🔅#پندانه
✍️ نگذارید بادکنک خشمتان بیش از حد باد شود
🔹یک ماشین بوق میزند و ما با تمام وجود میخواهیم رانندهاش را از وسط نصف کنیم.
🔸در اتوبوس بچهای گریه میکند، دندانهایمان را از خشم بههم فشار میدهیم.
🔹یک نفر سؤالی را دو بار تکرار میکند و میخواهیم سرش را به دیوار بکوبیم.
🔸در ترافیک، ماشین جلویی چند ثانیه دیر حرکت میکند، دلمان میخواهد گاز بدهیم و از رویش رد شویم.
🔹بچه چیزی از دستش میافتد و میشکند. چنان داد میزنیم که انگار کسی را کشته است.
⁉️ آیا واقعا این چیزها تا این حد عصبانیکننده هستند؟
🔸بسیاری از چیزهایی که باعث میشوند بهشدت عصبانی شویم، در واقع دلیل اصلی عصبانیت ما نیستند، بلکه از جای دیگری دلخوریم.
🔹مسائل حلنشده در زندگیمان بهمرور زمان جمع شدهاند و بادکنکی از خشم ساختهاند. حالا هر سوزن کوچکی میتواند ما را منفجر کند.
🔸مرد یا زنی ممکن است بهخاطر رفتاری خاص از همسرش دلخور باشد و سالها درمورد آن چیزی نگوید. آن رفتار هم مدام تکرار میشود و بادکنک باد میشود.
🔹کارمندی از همکار خود گلایه دارد و هیچ نمیگوید و بادکنک هر روز باد میشود.
🔸فردی از خانواده آسیبدیده، در زندگی سرگردان و افسرده است و برای سالها تراپی نمیرود و از هیچکس هم کمک نمیخواهد. بادکنک هر روز بیشتر باد میشود.
🔹دانشجو، زورگویی استاد راهنما را سالها تحمل کرده و سکوت میکند.
💢 تکلیف مسائل زندگی را روشن کنید. نگذارید مسائل در طولانیمدت، حلنشده باقی بمانند. درمورد آنها حرف بزنید، گفتوگو کنید یا توافق کنید.
🔺اگر با تلاش هم حل نمیشوند و راهی ندارند، آنها را بپذیرید و راه دیگری در زندگی آغاز کنید.
🔺بلاتکلیفماندن مسائل، روان ما را فرسوده میکند. نگذارید بادکنک خشمتان، بیش از حد باد شود.
مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔅#پندانه
✍️ ناگهان چقدر زود، دیر میشود
🔹وقتی چیزی در حال تمامشدن باشد، عزیز میشود!
🔸يک لحظه آفتاب در هوای سرد، غنيمت میشود!
🔹خدا در مواقع سختیها، تنها پناه میشود!
🔸يک قطره نور در دريای تاريکی، همه دنيا میشود.
🔹يک عزيز وقتی که از دست رفت، همه کس میشود.
🔸تابستان حالا که تمام میشود، به نظر قشنگ و قشنگتر میرسد!
🔹و ما همیشه دیر متوجه میشویم.
💢 قدر داشتههایمان را بدانیم چراکه خیلی زود، دیر میشود.
مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔹#پندانه
🚨#ارزش_زمان
✍سه مسافر به شهری رسیدند که پیری دانا آنجا زندگی میکرد. نزد او رفتند و خواستند که به آنها پندی دهد.
🔹پیر پرسید:
چقدر اینجا میمانید؟
🔸اولی گفت:
تقریبا سه ماه.
🔹جواب شنید:
به گمانم نتوانی تمام مناطق دیدنی شهر را ببینی.
🔸دومی گفت:
شش ماه.
🔹جواب شنید:
شاید تو از آن دوستت هم کمتر شهر را ببینی.
🔸سومی گفت:
یک هفته.
🔹جواب شنید:
تو از آن دو بیشتر شهر را خواهی دید!!
✍سپس گفت:
زمانی که آدم ها فکر می کنند زمان زیادی در اختیار آن هاست به راحتی آن را تلف می کنند اما آن هنگام که اطمینان داشته باشند وقتشان اندک است ارزش زمانشان را به خوبی در می کنند.
💢 راستی ما چقدر وقت داریم؟
مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔅 #پندانه
✍ از آنچه خدا به تو داده، به دیگران ببخش
🔹بزرگی میگفت:
یک وقت جلوی شما یک سبد سیب میآورند، شما اول برای کناریتان برمیدارید، دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی میدهید و...
