هدایت شده از مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
#خاطرات_سعید
2. یادتون نره، انتخاباته
جانش بود و نظام و انقلاب و آقا. سوریه هم که بود تماس میگرفت و میگفت: مامان فلان روز انتخاباته، فلان روز راهپیماییه یادتون نره برید رای بدید، یادتون نره شرکت کنید.
آن روز ساکش را بسته بود برود ماموریت. محمد برادرش، رو کرد به سعید و گفت: داداش قبل اینکه بری حرفی، نصیحتی چیزی اگه داری بگو.
سعید لبخندی زد. نشست روی مبل، ساکش را هم گذاشت کنارش.
محمد دوربین گوشی را روشن کرد و سعید گفت: این چیزی رو که میگم تحقیق کردم و از روی اعتقاده. حرف من همونه که امام فرمودن. پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسه.
آخر هم جانش را گذاشت پای نظام و انقلاب و آقا.
راوی: مادر شهید
@masjed_emamhassan
هدایت شده از مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
یکم اردیبهشت روز گرامیداشت شهدای ورزشکار گرامی باد.🌹
#خاطرات_سعید
📌از طرف مدرسه رفته بودیم اردو مشهد.
در ترمینال مشهد بین دانشآموزان مدرسه و یک راننده دعوا شد مقصر هم راننده بود؛ با سرعت زیاد نزدیک بود بزند به یکی از بچهها.
در آن همهمه نگاهم رفت پیش سعید میدانستم قهرمان کاراته کشور است اما با تواضع یک گوشه ایستاده بود و جلو نیامد که داخل نزاع شود.
بعدها هم هیچوقت ندیدم و نشنیدم که سعید از زور بازویش برای این موارد استفاده کرده باشد. کسی که برای خدا باشد کارهایش هم برای خداست.
من کان لله کان الله له ...
بیاد شهید ورزشکار شهیدالقدس سعید کریمی🌹
🕌 @masjed_emamhassan
هدایت شده از مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
#خاطرات_سعید
۹. خادم بیبی
با تمام دغدغهها و مشغولیتها خیلی دوست داشت خادم اختالرضا(ع) شود؛ میگفت:«حیفه آدم قمی باشه اما خادم حضرت معصومه(س) نباشه.»
چند بار تلاش کرد، اما موفق نشد. با آه و حسرت میگفت: «بیبی جور نمیکنه.»
تا اینکه با تلاش یکی از دوستانش توفیق خادمی پیدا کرد. خاطرم هست چه ذوقی و اشتیاقی داشت؛ گویا به آرزوی چندین سالهاش رسیده بود.
📸[شهید سعید درلباس خادمی حضرت فاطمه المعصومه]
🎉 سالروز ورود حضرت معصومه(س) به قم مبارکباد.
@masjed_emamhassan
هدایت شده از مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
#خاطرات_سعید
۹.هیئت ماشینی
همین که مینشست توی ماشین، قبل حرکت دکمه ضبط را میزد. یک فلش را پر کرده بود از سخنرانی های حاج آقا عالی و حاج آقا رفیعی.
هر وقت بیرون میرفتیم چه از خانه مان تا محله پدری سعید، چه برای زیارت حرم و جمکران یا هر کار دیگر، ماشین میشد جلسه هیئت. انگار نشسته باشیم پای منبر و سخنرانی. نمیخواست همان چند دقیقه هم که توی مسیر هستیم همین طوری بگذرد.
راوی: همسرشهید
🕌 @masjed_emamhassan
هدایت شده از مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
#خاطرات_سعید
۱۰.هوای حسن باقری ما رو داشته باش
حاج قاسم برای سرکشی به منطقه آمده بود. به محض اینکه رسید، فرمانده گزارش کاملی از فعالیتهای چند وقت اخیر را برای حاجی ارائه داد. بعد از اینکه صحبتها به پایان رسید، دستش را بر شانه سعید گذاشت و با لبخند گفت: " ایشون حسن باقری ماست"
حاج قاسم سعید را در آغوش گرفت و بعد نگاهش را به فرمانده دوخت و گفت: "هوای حسن باقری ما را داشته باش." و بعد با محبت زیر گلوی سعید را بوسه زد...
