eitaa logo
منتظرین
114 دنبال‌کننده
484 عکس
113 ویدیو
1 فایل
به انتظار نشسته ایم به انتظار برخیزیم...🌱 ‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ خادم : @moshtaghnagaf
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره 📻 📝 از زبان حاج قاسم سلیمانی 🔰 🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
خاطره 📻 📝 حاج احمد متوسلیان : حاج احمد آمد طرف بچه‌ها.از دور پرسيد«چي شده؟» يک نفر آمد جلو و گفت«هرچي به‌ش گفتيم مرگ بر صدام بگه،نگفت.به امام توهين کرد،من هم زدم توي صورتش.» حاجي يک سيلي خواباند زير گوشش. ـ کجاي اسلام داريم که مي‌تونيد اسير رو بزنيد؟!اگه به امام توهين کرد،يه بحث ديگه‌س.تو حق نداشتي بزنيش. 🔰 🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
خاطره 📻 📝 حاج احمد متوسلیان : زخمي شده بود.پايش را گچ گرفته بودند و توي بيمارستان مريوان بستري بود.بچه ها لباس‌هايش را شسته بودند. خبردار که شد،بلند شد برود لباس هاي آن ها را بشويد. گفتم«برادر احمد،پاتون رو تازه گچ گرفته‌ن.اگه گچ خيس بشه، پاتون عفونت مي‌کنه.» گفت«هيچي نمي‌شه.» رفت توي حمام و لباس همه بچه ها را شست. نصف روز طول کشيد. گفتيم الآن تمام گچ نم برداشته و بايد عوضش کرد. اما يک قطره آب هم روي گچ نريخته بود. مي‌گفت«مال بيت المال بود،مواظب بودم خيس نشه.» 🔰 🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
امام علی علیه السلام ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
امام سجاد علیه السلام ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
خاطره 📻 📝 دژبان تازه وارد جلو حاجی را گرفت و گفت کارت شناسایی!! همراهانش می خواستند حاجی را معرفی کنند ولی خوده حاجی با اشاره گفت نمی خواهد دژبان که دید جوابش را نمی دهند یکی از همرانه حاجی گفت طناب رو بنداز بریم حوصله نداریم!! با این حرف دژبان سلاحش را به سمت آنان گرفت و گفت بلبل زبونی می کنی؟! زود باشید بیاد پایین سینه خیز برین تا با مقرارت آشنا بشین حاجی با فروتنی گفت : هر چی میگه گوش کنید. دژبان که دید حاجی یک دست نداره گفت تو سینه خیز نرو اما ده مرتبه بشین پاشو برو!! در همین حال مسوول دژبانی با عجله آمد و گفت : داری چی کار می کنی ؟ نمی دونی ایشان فرمانده لشکر هستند!! شرمندگی در چهره دژبان هویدا شد. حاجی بدون هیچگونه ناراحتی و با تبسمی حق شناسانه دژبان را در آغوش گرفت،بوسید و گفت : اتفاقا وظیفه اش را خوب انجام داد !! شهید خرازی 💚 🔰 🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله : سکوت،طلاست و سخن نقره ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
امام علی علیه السلام ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
سوره نور ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
سوره ضحی ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
خاطره 📻 📝 روزهای آخر آخر آذرماه بود. با ابراهیم برگشتیم تهران. در عین خستگی خیلی خوشحال بود. می گفت: هیچ شهیدی یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هرچه بود آوردیم. بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم، مادر هرکدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست. من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خود دعا می کنی که گمنام باشی!؟ منتظر این سوال نبود. لحظه ای سکوت کرد و گفت: من مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی که می خواستم نگفت. راویان: علی صادقی، علی مقدم شهید ابراهیم هادی 🤍 🔰 🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسن علیه السلام 💚 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
امام علی علیه السلام ☝️ ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
امام علی علیه السلام ☝️ ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
امیرالمؤمنین علیه السلام ☝️ ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
خاطره 📻 📝 ‌شهید ابراهیم هادی کاش همه ی امر به معروف ها و نهی از منکر های اینطوری بودن... عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سرکار به خانه می آمد وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت . می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا می خواست از دختره خداحافظی کند. متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آنهاست. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت وابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، در کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته، من تو خانواده ات رو کامل میشناسم، تو اگه واقعا این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که... جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و ... 🔰🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛ 👇
ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی رو داره تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم انشاء الله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟ جوان که سرش رو پائین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من میشناسم. آدم منطقی و خوبیه. جوان هم گفت نمی دونم چی بگم.بعد هم خداحافظی کرد و رفت. شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند باید ازدواج کند. در غیر اینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد. و حالا این بزرگتر ها هستند که باید جوان ها را در این زمینه کمک کنند. حاجی حرفهای ابراهیم را تائید کرد اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هایش رفت تو هم. ابراهیم پرسید حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! 🔰 🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... یک ماه از آن قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار بر می گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بسته بود. رضایت بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده بود. این ازدواج هنوز هم پا برجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند. کتاب سلام بر ابراهیم – ص 47 🔰 🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
هدایت شده از [ خبرگزاری عَمّار ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اشک تمساح 🔹التماس و گریه مسیح علی‌نژاد در مصاحبه با ایران اینترنشنال برای همراه کردن سلبریتیها جهت حمایت از آشوبگرایان. 🔹عدم همراهی مردم دشمنان را به زانو در آورده است. 🔻به‌ خبرگزاری‌مردمی‌عَمّار بپیوندید http://eitaa.com/joinchat/2044657664C50ccd48f34 @adminpress 👈: تحریریه
نام: حسین | نام خانوادگی: اجاقی تاریخ ولادت: آذر ۱۳۴۳ | محل ولادت: کرمانشاه | سن: ۲۳ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۴/۱۶ | شهادت: کربلای یک مزار: کرمانشاه زندگی‌نامه شهید حسین اجاقی زندگی شهید را می‌توان به چند دوران تقسیم نمود دوران کودکی شهید در آذرماه ۱۳۴۳ در شهر کرمانشاه محله فردوسی کوچه ابراهیم پور چشم به جهان گشود و به دلیل اینکه در شب تولد امام حسین (ع) متولد شده بود نامش را حسین نامیدند و از آنجا که ائمه معصومین همیشه مایه برکت و خیر هستند، نام مقدس امام حسین(ع) نیز تأثیر بسیاری در شکل‌گیری رفتار و روحیات ایشان نهاد و باعث شد که حضور ایشان در هیئت‌های مذهبی و مراسم محرم به همراه پدر بزرگوارشان بیشتر باشد و از همان کودکی مایه افتخار و سربلندی خانواده گردند و در رفتار و ادب نمونه و زبانزد فامیل باشند. دوران تحصیل او تحصیلات ابتدائی را در مدرسه فردوسی،‌ راهنمائی در مدرسه دکتر معین و دبیرستان نیز در مدرسه کزازی سپری نمود و در انجام تکالیف مدرسه کوشا و در بین دوستان مدرسه نیز از مدیریت و محبوبیت خاصی برخوردار بودند. از همان دوران راهنمائی پس از تعطیلی مدرسه و انجام تکالیفشان در منزل به مغازه پدرشان می‌رفتند و در امورات کاری به ایشان کمک می‌نمود. فعالیت‌های ورزشی شهید علاقه زیادی به ورزش باستانی و کشتی به جهت روحیه جوانمردی که در این دو ورزش بود داشت و در رشته کشتی زیر نظر آقای علی جواهری در سالن گمرک به تمرین می‌پرداخت و در زورخانه گمرک نیز به ورزش باستانی مشغول شدند. 🔰🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
فعالیت‌های سیاسی فعالیتهای سیاسی شهید در دوران دبیرستان که مصادف بود با سالهای ۵۶ و ۵۷ که با پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات‌ها آغاز شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در گروه‌های مقاومت مساجد که در آن زمان جهت حفظ و حراست از منازل و شهر تشکیل شده بود حضور یافت. با آغاز حمله عراق به مرزهای استان‌ کرمانشاه در شهریور ۵۹ به عضویت گروه‌های شبه نظامی ضربت درآمد و به مقابله با اشرار و منافقین مشغول شدند. فعالیت‌های اجتماعی ایشان با وجود سن کم در بین خانواده و اقوام از نفوذ کلام بالائی برخوردار بودند و امر تشکیل خانواده را یک تکلیف شرعی می‌دانستند و در زمان خواستگاری نیز به خانواده همسرشان می‌گویند که در راهی که او قدم نهاده جانبازی و شهادت، امر دور از ذهن نمی‌باشد، با هم رزمانشان بسیار دوست بودند. حتی با وجود اینکه خود تازه ازدواج کرده بودند و دو اطاق از منل پدریشان در اختیارشان بود ولی وقتی که یکی از دوستانشان که