eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
593 ویدیو
0 فایل
سلام دوستان عزیز خوش آمدید/ فعالیت کانال شبانه روزی می باشد لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd لینک اخبار شبانه کانال @sabanhkabar لینک گروه چت https://eitaa.com/joinchat/2156987196Cb75d654c81 آیدی مدیر/ تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
و نشان عاشقی است داغِ کربلا به دل داشتن ... ‌کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
من شهید شدم تا راه کـربلا باز شود و شما در فردایی شیرین در حرم امام حسین علیه‌السلام به یاد شهدا (باشید) و به یاد شهدا بگریید. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
اصلاً زنِ شیعه باید شهید پرور باشد! درست مثل اُم‌البنین عباس می‌خواهد کـربلا ... اعزام به جبهه ام‌البنین‌های زمان کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
((وصیت نامه شهید ترور سرهنگ پاسدار ابراهیم باقری مردی به صلابت بمو ))🌷🌷🌷 شادی ارواح طیبه شهدا و ا
🌷 پاسدار شهید ابراهیم باقری 🌷 تولد اول شهریور ۱۳۴۱ چرداول استان ایلام 🌷 شهادت ۵ شهریور ۱۳۸۸ ارتفاعات شیخ صله و بمو ارتفاعات مرزی کردستان ایران و عراق، ترور توسط عوامل ضد انقلاب ، منافقین و قاچاقچیان اسلحه و اشرار وابسته به دولت تروریست آمریکا 🌷 سن موقع شهادت ۴۷ سال ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ به فرزندانم سفارش می کنم همان طوری که اینجانب عمر خود را در راه دفاع از عزت و شرف کشورمان و پایبندی به ارزش های مذهبی و اعتقادی صرف کردم، شما نیز در حفظ سنگر مدرسه و پیشرفت در علم و دانش و حراست از آرمان های انقلاب اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی و پیروی از فرامین مقام معظم رهبری جدی و کوشا باشید. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 شهید آوینی : کسانی به امام زمان‌شان خواهند رسید که اهل سرعت باشند! و اِلاّ تاریخِ کربلا نشان داده که قافله‌ ی حسینی معطل کسی نمی‌ ماند ... ▪︎ هر روزتان، همراه و همنفس با امام قائم (عج) ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
✍وصیت عشاق: 🔹 "من خوشحالم از اینکه شهید بشوم . چون شهادت را اوج تکامل می دانم . چرا که در راه عقیده خود جهاد  میکنم ... چرا هر وقت به ما می گویند وصیتنامه ، یاد از اموال و دارایی خود می کنیم ولی به این فکر نمی افتیم که چه کارهایی برای اسلام کرده ایم ... چه بهتر است انسان به بهترین درجۀ شهادت شهید شود ، با آگاهی کامل از اسلام و آشنایی کامل از قرآن ، مکتب اسلام ، رهبر ، و... شهیدمحمدعلی دعائی سالروزشهادت شهدای فارس 🌷🍃🌷🍃 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
💢تازه از جبهه برگشته بود. گفت: مادر قدر این بازوهای من را بدان و انها را ببوس! کمی مکث کرد و خیلی جدی ادامه داد: اگه یه وقت دست و پای من فدای حضرت ابوالفضل(ع) شد ناراحت نشی! دلم ریخت. اما محکم گفتم: فدای حضرت ابوالفضل(ع)، فدا شد که شد، مگه تو از جوون هایی که در جبهه پرپر می شن کمتری... از شرم سرش را پائین انداخت. برای اینکه رضایتم را نشانش دهم، رفتم صورتش را بوسیدم. خندید و گفت: بالاخره مادرم هم راضی شد. به دور دست خیره شد و گفت: سه روز جنازم زیرآفتاب میمونه، دست و انگشتم نداره! رفت. وقتی از جبهه برگشت، چه زیبا حاجت روا شده بود, بدنش با ترکش ها بریده بریده بود. پیکرش را هم بعد سه روز پیدا کردند... ☝راوی مادر شهید 📚منبع: کتاب راز یک پروانه! شهید عبدالواحد نصیرپور شهدای فارس 🌷🍃🌷🍃🌷 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