🔸دقت کنید، تا زمانی که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما میماند.
🔹ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد میبرد.
🔸نعمتهای خدا نیز اینطور هستند؛ با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید...!
🌾مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔅#پندانه
✍ پناه میبرم به خدا از بدعتها
🔹قبل از ظهری برای دیدن مردی روستایی به منزل او رفتم. پای درددلش نشستم و به مدد الهی قصد کمکش را داشتم.
🔸نزدیک ظهر بوی آبگوشت تازه در منزل پیچید. خواستم برگردم اما اصرار کرد ناهار بمانم و نان و پنیر و ماستی بخوریم.
🔹به امید اینکه تعارف میکند و آبگوشت برای من پخته است، نشستم.
🔸سر ظهر که سفره را گشود، آش در سر سفره دیدم و منتظر آبگوشت شدم اما خبری نشد و ناامید از منزل خارج شدم.
🔹وقتی آمدم بیرون، متوجه شدم آبگوشت را در خانه همسایه میپختند و شب چهلم یکی از بستگان بود.
🔸از آن روز به بعد وقتی این آیات کلام خدا را میخوانم: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»، یاد خاطره آن روز میافتم که بسیاری از اعمالم را گمان میکنم مستحق پاداش هستند و در روز قیامت خواهم دید که کار خیری نکرده بودم که منتظر پاداشی باشم.
🔹حضرت سلمان بعد از رحلت نبی مکرم اسلام (صلیالله علیه وآله) زار میگریست و استغفار میکرد و میگفت:
پناه میبرم به خدا، چقدر از سنت نبی خارج شدهام.
🔸سلمانی که همنشین نبی مکرم اسلام و از اهل بیت بود، چنین از گمراهی بدعتها میترسد، حال تکلیف من چیست، خدا میداند؟
🌾مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔅#پندانه
✍ الهی ما را جز به خودت محتاج دیگران نکن
🔹ﻋﺎﺭﻓﯽ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ، ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ و ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ایستاد و تماشا کرد.
🔸ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
▪️ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ:
ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻨﻢ ﺩﺭو ﺑﺎﺯ ﮐﻦ!
▫️ﻣﺎﺩﺭ:
ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ!
▪️ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟!
▫️ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯼ ﺧوﻧﻪ، ﺑﺎ ﻟﺒﺎسای ﮐﺜﯿﻒ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﺯﻡ،
ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ.
▪️ﺩﺭو ﺑﺎﺯ ﮐﻦ، شبه ﻣﺎﺩﺭ.
🔹ﻫﺮ ﭼه ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ، ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ. عارف ﭘﯿﺶ رفت و ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩ:
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭو ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ.
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ.
🔹عارف گفت:
ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭو چرا ﺭﺍﻩ نمیدی؟
🔸مادر ﮔﻔﺖ:
ﺁﻗﺎ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ! ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎد خوﻧﻪ.
🔹عارف ﺑﻪ ﺑﭽﻪ گفت:
ﻗﻮﻝ میدی ﺩﻳﮕﻪ شبا ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎی خوﻧﻪ و ﻟﺒﺎستو ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟
🔸بچه ﮔﻔﺖ:
بله.
🔹عارف گفت:
ﺑﺮﻭ ﺧوﻧﻪ.
🔸ﺻﺒﺢ ﮐﻪ عارف ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪ و ﺩﯾﺪ ﺩﺭِ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ. ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻖﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺯﻯ!
🔹ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ.
🔸ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎﻢ ﺧوﻧﻪتوﻥ؟
🔹ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ:
ﻧﻪ ﺭﻓﯿﻖ، ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍﻫﺖ نمیده، ﺧﻮﺩﻡ ﺭو ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺭﺍﻩ میده!
🔸ﺑﻪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ:
ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎم ﺧوﻧﻪتوﻥ؟
🔹ﮔﻔﺖ:
ﻧﻪ! ﻧﮑﻨﻪ میخوای ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﺸﻪ؟!
🔸ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺑﭽﻪ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﺍ به ﺧﺎﻧﻪﺍﺵ نبرد! ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪشان.
🔹ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ. چهکار ﮐﻨﺪ؟ ﺭﺍه دیگری ﻧﺪﺍﺭد! ﻫﺮ چه ﺩﺭ ﺯﺩ، ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻼً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ!
ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ.
🔸ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻی ﭘﺸﺖﺑﺎﻡ و ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ! ﺑﭽﻪ هم ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ میکند. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ، ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ!
