجتالاسلام والمسلمین #اکبری (ریاست محترم عقیدتی سیاسی پایگاه پدافند هوایی هاشم آباد)
🔹با نوای : #مداحان اهل بیت
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
#قرار_شبانه
🕊🤍دعای فرج
🕊♥️إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .
يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ
♥️🕊🤍🕊♥️🕊
#قرار_صبحگاهی
🕊🥀#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
✨بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
💚👉@moshkenan_nasim🕊
🌱 #نسیم_حدیث
🌸 امامـ صـادق علیهالسلامـ
در برابر بلاى بزرگ پاداش بزرگ است،
چون خدا بندهاى را دوست دارد به بلاى بزرگش گرفتار كند.
📚 الخصال، باب الواحد، ح۵۹
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداانتقام میگیره!
حتی شما خانم عزیز!
#حجاب
استاد قرائتی
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور
💦⛈💦⛈💦 #قسمت_دهم ♥️عشق پایدار♥️ آقاعزیز وبتول بی خبراز انچه که پشت سرشان میگذشت وبیخبراز رنج عبدالل
💦⛈💦⛈💦
#قسمت_یازدهم
♥️عشق پایدار♥️
پنج سال گذشت,پنج سالی که بربتول هرسالش ده سال طول میکشید پپنجاه سال میشد درغربت وبی خبری وتنهایی گذشت...
دراین پنج سال یک بار اقاعزیزتنها وبه طور ناشناس ومخفیانه به آبادی بتول ,همسر عزیزش ,رفته بود تاازاوضاع انجا اطلاع کسب نماید وبادیدار ماه بی بی وفهمیدن حوادث بعداز عقدشان وفوت عبدالله,صلاح براین دیدند که به آبادی,برنگردند,آقا عزیز به توصیه ی ماه بی بی مرگ عبدالله ,پدر بتول رااز همسرش مخفی داشت تا دردی بردردها وغمی برغمهای همسرش نیافزاید....
اینک ,اقا عزیز ملای مکتب خانه بود,مردی باایمان ومهربان که صاحب پسری چهارساله به نام(عباس) بود
ودختران وپسران آبادی دراین چندسال ازاموزشهای اقاعزیز بهره ها برده بودند
بتول هم که اینک زن جاافتاده ای بود,بیکار ننشسته وبرای پرکردن تنهاییهایش وآرام کردن غمهای درونش رو به هنر اورده بود ,طرحهایی راروی انواع لباس وپرده و...میافرید وباسرانگشتان هنرمندش میدوخت وبه انها جان میداد...
جهاز اکثر نوعروسان روستا وحتی روستاهای اطراف مزین به طرحهای بی نظیر بتول خانم بود...مردم روستا بی خبر ازگذشته ی پرالتهاب این زوج, آنها را خوشبخت ترین زوج دنیا,قلمداد میکردند واحترام خاصی برای این خانواده قایل بودند.
بتول نقشه های ماهرانه ای برای انواع گلیم وقالی میکشید وتوسط مرد دوره گردی که هراز گاهی به ابادی میامد به تمام دور واطراف میفرستاد واین روزها کار سعدالله ان مرد دوره گرد تماما به سفارش گرفتن برای بتول ختم میشد وصدالبته پول خوبی هم از این راه درمیاورد اما بتول برای پول کار نمیکرد اوبرای خودش,برای دلش وبرای پرورش روح لطیفش طرح ونقشه میکشید واز خود به یادگار میگذاشت,اما این ایام حال این دختر هنرمند واین مادر دلسوز,روبه راه نبود.
بتول دوباره بارداربود وماه های اخر بارداریش رامیگذراند ,مدتی میشد که تبی جانکاه بر وجودش,افتاده بود.داروهای زنان کارازموده روستا ,کوچکترین اثری نمیکرد..بدن ضعیف بتول هرروز ضعیف تر ورنجورتر میشد.
آقا عزیز دیگر تاب دیدن وآب شدن همسرش رانداشت,تدارک سفری دید تا اورا به شهرنزد طبیب ببرد.
وقتی به بتول گفت که باید به شهربرویم بامخالفت بتول مواجه شد.
بتول گفت :میدانم درد من ازچیست وچاره اش چیست,اگربه من محبتی,دارید یکبار مرابه دیدن خانواده ام ببر تا آرام گیرم....
اقا عزیز بین عقل واحساس گیرافتاده بود,عقلش میگفت به,شهربرو واحساسش میگفت خواسته ی,همسر عزیزش را اجابت کند.
بالاخره تصمیم گرفت اورا نزد خانواده اش ببرد وبعد ازان راهی شهرشوند برای مداوا...
بتول خوشحالی زایدالوصفی پیدا کرد,برای لحظاتی تمام ضعف درونش پرکشید وبه اقاعزیز اطمینان داد که این کار به مصلحت است وبهترین کاریست که میشدانجام داد ....
وبا حالی خراب اما روحی ارام تدارک سفر دیار را میدید
ادامه دارد ....
#براساس واقعیت