راوی: همرزم شهید
#شهید_سعید_کریمی
#حاج_قاسم_سلیمانی
🕌 @masjed_emamhassan
هدایت شده از ◞شهیدسعیدکریمی🇮🇷◜
#خاطرات_سعید🌱
ماه مبارک رمضان فرا رسید. تابستان بود و هوا بسیار گرم.
سعید آن موقع شانزده، هفده سال داشت و دوران دبیرستان را میگذراند.
سحرهای ماه مبارک رمضان بقچهاش را جمع میکرد؛ داخل آن تسبیح، مهر و جا نمازی میگذاشت و راهی حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها میشد.
حالتهای عرفانی جالبی داشت. سعی میکرد خودش را شبیه به عرفا بکند؛ کسانی همچون آیت الله بهجت (ره) که مرید آنها بود.
سعید را هر روز از تلوزیون در صفوف اول نماز صبح میدیدیم. بعد از نماز صبح کمی در خنکی حرم استراحت میکرد و مشغول عبادات و اعمال ماه مبارک رمضان میشد.
نماز ظهر را هم در حرم میخواند و منتظر میماند تا ترتیل قرآن کریم شروع شود.
این کار هر روز سعید در ماه مبارک رمضان بود.
راوی: برادر شهید
#ماه_رمضان🍃
🕊. @shahid_saeedkarimi
هدایت شده از مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
یکم اردیبهشت روز بزرگداشت شهدای ورزشکار گرامی باد.🌹
#خاطرات_سعید
📌از طرف مدرسه رفته بودیم اردو مشهد.
در ترمینال مشهد بین دانشآموزان مدرسه و یک راننده دعوا شد مقصر هم راننده بود؛ با سرعت زیاد نزدیک بود بزند به یکی از بچهها.
در آن همهمه نگاهم رفت پیش سعید؛ میدانستم قهرمان کاراته کشور است اما با تواضع یک گوشه ایستاده بود و جلو نیامد که داخل نزاع شود.
بعدها هم هیچوقت ندیدم و نشنیدم که سعید از زور بازویش برای این موارد استفاده کرده باشد. کسی که برای خدا باشد کارهایش هم برای خداست.
من کان لله کان الله له ...
بیاد شهید ورزشکار شهیدالقدس سعید کریمی🌹
🕌 @masjed_emamhassan
هدایت شده از مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
#خاطرات_سعید
۱۲. اگه راضی نباشه چی؟
🔹با سعید رفته بودیم یکی از روستاهای اطراف قم. توتهای سفید و رسیده روی درختهای کنار جاده حسابی چشمک میزد. ماشین را کنار جوی آب گذاشتیم. پیاده رفتیم سر وقت درختها و دلی از عزا درآوردیم.
توتهای شیرین، دست سعید را چسبناک کرده بود. تا برگشتیم لب آب، سعید ناخودآگاه دستش را توی جوی فرو برد و شست.
چیزی نگذشت که دیدم فکری شده. گفتیم نکنه این آب صاحب داشته باشه؟ اگه راضی نباشه چی؟
فوری زنگ زدیم به یکی از دوستان طلبه و مسئله را پرسیدیم.
حاج آقا گفت اگه این جوی آب موتور برق داره یعنی آب صاحب داره. سعید بیمعطلی بلند شد. با هم جوی آب را دنبال کردیم و به موتور برق رسیدیم اما صاحب آن را پیدا نکردیم که حلالیت بگیریم.
سعید کمی فکر کرد و بعد برای اینکه حقالناسی گردنش نباشد رفت از داخل ماشینش یک بطری پر آب معدنی آورد. آب را خالی کرد روی آبهای جوی و با خنده گفت این هم جای اون آبی که دستم رو شستم.
راوی: دوست شهید
🕌 @masjed_emamhassan