🔹ﺑﭽﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭستش ﺩﺍﺭد! چهکارش کند ﻭﻗﺘﻰ ﺁﺩﻡ نمیشود.
🔸ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ، ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﮔﺬﺍشت و ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪﺯﺩن!
🔹ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ. ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ و ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ. ﺧﺎﮎ ﻭ گل ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ.
▪️وقتی ﺑﭽﻪ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ، ﮔﻔﺖ:
ﻣﺎﺩﺭ؟
▫️ﺟﺎنم.
▪️ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﭼﯿﺰﯼ ﺭو ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
▫️ﭼﯽ ﺭو ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟!
▪️مادرجان، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ اوﻣﺪﻡ خوﻧﻪ، ﻏﺬﺍ ﻧﺪﻩ، ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ، ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ ﺭو بهروم ﻧﺒﻨﺪ!
▫️ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ خوﻧﻪ؛ خوﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
🔹خدایا، ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎ نبند؛ وقتی ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ، ﭘﺎﮎ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎکﺑﺎﺯﯼ!
🔸ﺍﻟﻬﯽ ﻓﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ.
🔹ﺍﻟﻬﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ! ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻴﻢ!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌾مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔅#پندانه
✍ بر اشتباهت اصرار نکن
🔹شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد.
🔸او چاهی داشت پر از آب زلال که زندگیاش بهراحتی میگذشت.
🔹بقیه اهالی صحرا بهعلت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشکنشدنی دارد.
🔸یک روز بهصورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل چاه افتاد. صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
🔹چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد. از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگریزهای را داخل چاه انداخت.
🔸کمکم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگریزهها چاه به مشکلی برنمیخورد.
🔹مدتی گذشت و کار هرروزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگریزههای کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.
🔸دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود.
💢 تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد.
🌾مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔅#پندانه
✍ چه شد که مردم فقیرتر شدند؟
🔹روزی پادشاه در قصر نشسته بود که از بیرون قصر صدای سیبفروش را شنید که فریاد میزد:
سیب بخرید! سیب!
🔸پادشاه بیرون را نگاه کرد و دید که مرد دهاتی، حاصلات باغش را بار الاغی نموده و روانه بازار است.
🔹دل پادشاه سیب خواست و به وزیر دربارش گفت:
۵ سکه طلا از خزانه بردار و برایم سیب بیار!
🔸وزیر ۵ سکه را از خزانه برداشت و به دستیارش گفت:
این ۴ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
🔹دستیار وزیر، فرمانده قصر را صدا زد و گفت:
این ۳ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
🔸فرمانده قصر، افسر دروازه قصر را صدا زد و گفت:
این ۲ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
🔹افسر عسکر پیرهدار را صدا کرد و گفت:
این ۱ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
🔸عسکر دنبال مرد دستفروش رفت و یقهاش را گرفت و گفت:
چرا اینقدر سروصدا میکنی؟ خبر نداری که اینجا قصر پادشاه است و با صدای دلخراشت خواب عالیجناب را آشفته کردهای. اکنون به من دستور داده تا تو را زندانی کنم.
🔹مرد باغدار به پاهای عسکر قصر افتاد و گفت:
اشتباه کردم قربان! این بار الاغ حاصل یک سال زحمت من است، این را بگیرید، ولی از خیر زندانیکردن من بگذرید!
🔸عسکر نصف بار سیب را برای خودش گرفت و نصف ديگر را برای افسر برده و گفت:
این هم نیم بار سیب با ۱ سکه طلا.
🔹افسر سیبها را به فرمانده قصر داده، گفت:
این هم ۲ سیر سیب به قیمت ۲ سکه طلا!
🔸فرمانده سیبها را به دستیار وزیر داد و گفت:
این هم یک سير سیب به قیمت ۳ سکه طلا!
🔹دستیار وزیر، نزد وزیر رفته و گفت:
این هم نیم سیر سیب به قیمت ۴ سکه طلا!
🔸وزیر نزد پادشاه رفت و گفت:
این هم ۵ عدد سیب به ارزش ۵ سکه طلا!
💢 پادشاه پیش خود فکر کرد که مردم واقعا در قلمروی تحت حاکمیت او پولدار و مرفه هستند که دهقانش یک عدد سیب را به یک سکه طلا میفروشد و مردم هم یک عدد سیب را به سکه طلا میخرند! پس بهتر است ماليات را افزايش دهد و خزانه قصر را پر تر سازد.