اگر چه غرقه در خون شد تن تو نخواهد رست هرگز دشمن تو تو افتادی به خاک اما دل ما پر است از آفتاب روشن تو به یمن خون تو جوشیده هر سو هزاران گل به باغ میهن تو تو فهمیدی حسینی زیستن را جهان وا مانده در فهمیدن تو مبارک باد می گوید به هستی شهیدی تازه در پیراهن تو شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفاقت با شهدا دو طرفه ست... عاشق شهدا باشی و شبیه شهدا زندگی‌کنی آخرش عاقبت به خیر میشی... کانال ضد صهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻  بابا نظر _ ۲۰ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                            
🍂 🔻  بابا نظر _ ۲۱ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• ▪︎فصل سوم ◇ آقای فاطمی، فرمانده گردان مستقر در دب حردان بود. آقای درچه ای هم جانشین او بود. گردان ما روی ارتفاعات فولی آباد روبه روی جاده اهواز و مقابل ساختمانهای چهار طبقه قرار داشت. بعدها لشکر ۲۱ امام رضا(ع) آنجا مستقر شد. بعد از معرفی در آنجا مستقر شدیم. رستمی بعضی از برادران را جدا کرد و برای آموزش تانک به پادگان دشت آزادگان فرستاد. ده پانزده روزی که از ورودمان گذشت، کارهای شناسایی را شروع کردیم. اولین شناسایی را خودم انجام دادم. با یک جیپ آمدم و به جاده حمیدیه اهواز رسیدم. جاده از انتهای دو سایت خودمان جاده قدیم و جدید را قطع می‌کرد و به جنگل می‌رسید. یک پاسگاه ژاندارمری در آن جا بود. دکتر چمران گفت: ما آن را شناسایی کرده ایم. دکلها و سیم های برق فشار قوی را قطع کرده بودند. دکتر چمران در آنجا یک دکل نگهبانی درست کرده بود. البته آن را با شاخ و برگ درختان جنگل پوشانده بودند. چند کوره آجرپزی هم آنجا بود. به اتفاق چهار پنج نفر دیگر از جمله هادی جنگلی، حاجی پور و نصیری که بعدها در مقام فرمانده گردان شهید شد - برای شناسایی رفته بودیم. جوی آب خشک شده ای در آنجا قرار داشت و عراقی ها را خیلی راحت می‌شد دید. پشت بلندی جوی و داخل جنگل را نگاه کردیم. از حمیدیه ده دوازده کیلومتر باید بالا می‌آمدی تا به جاده می‌رسیدی. در این بین کانال آب خشکیده ای قرار داشت که می‌شد آن را برای جان پناه شکافت. به قرارگاه برگشتم و با بزم آرا پیش رستمی رفتیم. نیاز به وسایلی داشتیم. رستمی هر طوری بود تهیه کرد. خیلی تلاش کردیم دو تا بیسیم تهیه کنیم. بالاخره یک بیسیم و دو دستگاه تلفن قورباغه ای گرفتیم. یکی را در سنگر خودمان گذاشتیم و تلفن دیگر را در سنگر بچه هایی که برای استراق سمع جلو می رفتند. این شناسایی در چند مرحله انجام شد. گردان ١٤٨ از لشکر ۷۷ ارتش روی ارتفاعات فولی آباد مستقر بود. سرگرد میر شقاقی فرمانده این گردان بود. سروان مزروعی که فرمانده گروهان ایشان بود، برعکس میرشقاقی سرخ چهره و چهارشانه بود. تن و بدن قرص و پری داشت. دوره جنگ‌های نامنظم را در انگلستان دیده بود. آدم پرکار و وطن پرستی بود. به همین جهت، وقتی دیــد مــا قصد کار کردن داریم از گردان ارتش جدا شد و به نیروهای ما پیوست. از نیروهای نامنظم کلاه سبز بود. هر جایی که ما می رفتیم، او هم می آمد. حدود چهل نفر آماده حرکت شدیم. قرار شد به دهکده سیدکریم برویم و در جنگل‌های آنجا مخفی شویم تا شب ها تانکها و فرماندهان دشمن را بزنیم. گروه چهل نفری ما همه ورزیده و جودوکار بودند. آنها با خودشان کارد و سرنیزه آورده بودند. چرا که بعید نبود در مواقعی در حین عبور نتوانیم تیراندازی کنیم. قبل از حرکت به گروه گفته بودم کجا می‌رویم و هرکس بخواهد فرار کند، او را با تیر می‌زنیم. این را