eitaa logo
مثله شدگان
38 دنبال‌کننده
972 عکس
47 ویدیو
0 فایل
رمان از زاده ذهن نویسنده هست ✍️ نویسنده و مدیر اصلی: @Shiva13824 ادمین کانالم: @God_my_love_11 📌✍️خوندن رمان بدون عضویت حرام 🥺 لطفاً 🙏 عضوشید لینک ناشناس رمان https://abzarek.ir/service-p/msg/1046682
مشاهده در ایتا
دانلود
💠(سهیل) 💠 عمو داوود و برکه
💠(برکه) خواهر داوود
💠(رضا) 💠 شوهر عمه داوود و برکه (همسر نازی)
(جهان را به پستی بلندی تویی ندانم که ای، هرچه هستی تویی) خون چکان- چکان از گوشهای پلک میچکد و دردها را به من میآموزد و من را برای دردی بزرگتر آماده میکند. میخواهد به من یاد دهد که تمام ایندردها در برابر درد اصلی چیزی نیستند! دارد به من میگوید که اینها حتی گوشهی از آن نیستند! میخواهد من را بترساند! شاید دارد موفق میشود و شاید هم دارد شکست میخورد.نگاهش را به جسد مُثله شدهای برادر عزیزتر از جانش دوخت و قطرهایی اشک از گوشه ی چشمان کشیدهای طوسی رنگاش به پایین سرازیر روی گونه ی رنگ باخته اش چکید. دستانش را بلند کرد و انگشتان کشیده و سفید رنگش را محکم بر روی گونه های نازکش کشید تا اشک هایش را پاک کند؛ ولی باز قطرات اشک همچون باران بهاری سرازیر شدن نه میتوانست دهان باز کند فریاد بزند و نه میتوانست از جایش تکان بخورد. همچون مردگان متحرک چشمانش به جسد تیکه- تیکه شدهای برادرش خیره بود و با لبانی لرزان نامش را صدا میزد. کسی او را از پشتسر کشید و بلندش کرد. آرام سرش را چرخاند و نگاهش در چشمان میشکی رنگ برادر بزرگ ترش خیره ماند. داوود وقتی چشمان اشکبار برکه را دید او را محکم به آغوش کشید و گفت: - قربون چشمهات برم. برکه با صدای داوود انگار تازه به خود آمد و هق- هقش دل آسمان را لرزاند. زانوانش خم شد و اگر نوید او را نگرفته بود بر روی زمین آوار میشد. ساعاتی بعد. ساعتها بود که کلمه ای" مُثله شدگان" داشت در ذهنش تکرار میشد و هربار بدتر از دفعهای قبل او را میرنجاند! ............................................................................... شروعی دوباره........
منتظر نظرات شما هستم 😇😚
💠 توضیحات رمان (مثله شدگان ) 💠داوود: مهندس راکتور هسته ای 💠 محمد: مأمور امنیتی رئیس اصلی محافظت از داوود 💠 فاطمه: مهندس نرم افزار 💠علی: پزشک بیمارستان فیروزگر تهران 💠برکه: دانشجو دستار پزشکی بیمارستان فیروزگر تهران 💠 رسول: 😈🧐 بقیه اش تا ته برید متوجه میشید ........😂 🚩🚩🚩🚩