🔺در نتيجه مردم فقیرتر شدند و شریکان حلقه فساد قصر سرمایهدارتر.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌾مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔅#پندانه
✍ حاجآقا حواست باشد
🔹قصاب محله که گوشت بد بدهد، میگویند قصاب محله ما بد است، میروند یک قصابی دیگر. آنقدر میگردند تا یک خوبش را پیدا کنند.
🔸نانوای محله که نان بد بپزد، میگویند نانوایی محله ما نانش بد است، میروند یک نانوایی دیگر.
🔹آرایشگر محله که بد اصلاح کند، میگویند آرایشگر محله ما بد است، میروند سراغ یک آرایشگر دیگر.
🔸خیاط و میوهفروش و بقالی محل هم همینطور، اگر بد باشند فقط خودشان بد هستند.
🔹اما حاجآقا تو حواست باشد. امام جماعت مسجد که بد شد، آخوند محله که بد شد، میگویند آخوندها بد هستند.
🔸آخوند محله که سوار ماشین مدلبالا شد، آخوند محله که خانه گرانقیمت داشت، آخوند محله که برای همسایگان غرور و تکبر داشت، میگویند همه آخوندها همینند.
🔹نمیدانم توقعشان از تو بالاست یا نه مثل نان و گوشت و میوه به تو احساس نیاز نمیبینند.
🔸اگر تو بد بودی سراغ دیگری نمیروند که ببینند بقیه چطورند، بهراحتی از بدبودن همه شما سخن میگویند.
🔺هرچه هست تو باید خیلی بیشتر حواست باشد
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌾مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔅#پندانه
✍ مکالمه دو جنین در شکم مادر
🔹اولی:
تو به زندگی بعداز زایمان اعتقاد داری؟
🔸دومی:
آره حتما. یه جایی هست که میتونیم راه بریم. شاید با دهن چیزی بخوریم.
🔹اولی:
امکان نداره. ما با جفت تغذیه میشیم. طنابش هم اینقدر کوتاهه که به بیرون نمیرسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.
🔸دومی:
شاید مادرمون رو هم ببینیم.
🔹اولی:
مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمیبینیمش؟
🔸دومی:
به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.
🔹اولی:
من مامانو نمیبینم پس وجود نداره.
🔸دومی:
اگه ساکت ساکت باشی صداشو میشنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس میکنی.
💢 این مکالمه چقدر آشناست! تا حالا بودن خدا رو اینطوری حس نكرده بودیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌾مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔅#پندانه
✍ قدر پدرومادرها را بدانیم
🔸ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﭘﺪرومادر ﻣﺜﻞ
ﺳﺎعت شنی ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻪ ﺑﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺷﺎﻥ ﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.
🔹ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ پدرومادر ﻣﺜﻞ ﻣﺪﺍﺩﺭﻧﮕﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﭼﮏ میشوند ﺗﺎ ﺯﻧﺪگیات ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻨﻨﺪ.
🔸کاﺵ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ که ﭘﺪﺭﻭﻣﺎﺩﺭ ﻣﺜﻞ ﻗﻨﺪ هستند، ﭼﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﮑﻨﻨﺪ، ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.
🔹قدر پدرومادرها را بیشتر بدانیم.
💢 در قرآن و روایات بهحدی به احترام به والدین سفارش شده است گویا بلاتشبیه این دو خدایان روی زمین هستند.
🔹در بسیاری از این آیات دستور به احترام به والدین پس از عبارات توحیدی آمده است:
💠 «لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»؛
💠 «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»؛
💠 «أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»؛
💠 «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»؛
💠 «یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ»؛
🔸در پایان با فاتحهای یادی کنیم از پدرومادرهایی که امروز کنارمان نیستند.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ولادت_حضرت_زهرا_(س)
#روزمادر
🌾مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید
🔅#پندانه
✍ حکایت دنیای پَست
🔹قطره عسلی بر زمین افتاد. مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجابانگیز بود، پس برگشت و جرعهای دیگر نوشید.
🔸باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمیکند و مزه واقعی را نمیدهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد.
🔹مورچه در عسل غوطهور شد و لذت میبرد، اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود. پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. در این حال ماند تا آنکه مُرد.
🔸دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات مییابد و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود.
🔹این است حکایت دنیای ما.
🔸چه زیبا مولای متقیان این دنیا را ناچیزتر از آب بینی بز و استخوان خوک در دست جذامی نام نهاد.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌾مسجدامیرالمومنین علی (علیه السلام) اسلام آبادغرب
﷽
🔵https://eitaa.com/mosqueimamaliwestlslamabad
دوستان خودتون رو دعوت کنید