گفتم تا بدانند اگر خیال فرار داشته باشند از همان اول نیایند. در جواب شعار دادند که آماده ایم. در همان ایام استاندار خراسان به اتفاق آقای زرگر و چند تن از روحانیون به اهواز آمدند و در محل گردان ما سخنرانی کردند. سرگرد میر شقاقی و سروان مزروعی هم بودند بچه ها شروع کردند به شعار دادن شعارشان یادم نیست اما شعار شیرین و جالبی بود. همه گریه کردند. از جمله دکتر زرگر و آقای غفوری فرد به شدت گریه می‌کردند. سخنرانی آقای غفوری فرد خیلی داغ بود. او می‌گفت: همه ما حاضریم فدای اسلام شویم من حاضرم اگر لازم شد، اسلحه بردارم و در کنار شما باشم. در این اوضاع سرگرد میر شقاقی بسیار داغ کرده بود و به من گفت برادر نظر نژاد برای من یک سخنرانی بگذار تا من هم صحبت کنم. گفتم باشد.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
🍂 🔻  بابا نظر _ ۲۲ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• ▪︎فصل سوم ◇ سرگرد میر شقاقی بسیار داغ کرده بود و به من گفت برادر نظر نژاد برای من یک سخنرانی بگذار تا من هم صحبت کنم. گفتم باشد. فردا صبح بیا و برای بچه ها صحبت کن. فردا شب بعد از نماز، سرگرد میر شقاقی با سر و وضعی به هم ریخته آمد. دیدم لباسهایش پر از خاک است و اسلحه اش بـه شـانه. چهار پنج خشاب و هفت هشت تا نارنجک هم به کمرش بسته بود؟ حاجی بزم آرا گفت: خورده زمین! گفتم: سرگرد این چه وضعی است؟ گفت: یک حیوانی را دیدم تا آمدم به خودم بجنبم، این طوری شد. شش تا نارنجک هم برایش انداختم! یکی از بسیجیها پرسید: حالا به او خورد؟ گفت نه! همه خندیدند. برایش جلسه سخنرانی برپا کردیم. مطالب آن سخنرانی درست یادم نیست. گردان میرشقاقی با گردان من هماهنگ بود. با چند تا از نیروهای اطلاعاتی شان به طرف سیدکریم حرکت کردیم. آفتاب که غروب کرد شروع کردیم به تونل زدن. تا صبح به اندازه کل نیروهایمان در زیر زمین تونل زدیم. چهل نفر ما بودیم، هفت هشت نفر هم آنها بودند. مدرسه ای آنجا بود که جلوی آن را با درخت پوشاندیم. آقای حاجی پور و یکی دیگر از بچه ها به اتفاق یک ستوان سوم، بسیار شجاعی، درون ساختمان بودند. بقیه بچه‌ها داخل تونل بودند. چون نیروهای عراقی جلو آمده بودند خطوط شان به هم وصل نبود. هر گردانی هرجا که می‌رسید دور خودش مین می‌ریخت و مستقر می‌شد. تصمیم گرفتیم اذیتشان کنیم و نگذاریم شـب‌هـا بخوابند. بـا آر.پی.جی سراغ اینها می‌رفتیم. ساعت دوازده چند گلوله آرپی جی از پشت سر می‌زدیم و فرار می‌کردیم. نیروهای گشتی شان را می فرستادند ببینند چه خبر است. چیزی دستگیرشان نمی شد. ما زیر زمین بودیم و با شاخ و برگ محل خودمان را پوشانده بودیم. یک روز غروب هلی کوپتر عراقی ها در آسمان ظاهر شد. می‌خواستند ما را پیدا کنند. مقداری که تجسّس کردند، آمدند نزدیک ساختمانی که ما آن را پوشش داده بودیم. بالای ساختمان یک کالیبر پنجاه گذاشته بودیم. هلی کوپتر قصد نشستن داشت. به بچه ها گفتم شلیک نکنند تا وقتی پیاده شدند، اسیرشان کنیم. یک بسیجی بود، به نام قاسم قاسمی که اسلحه ام یک داشت. نشست و تیراندازی کرد. بلافاصله هلی کوپتر خودش را بالا کشید به کالیبر پنجاه روی پشت بام گفتم بزند. تیربار ژ سه هم داشتیم. هلی کوپتر آن قدر دور خودش چرخید تا رفت و بین عراقی‌ها سقوط کرد. بلافاصله چهار پنج نفربر به طرف هلی کوپتر آمدند. در آنجا متوجه شدند که ما کجا مستقر شده ایم. آنجا را به موشک بستند. موشک مالیوتکا بود که پشت سر هم از نفربرها خارج می‌شد و به طرف ما می آمد. یک ستوان از نیروهای اطلاعات ارتش و سه نفر از بچه های بسیج مجروح شدند. جنگل هم آتش گرفت. ما دیدیم منطقه لو رفته و دیگر جای ماندن نیست. به بچه ها گفتم حرکت کنند. جاده ای که از قبل آماده کرده بودیم زیر آتش بود. باید از کانال آب رد می شدیم. درخت های گز را بریدیم و توی کانال انداختیم. لندروری که داشتیم، زخمی ها را در آن گذاشتیم و حرکت کردیم. پنج شش کیلومتر از منطقه دور شدیم که بیسیم چی آمد و گفت: حاج آقا، شما را صدا می زنند. گوشی را گرفتم. بزم آرا گفت: حاج آقا خودت را برسان که سوسنگرد سقوط کرد.