بچه شهرستان بودند ازدواج می‌نمود با خانواده صحبت می‌کنند و یک اطاق را در اختیار آنان قرار می‌دهند. از آنجا که شهدا تعلقات دنیائیشان را به حداقل می رساندند هیچگاه با مادر، همسر و خانواده در مجامع عمومی حاضر نمی‌شدند که نکند مادر شهید یا خانواده شهیدی با دیدن چنین منظره‌ای برایشان دلتنگی ایجاد شود. در ایام مرخصی تمام وقت خود را به سرکشی از خانواده شهدا و رفع مشکلات آنان می‌پرداخت تا آنجا که به عمو حسین لقب یافت. در زمان حضور در منزل به دلجوئی از خانواده می‌پرداختند به رهنمود اخلاقی و مذهبی برادر و خواهران خود می‌پرداخت، احترام خاصی برای پدر و مادرشان قائل بودند، از مسائل و مسئولیت‌هایشان در منطقه اصلاً صحبتی نمی‌کردند و هرگاه از او پیرامون این موضوعات مطلبی پرسیده می‌شد موضوع را سریع عوض می‌کرد، از دیگر جنبه‌های اجتماعی ایشان دوربینی بود و بمنظرو بیمه نمودن خانواده از گردابهای اجتماعی حسینیه‌ای با نام سرور و سالار آزادگان در منزل بنا نهاد تا در ایام شب شهادت ائمه معصومین زیارت عاشورا در آن قرائت شود. آخرین درس اخلاقیش به خانواده، دل نبستن به تعلقات دنیا بود و این در گذشتن از لذت بازی با فرزند دخترش که چند روزی از تولدش نمی‌گذشت منصه ظهور قرار 🔰🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛
فعالیت نظامی شهید از آنجا که روح بلندش دیگر با اینگونه فعالیتها اغنا نمی‌شد سنگر تحصیل را در سن ۱۷ سالگی و ابتدای سال چهارم دبیرستان ترک نمود تا در سنگر جهاد به نبرد با جهل و استکبار بپردازد و در مهر ماه ۱۳۶۰ در واحد عملیات سپاه کرمانشاه که تنها واحد نظامی سپاه در آن زمان بود به پاسداری از نظام و دستاوردهای انقلاب پرداخت. در اوایل سال ۱۳۶۱ جهت دوره آموزش نظامی به پادگان شهید منتظری اعزام می‌شوند و پس از بازگشت مسئلویت یکی از گروهانهای گردان ۲۰۱ شهید اشرفی را به ایشان محول می‌کنند. بعدها با ادغام گردان های ۲۰۱، ۲۰۲، ۲۰۳ شهید اشرفی و تبدیل به تیپ نبی اکرم (ص) ایشان به عنوان جانشین گردان خیبر انتخاب می‌شوند و بعد از مدتی فرماندهی گردان حنین را به ایشان می‌سپارند. او که در عملیات‌های کانی مانگا، والفجر، میمک و … حضور یافتند و در دو مرحله مجروح شدند و این امر نه تنها اشتیاق ایشان را کم نکرد بلکه عطششان جهت حضور در میادین نبرد حق علیه باطل بیشتر شد چرا که می‌دیدند دوستی و غرابتشان به ذات اقدس الهی بیشتر شده و این امر با قبول قسمتی از جسم فانیشان در محضر خالق خود متجلی گردیده است. آمادگی جهت سفر آخر شهید بعد از مجروحیتها گوئی که وصال به معبودش را دور نمی‌دید و به دلیل سادگی و علقه خاصی که مادرشان به ایشان داشت، شروع به آماده نمودن زمینه روانی خانواده و همسرش جهت شنیدن خبر شهادت خودش نمومد و به برادر و خواهرانش به صورت گوشه و کنایه می گفت که بعد از خودش جای خالیش را برای مادر و پدرش پر نمایند تا موجب تسلی خاطر آنان شود. در خداحافظی آخر رفتارهایی از شهید مشاهده می‌گردید که برای تمامی اعضاء خانواده و به خصوص پدر و مادرشان غیر منتظره بود او که هیچ گاه ایام مرخصی را در منزل بند نمی‌شد این بار مدت بیشتری را در کنار مادر و خانواده گذراند و هنگام خداحافظی نیز چون مادرشان همیشه او را از زیر قران عبور می‌دادند و این جمله را بیان می‌کردند که من شما را به خدا و قرآن امانت می‌دهم و او که شعاع دیدش آینده را می‌دید و به دلیل سادگی مادرشان نمی‌خواستند حتی سرسوزنی خلل در باورهای دینی ایشان به وجود آید با زیرکی خاصی نگذاشتند که این بار او را به بیان مادرش به امانت بسپارند تا در صورت عدم برگشتشان خدای ناکرده بدبینی نسبت به قرآن پیدا کنند، یا اینکه او که عادت نداشت با خانواده در اماکن عمومی ظاهر شود این را به پدرشان گفتند که منتظر او بماند و قبل از رفتن به مغازه او را به محل خدمت ببرند. شهادت از آنجا که سختی رزمندگان هنگامی بود که می‌بایست خبر شهادت همرزمانشان را به خانواده‌های آنان می‌دادند و شهید حسین نیز از این قاعده مستثنا نبود و این بار سنگین را به نقل از پدر شهیدان گرامی نقش‌بندی در حالی که پیکر شهید حاج تقی ضیائیان را غسل می‌دهند این دعا زیر لب زمزمه می‌کنند: که خدایا این آخرین پیکری باشد که غسل می‌دهم و اگر شهادت را نصیب نمودی بگونه‌ای قرار ده که بدنم قابل غسل نباشد و بعد از آن چون مشیت الهی بر پرواز او بود به لشکر سیدالشهدا علیه السلام خود را منتقل می‌نماید تا در عملیات و آزمایش دیگر خود را قرار دهد و دعای او در ۱۶/۴/۱۳۶۵ در سن ۲۳ سالگی و در عملیات کربلای یک هنگامی که مسئولیت قائم مقام گردان علی اکبر از لشکر سیدالشهدا علیه السلام را بر عهده داشتند مستجاب گردید. 🔰🔆 ┏🌹⊱━─–—━━(: @motazerannn ┗━━——─━⊰🌹⊱┛