#قرار_صبحگاهی
🕊🥀#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
✨بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
💚👉@moshkenan_nasim🕊
🌱 #نسیم_حدیث
🌸 پيامبر خـدا صلىاللهعليهوآله:
خداوند تبارك و تعالى، به چهرهها و دارايیهاى شما نمىنگرد، بلكه به دلها و كردههاى شما مىنگرد.
📚 میزان الحکمة، ج۹، ص۵۰۵
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
🔶 با رونمایی از داروی ضد سرطان سیکلوفسفامید توسط گروههای دانش بنیان، ایران به جمع ۵ کشور دارنده فناوری تولید این دارو پیوست. 🇮🇷
#خوش_خبر
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_دوازدهم ♥️عشق_پایدار♥️ صبح تازه از مشرق زمین طلوع کرده بود که این خانواده ی سه نفره ب
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_سیزدهم
♥️عشق پایدار♥️
پاسی ازشب گذشته بود جلال کار خود را کرد ودر چشم بهم زدنی کل خانواده از امدن عروس فراری سالیان پیش باخبرشدند ,کبری وصغری و بتول و ماه بی بی مثل چندین سال قبل دور هم جمع شده بودند,همه بودند واین مابین گل مجلس کم بود جمعشان جمع بود واین جمع پدر راکم داشت,هر بارکه بتول ازپدر وعلت غیبتش سوال میکرد ,به طور ملموسی بحث عوض میشد,حاضران از هر دری حرفی به میان میاوردند جز انچه که بتول طلب میکرد و هیچ کس پاسخی به سوالش نمیداد.
خواهران بتول خوشحال از اینکه خواهر کوچکشان درکنارشان است,غم از دست دادن پدر که بعداز چندین سال کمی از یاد رفته بود ,دوباره جان میگرفت این زخم کهنه انگار نشتری دوباره میخورد واز طرفی ترس از اینکه خبر بازگشت بتول به گوش خان وخانزاده برسد خوشحالیشان را از امدن بتول زایل میکرد و درد مرگ پدر را بیشتر وغصه ی دوباره جان گرفتن حادثه ای دیگر را در فکرشان پدیدار میکرد.خصوصا در این شرایط که یوسف میرزا مانند ببری خشمگین بود,یوسف میرزا پس از ناامید شدن از جستجو وپیدا کردن بتول,به اصرار باقرخان ,همسری اختیار کرده بود و گویا این روزها با همسرش که دخترعمویش بود اختلاف پیداکرده ,کار از زد و خورد هم گذشته وحتی,یوسف میرزا ,پسرسه ساله اش را از مادردورکرده بود و نزد باقرخان آورده بود,بی شک اگراز وجود عزیز وبتول باخبر میشد تمام کاسه کوزه ها رابرسراین دو انسان مهربان وزوج زجر کشیده میشکست وکینه های خفته میجوشید,انوقت بی شک اتفاقات ناگوارتری رخ میداد وچه بسا غوغایی در ابادی میشد که اتش این غوغا چه بسا دامن تک تک افراد ابادی را میگرفت,ماه بی بی ,اوضاع زندگی یوسف میرزا وبازگشتش را در فرصتی مناسب وبه دور از چشم بتول به دامادش گفت واز او راه چاره ای طلب نمود ,باید تصمیمی گرفته میشد که هیچ کس اسیبی نبیند....
ادامه دارد
#براساس واقعیت #داستان
🌿🍁🍂🍁🌿
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_چهاردهم
♥️عشق پایدار♥️
آقاعزیز بعداز کلی فکرو مشورت با ماه بی بی ,صلاح دیدند تا مردم آبادی از آمدنشان با خبر نشدند,روز بعد وقت غروب با خانوادهاش به سمت شهر حرکت کنند تا هم بتول دکتر برود وهم خطری تهدیدشان نکند,این بهترین و کم خطرترین راهی بود که میشد پیش بینی کرد اما
حال بتول مساعد نبود,لحظه به لحظه تبش بالاتر میرفت و حالش وخیم تر میشد اما برای,اینکه جلب,توجهی,نشود ناچار فانوس اتاق خاموش شد تا مسافران دیروز و فردا در تاریکی کمی استراحت کنند,بتول دربی خبری از پدر با تن تب دار به رختخواب رفت وماه بی بی حال دختر را چنین دید تا صبح بربالین دخترک بیمارش بیدار نشست و مدام به تیمار او پرداخت,
صبح زود هرکدام از خواهرها به خانه ی خود رفتند تا شب برای خداحافظی برگردند.
قبل ازظهربود ,لیلا همسایه ی ماه بی بی,که خواهرعبدالله بود به رسم هرروز واحوال پرسی و وقت گذرانی به خانه ی ماه بی بی امد
تاچشمش به میهمانان ناخوانده افتاد ,بی خبر از همه جا عقده ی دلش بازکرد انگار که هم اینک نعش بی جان و کتک خورده برادرش در پیش چشمانش است و بتول وعزیز هم قاضی محکمه ,گریه و واگویه راسرداد و دربین حرفهایش میگفت:کجا رفتی گلم,کجا رفتی که پر پر شدن دسته گلم را ندیدی,کجا رفتی که صورت کبود وپلکهای متورم پدرت را ندیدی کاش عبدالله زنده بود و دخترو نوه اش رامیدید,کاکای مظلومم مظلوم کشته شدو... هرچه که ماه بی بی وعزیز ,چشمک میزدند,لیلا یا نمیدید یا اینکه انقدر عقده کرده بود که خود رابه ندیدن میزد و حرفها و خبری را که همگان واهمه داشتند از گفتنش به بتول,به بدترین شکل و روایت ممکن به گوش دخترک زجر کشیده رساند.
تا این کلام یعنی مرگ پدر, از دهان عمه خانم بیرون امد انگار دنیا برسر بتول خراب شد,همه جا پیش چشمش تیره وتار شدو دردی کل وجودش را فراگرفت...
کاش زمین دهان باز میکرد و بتول را میبلعید,آخراین چه سرنوشتی ست؟؟کاش میشداین تقدیر را از سر نوشتش....
حال بتول بدتر وبدتر ودردش شدیدتر میشد,مادرش فرستاد دنبال شوکت ماما,مامای ابادی بود.
شوکت ماما به محض دیدن بتول گفت:آب گرم حاضرکنید ودست به دعابرداریدکه جان مادروبچه درخطراست.....
ادامه دارد....
#براساس واقعیت
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
🎥 ارتشی که پوشک میپوشه، باید هم قوم برگزیده باشه😁
🍃🌹🍃
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرفِ دل یه سرباز وطن❤️
حتما ببینید...
ما با هر گونه عقیده و حجابی یک ادبیات مشترک داریم اونم ایرانه🇮🇷
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه و ياد درگذشتگان😔
🥀امروز پنج شنبه ای دیگر است
ودلخوشند به این پنج شنبه ها
عزیزان سفر کرده🌷⬆️
آنان که روزی عزیزدل بودند💔
و امروز تنها خاطره اند در ذهن😔
حسرتی بزرگ بر دل ما💔😔
و تصویری بر قاب
شادی روح درگذشتگان فاتحه و صلوات🙏
🥀🖤یاد عزیزان رفته بخیر🖤🥀
╔═════════🍃🕊══╗
•●❥ @moshkenan_nasim
╚══🍃🕊═════════╝
🇮🇷<قرارگاه فرهنگی نسیم ظهور>