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
🍂 🔻  بابا نظر _ ۲۳ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• ▪︎فصل سوم ◇ پنج شش کیلومتر از منطقه دور شدیم که بیسیم چی آمد و گفت: حاج آقا، شما را صدا می زنند. گوشی را گرفتم. بزم آرا گفت: حاج آقا خودت را برسان که سوسنگرد سقوط کرد. با تعجب پرسیدم : سوسنگرد سقوط کرد؟ گفت: بله گفتم: گمان نمی‌کنم. گفت: چرا این طور خبر داده اند. رستمی را فرستاده ایم سوخت گیری کنند و به سوسنگرد بروند. هفتم محرم ١٣٥٩ بود که عراقی ها حمله کردند. هنوز جاده را قطع نکرده بودند. عده ای شایع کرده بودند که سوسنگرد سقوط کرده است. آفتاب غروب کرده بود که رسیدیم. پرسیدم ماشینها سوخت دارند؟ گفتند: نه... پرسیدم کجا سوخت بگیریم؟ گفتند: به پادگان حمیدیه بروید. داشتیم سوخت می گرفتیم که سه چهار نفر از بچه های ارتشی و سپاهی با ماشینی آمدند و با لحن عجیبی شروع کردند به جوسازی که شهر سقوط کرده و خواهران لخت و عریان خودشان را انداخته اند توی رودخانه و غرق شده اند. آمپرم رفت روی صدوهشتاد درجه، از بس که ناراحت شده بودم. به آنها گفتم شما که خودتان فرار کرده اید، چرا از این حرفها می‌زنید سوسنگرد را گرفته اند، پس می‌گیریم حتی اگر اهواز را بگیرند ما پس می‌گیریم. محمودی گفت: این جوری شده است. عصبانی شدم. اسلحه را کشیدم و می‌خواستم بزنمش. گفتم: اگر یک کلمه دیگر حرف بزنی می‌کشمت. تو داری دروغ می‌گویی. بزم آرا آمد وسط و گفت: حاج آقا! اگر می‌خواهی بزنی من را بزن. گفتم: بگویید بروند. سوخت گیری کردیم و ساعت ده شب به سمت سوسنگرد حرکت کردیم. آمدیم و از حمیدیه گذشتیم. پنج شش کیلومتر بعد از حمیدیه، در سمت جاده، روستایی بود که نامش در ذهنم نیست. حدود پانزده کیلومتر مانده به سوسنگرد به حاج بزم آرا گفتم که نیروها باید اینجا موضع بگیرند. سرگرد اسلوبی روی جاده ایستاده بود. گفت: نمی دانـــم روی جاده عراقیها هستند یا ایرانی‌ها. ده نفر از نیروها شامل حاج بصیری حاجی پور، عرفانی، صبوری و دهنوی را برداشتم تا برویم و آنها را شناسایی کنیم. عرفانی گفت کـه کمی عربی بلد است. از روی جاده رفتیم حدود هفتصد متر بالاتر از محل ما روستایی در سمت راست جاده بود. منبع آب بزرگی آنجا بود که بر اثر آتش دشمن واژگون شده بود. یک تانک هم از دشمن روی جاده بود. روستا را دیدیم که آتش گرفته بود. تانک دشمن مقابل روستا روی جاده ایستاده بود با خودم گفتم خدایا، اگر اینها نیروهای خودی باشند این قدر ساده روی جاده نمی ایستند. سطح جاده از روستا مقداری بالاتر بود. عرفانی گفت: حاجی، شما همین طرف جاده بایستید تا من بروم و ببینم آنها چه کسانی هستند. او رفت و سریع برگشت و گفت: همه عراقی هستند. بعد با اسلحه ای که در دستش بود شروع به تیراندازی کرد. سریع موضع گرفتیم. عراقی‌ها سلاح‌هایشان را در یک قسمت گذاشته بودند و چون هوا سرد بود دور آتش جمع شده بودند. عرفانی بعد از تیراندازی سریع به پشت جاده آمد و خودش را کنار پلی که آنجا بود رساند. درگیری با نیروهای عراق بالا گرفت. عرفانی آرپی جی زن بود. تنها کلاشینکف گروه هم دست