#part_3
(جهان را به پستی بلندی تویی ندانم که ای، هرچه هستی تویی)
💠فلش بک به زمان کودکی داوود و برکه💠
دستهایش را محکم از بین دستهای کوچک و برادرش گذاشته بود از دعوایی که روبه روش بود میترسید قطرهای اشک روی گونه اش میچکید روی دست های برادرش
داوود: اجی آروم باش تموم میشه گریه نکن
برکه: داداشی میترسم مامانی جدامون کنه از هم 😭
با صدای عصبی گفت:
- نه اون دو تا بچه هیچ جا نمیرن تو میخوای جدا بشی برو ولی اون دوتا پیش من هستن راه باز جاده دراز !
برکه بیا بریم من دخترم میبرم تو نه کسی دیگه نمیتونه منو از ش جدا کنه
برکه: دست ها مو اسیر از دستان قدرتمند مادرم کشیدم بیرون محکم داداش داوود گرفتم بغل چشمای مشکی مامان عصبی بود داشت میومد سمتمون میخواست دوباره دستم بکشه بیرون
داوود: برو کنار اجاره نمیدم آبجیم بره
مامان: بیا برو تو هم مثل باباتی دخترم میخوام بیا بریم برکه
- لطفاً بِرکه!
برکه: نمیخوام باهات بیام برو اون ور
مامان: باشه نیا خوب گوش با قانون میام سراغت برکه ازت میگیرم
_باشه برو ببینم میتونی یا نه 😏
داوود: با درماندگی بهش نگاه کرد و با بغض گفتم:
آخ... آخه... چهطوری؟ چهطور تنهات بذارم خاله سوسکه؟
سرش را به سینه داوود چسباند و گفت:
- برکه : اهوم مرسی داداشی عاشقتم دوست دارم
اخیشششش 😩 پیشت هستم ور دلت 🙂
داوود: بله حالا برو بازیت کن اجی تا من یکم درس بخونم باشه عشق داداش ؟
برکه: باش داداشی
...............................................................................
مثله شدگان
#part_3 (جهان را به پستی بلندی تویی ندانم که ای، هرچه هستی تویی) 💠فلش بک به زمان کودکی داوود و برکه
پ.ن1*:خواهر برادرانه هاشون 😍
پ.ن2*: حکم قانونی دعوا..........
💠لینک ناشناس رمان مثله شدگان 💠
https://abzarek.ir/service-p/msg/1046682
منتظر نظرات درجه یکتون هستم💫😉
#یاحسین
#part_4
(جهان را به پستی بلندی تویی ندانم که ای، هرچه هستی تویی)
💠فلش بک به زمان کودکی داوود و برکه💠
(فردا ظهر مدرسه داوود)
امیر : مدیر مدرسه داوود زنگ زده بود برم اونجا برای جلسه یکم شک داشتم هیچوقت این طوری حرف نمیزد و گرم نمیگرفت تو اتاق جلسه نشسته بودم هیچکس هنوز نیومده بود در اتاق باز شد معلم داوود و مدیر مدرسه اومدن داخل روبه روی هم نشستیم .
+مدیر: خوب خیلی خوش اومدین راستش مطلبی که میخواستیم درباره اش حرف بزنیم داوود پسرتون
امیر: کار اشتباهی کرده ؟اتفاقی براش افتاده حالش خوبه ؟
+مدیر: نگران نباشید داوود خوبه سر کلاسش هست ما میخوایم داوود انتقال بدیم از مدرسه خودمون به مدرسه استعدادهای درخشان
امیر: مشکلی پیش اومده یکدفعه انتقال فقط پسر من ؟
+مدیر: نه یکدفعه نبوده ما از ترم اول داریم برنامه ریزی میکنیم با دقت پسرتون زیر نظر داشتیم که این تصمیم گرفتیم این موضوع خود معلم داوود مطرح کرد که ما منتقلش کنیم
معلم: راستش داوود بیشتر از سنش میدونه و درک میکنه و درس ها رو مثل آب خوردن جواب میده بیشترین علاقه ای که داره به ریاضیات و فیزیک و شیمی هست جدول اصلی اتم ها رو کاملا با ویژگی حفظ هست با این که مال پایه های بالا تر هست ولی با تموم ویژگی هاشون بلده مسئله های ریاضی ذهنی با راحت ترین راه حل میکنه به نظر من یا درسش جهشی ادامه بده یا منتقل بشه
امیر: با ورم نمی شد به این خوبی هست مطمئن بودم داوود چنان جایگاهی میرسه همه بهش حسودی میکنند باشه مشکلی نیست من با خودش حرف میزنم فقط شما امتحان های جهشی برگذار میکنید ؟؟
مدیر: بله فقط ممنون میشم اطلاع بدین بگین که چه روزی میتونید امتحان بدین .
امیر: باشه چشم زنگ آخرشون بود صبر کردم تعطیل بشن باهم بریم خونه از دور دیدمش با دیدنم سریع پرید بغلم شروع کرد بوسیدنم
داوود: سلام باباجون امتحانم عالییییی دادم نگاه کنید .
امیر: باریکلا پسر زبر زرنگم از طرف من ❤️ کادو داری بدو بریم دنبال ابجیت برکه از کلاس بریم خونه
داوود: چشم باباجون
💠..........(بعد از شام خونه داوود).........💠
امیر: به داوود نگاه میکردم داشت درسش میخوند با برکه بازی میکرد لبخند هاش دلگرمیم بود که یه روزی نباشم اون هست تکیه گاه برکه باشه
با تموم شور و شوقی ک داشت درس میخواند با هر کلمه ای که یاد میگرفت کاملا میشد خنده رو حس کرد خدا بهم بهترین ها رو داده بود یه دختر کوچولو مو خرمایی و ناز به پسر غیرتی روی خواهرش و درس خون با حیا خنده م میومد بعضی از کارشون با این که برکه حتی خوندن نوشتن بلد نبود داوود با بازی و سرگرمی بعضی از حروف الفبا بهش یا داده بود 😂 هرچی یا گرفته بود میخواست به همه میگفت هر شب کارش شده بود توضیح دادن به من با همون یه وجب زبونی که شیرینی داشت
..............................................................................
مثله شدگان
#part_4 (جهان را به پستی بلندی تویی ندانم که ای، هرچه هستی تویی) 💠فلش بک به زمان کودکی داوود و برکه
پ.ن1*: داوود نابغه
پ.ن2*: زبون شیرین برکه
💠لینک ناشناس رمان مثله شدگان 💠
https://abzarek.ir/service-p/msg/1046682
منتظر نظرات درجه یکتون هستم💫😉
#یاحسین
💠مثله شدگان یعنی : هر از چندگاهی و معمولاً در ایران به چشم میخورد. بهطور مثال میتوان به کشتار بعضی از سران جبهه ملی ایران در جریان قتلهای زنجیرهای ایران اشاره کرد.
: مرد قصابی که با عشق لذت به لاشه گوسفندان دست میکشد و آنها را میسنجد و سپس آنها را تکهتکه میکند، حس تهاجمی گاهوبیگاه قهرمان داستان برای مثله کردن همسر خود، و غیره
بله شروع رمان هست کم کم وارد ماجرا میشیم امیدوارم خوشتون بیاد از رمان و کانال
درباره شخصیت اصلی داستان فکر کنم از کار هر کدوم معرفی شون متوجه شده باشین شخصیت اصلی رمان داوود هست
ولی با توجه به رمان الان که دارم مینویسم علاقه دارم به همه یه نفر زوم نشه در گردش باشه همه چی 🙂🙂
چون زوم شدن روی یک موضوع زیاد خوب نمیشه