🩸 #مقتل | #امام_کاظم علیهالسلام 🩸
🥀 علی بن سُوَید، از یاران خاص امام کاظم صلواتالله علیه میگوید:
🥀 پولی به نگهبانان زندان دادم و شب هنگام به حضور حضرت #موسی_بن_جعفر علیهماالسلام رسیدم و آن حضرت از من سوال نمودند که برای چه به اینجا آمدهای؟!
🥀 عرضه داشتم: دلتنگی مرا نزد شما آورده است! سپس گفتم: ایآقای من! سینههایمان به تنگ آمده است، زمان فرج و گشایش و رهایی شما از این زندان، چه وقت فرا میرسد؟!
🥀 آن حضرت نگاهی به من نموده و فرمودند: اَلْفَرَجُ قَريبٌ يَابنَ سُوَيد! يَومَ الْجُمُعةِ ضُحىً عَلَى الْجِسرِ بِبَغدادٍ...
🥀 فرج نزدیک است ای پسر سوید؛ روز جمعه به هنگام برآمدن آفتاب، بر روی پل بغداد...
🥀 علی ابن سُوَید گوید: از این کلام امام علیهالسلام، نزدیک بود از خوشحالی پرواز کنم؛ پس از محضر آن حضرت خارج شده و به دوستانمان گفتم: مژده دهید که امام به زودی از زندان خارج میشوند.
🥀 روز جمعه فرا رسید و به وقت برآمدن آفتاب، بر روی پل بغداد جمع شدیم...
🥀 و إذًا بِجِنازةٍ يَحمِلُها أربَعةٌ مِنَ السَجّانين علىٰ دَرفةِ بابٍ لا نَعشٍ! ثلاثٌ مِنَ الْخَلفْ و واحدٌ مِنْ جَهَةِ الرأسِ
🥀 ناگاه دیدیم چهار زندانبان، جنازهای را بر روی یک تخته در، گذاشته و میآوردند؛ سه نفر عقب، و یک نفر جلوی جنازه را گرفتهاند.
🥀 از آنجا که غل و زنجیرهای زیادی بر دست و پای آن میّت بود، سه نفر عقب آن تختهٔ در را گرفته و تنها یک نفر جلوی آن را گرفته بود، به روی پُل که رسیدند، او را بر زمین نهادند و صورتش را باز کردند. علی بن سُوید گوید: من پیش رفتم تا آن میت را نگاه کنم...
🥀 و إذًا بِهِ سَيّدي و مَولاي مُوسَى بنِ جعفر عليهالسلام ! فَلَطَمتُ وَجهي و صِحتُ: وا إماماه… وا سيّداه…
🥀 ناگهان مولا و سروَرم #موسی_بن_جعفر علیهماالسلام را دیدم! پس سیلی به صورتم زدم و فریاد میزدم: وا إماماه… وا سيّداه…
📕 المجالس المعصومیه، صفحه ۲۵۲
🆔 @mosibatoratebah
🏷 #المصیبة_الراتبة