او بود. تانک عراقی تا آمد به خودش بجنبد، عرفانی بلند گفت یا فاطمه الزهرا (س) و شلیک کرد. گلوله به تانک خورد و آتش گرفت. به محض آتش گرفتن تانک، منطقه کاملاً روشن شد و ما همه جا را کاملاً می دیدیم. با آتش گرفتن این تانک بقیه تانک ها فرار کردند. نیروهای عراقی فکر کردند لشکر منظمی به آنها حمله کرده است. در آن شب، ضربه خوبی به آنها زدیم و دماغشان را به خاک مالیدیم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد..... کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
صبح که می‌شود قلبم را از نو برایِ کنارِ شما تپیدن کوک می‌کنم این یعنی خودِ خود زندگی ... کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌄 گردان رفت، گروهان برگشت؛ دسته رفت، نفر برگشت که راه کربلا وا شه..! با خون اینهمه شهید راه کربلا بسته نمیشه رفیق :) کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
دنیا بماند برای عاقل ها ما مجنون‌ها دل‌هایمان هوایِ آسمان دارد هوای شهادت ؛ هوای حسین (ع) کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
|🌷|🍃• 🍃 شهیدعلی آقابابایی در تاریخ ۱۳۶۶/۳/۴مصادف با بیست و ششم رمضان در تهران به دنیا آمد. علی از همان کودکی همیشه عاشق شهادت بود ،به همین جهت در مسجدجامع حسینی شادآباد تهران فعالیت میکرد و وارد پایگاه شهید شهسواری شد او برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا فعالیت های بسیاری انجام می داد . شهید علی آقابابایی در رشته مهندسی IT تحصیل کرد و به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد ، و در نیروی هوا فضای سپاه مشغول خدمت شد . اوایل دهه ۹۱ ازدواج کرد و حاصل ازدواج او ۲ فرزند پسر به نام های محمد چاووش، امیر ابوالفضل و یک فرزند دختر به نام نجمه است. شهید علی آقابابایی در چهارمین ماموریت خود به سوریه ،در تاریخ سیزدهم فروردین سال ۱۴۰۳ مصادف با روز شهادت امام علی (علیه السلام) در حمله موشکی رژیم غاصب صهیونیستی به سفارت ایران در سوریه به شهادت رسید . و پس از تشییع در تهران و در راهپیمایی روز قدس قزوین در روستای شنستق سفلی و طبق وصیتش پایین مزار پدرش تشیع و تدفین شد. پدر شهید ۲ سال پیش به رحمت خدا رفته اما مادر بزرگوار شهید در قید حیات است. از مهم ترین ویژگی های اخلاقی شهید خلاص و احترام و علاقه بسیار او به پدر و مادرش بود . ‌🍃 |🌷|🍃 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
18.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|🌷|🍃 🍃 •از دست خدا گرفت حاجت آخر شد عاقبتش به خیر و برکت آخر او عاشق اهل بیت بود و رسید در راه ولایت به شهادت آخر!• ‌🍃 |🌷|🍃 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🔶تصاویری از دیدار رئیس جمهور شهید ″جناب آقای رئیسی″ با خانواده شهید القدس علی آقابابایی کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd ⸙჻🌹࿐
وقت سفر بود و انتظار در چشمان روزگار می‌درخشید،‌ انگار قرار ما در قلمرو عشق جا مانده بود. در سرزمین خورشید، در امتداد بلند نور سایه‌ای از محبت بود و نگاهی که حکایت سفر داشت.‌ لحظه‌ها در گذرگاه انتظار مانده بودند، چشم‌ها همچنان اسیر گذر روزگار و در توالی رفتن همه به نوبت ایستاده بودند... ما در برابر تاریخ قد کشیدیم، بزرگ شدیم، مرزهای با هم بودن را در نوردیدیم و در کنار هم جان دادیم.‌ چه کسی می‌داند معنای با هم بودن چیست، در کنار هم جان دادن و پرواز کردن چه معنی دارد... این هنری بود که تو یادمان دادی و یادمان دادی که می‌توان عاشق بود، دوست داشت، جنگید و در معبود غرق شد و چه زیبایی‌ها که دیدیم و کسی از غیر از ما ندید..... کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج قاسم دلت کربلا بود امیر سربازان قاسم یاد انگشتر تو، شده داغ ما یاد انگشتری ... 🔹 یک‌شب آمد پی‌ما گفت شما مال‌منید 🔸 دگر افتاد از آن شب، دل‌ما پای‌حسین /ع/ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
✍فرازی از وصیت نامه شهید علیرضا کاویانی 🔸... پدر و مادرم مرا حلال کنید و از شما می خواهم مرا ببخشید ... خودتان خوب می دانید که انسان یک روزی به دنیا می آید و یک روز نیز باید از دنیا برود؛ پس چه خوب که انسان این جان را در راه خدا از دست بدهد و چه بد است در رختخوابِ ذلت از دنیا برود ... برادرانم؛ مسجد را خالی نکنید زیرا مسجد سنگر ماست. از برادرانم می خواهم که امام را تنها نگذارند و همیشه پیرو خط امام باشند ... ♦️شهید علیـــرضا کاویانی 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/٠۵ 📍جزیره مجنون عملیات خیبر 🔹سن لحظه شهادت: ۱۷ سال کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
⁩🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃 "شهید سعید است " نماز را که در مسجد امام حسن عسکری(ع) تمام کردم چشمم به سعید افتاد ؛ با اینکه سعید همیشه سر حال و قبراق بود اما این بار شادابی را در چهره اش به وضوح می دیدم! حدس زدم باید اتفاق جدیدی افتاده باشد... متعجبانه پرسیدم: سعید چه خبره؟ خیلی سرحالی؟! پاسخ داد: آره! دیگه آماده شهادتم! گفتم: چطور؟ خوابی دیدی؟! قیافه حق به جانبی گرفت و با لبخند گفت: نه! به تازگی امام جمله قشنگی فرموده اند که به من می خوره! گفتم: مگه امام چی گفته؟! خندید و گفت:«شهید سعید است و شهادت سعادت» خب! منم سعید سعاده هستم!... 27 آذر ماه سال 1365 وصیت نامه ای در منطقه عملیاتی کربلای 4 نوشته شد که با این جمله آغاز شده بود: شهید سعید است و شهادت سعادت! و انتهای آن نوشته شده بود: نباشم روزی که جمهوری اسلامی نباشد! به راستی در هفده سالگی در کربلای 4 چقدر سعادت داشت سعید سعاده. کانال مشتاقان شهادت🌷 https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 یادش بخیر آن شب‌ها ╌╌⊰○⊱╌╌ یادش بخیر نماز جماعت های مغرب و عشاء پادگان دوکوهه اونهم در میدان بازی که با کمترین نور محیطی، کنار هم صف می کشیدیم و در آرامشی وصف ناشدنی و فارغ از همه گرفتاری‌های دنیوی، نیتی می کردیم و به پرواز در میومدیم. یادش بخیر بسیجی‌های عارفی که کلاه اورکت‌شون رو سپر ریا قرار می‌دادن و به سجده می‌رفتن و شانه‌هایشان به لرزه در میومد. همون شانه هایی که زیر بار سنگین تجاوز دشمن قرار گرفته بود. و چه زیبا و دوست داشتنی بود ، دیدن افرادیکه حتی از نشستن روی موکت هم پرهیز می کردند و زمین پر از ریگ رو ترجیح می‌دادند. خاکیِ خاکی.. همان‌ها که در شب حمله همچون کوه جلو دشمن می ایستادند و پس نمی کشیدن. هر چه با تقوا تر، محکمتر این خصلت ها، همه سایه ای بود برگرفته از حرکات و سکنات مولایمان امیرالمومنین علیه السلام که بعد از قرن‌ها در این زمان در وجود جوونهامون متجلی شده بود.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
36.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران خیل یاران حسین ، هم شعاران حسین ای دلیران بسیجی ، ره سپاران حسین باشد عزیز فاطمه ،‌ کاروان سالارتان از بهر فتح کربلاست ، این همه ایثارتان خیل ملک اندر فلک ، عاشق دیدارتان ای رو به معراج شرف، چون شهیدان حسین 🔸 همراه با تصاویر ناب جبهه‌ای        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