eitaa logo
متوسطه اول سما ( هفتم _ هشتم _ نهم ) نمونه سؤالات نهایی، انجمن علمی
19.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
8.1هزار ویدیو
17.8هزار فایل
"همراه‌ با‌ مدرسه‌ مجازی‌ سما در سفری به‌ دنیای‌ دانش‌‌ و اندیشه📚🪴" راهنمایی‌ عزیز صفر تا صد چیزی‌ که‌ نیاز داری👇🏻 💠کلیپ‌ آموزشی 💠جزوه 💠تست 💠رفع‌ اشکال‌ و.. مدرسه زبان نور👇 https://eitaa.com/zaban_madrese 🚫کپی‌ غیرمجاز انتشار(با لینک) بلامانع
مشاهده در ایتا
دانلود
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👗اوریگامی پیراهن👗 اوریگامی ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
Nquran7-term2-1.pdf
629.7K
💐نمونه سوال قران 📖پایه هفتم 📚برای دوستانت هم بفرست❤️ ✍📗📕📋 @motevaseteaval ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا👇👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
18.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 💎 تقویت حافظه فعال - سرکار خانم دکتر مرضیه نظری بخش 2 ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
@MoallemYariR8 فیزیک نوبت دوم کلید (03).pdf
1.91M
⏰👈 آزمون نوبت دوم علوم [فیزیک] هشتم با پاسخنامه ❇️👈 دارد ❎👈 🔖👈 هشتگ ها : , , , , 📚 ❄️ 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ☃ ✍📗📕📋 @motevaseteaval ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نردبان تاشو بفرست برای دوستت ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادتون نره 😘
سوالات_امتحان_هماهنگ_پیام_نهم_صبح.pdf
614.2K
🏠آزمون پیام های آسمان 🥫 پایه نهم 9⃣ 🌧 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ☂ ✍📗📕📋 @motevaseteaval ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
13960320p6x15n7295.pdf
1.63M
💠آزمون زبان انگلیسی ⏰پایه هفتم 📚برای دوستانت هم بفرست❤️ ✍📗📕📋 @motevaseteaval ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا👇👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@MoallemYariR8 فیزیک نوبت دوم کلید (05).pdf
1.47M
⏰👈 آزمون نوبت دوم علوم [فیزیک] هشتم با پاسخنامه ❇️👈 دارد ❎👈 🔖👈 هشتگ ها : , , , , 📚 ❄️ 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ☃ ✍📗📕📋 @motevaseteaval ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
✨📕✨ 📖خاطرات: «اُمِّ وَهَب» 🦋همسرِ نوشتهٔ: ✅قسمت: چهارم زهرا بُهت‌زده و نگران به سارا گفت: «مثل اینکه بابا مجروح شده!» اما من چیزی نگفتم چرا که نمی‌خواستم نگرانی‌شان را تشدید کنم، هرچند درون خودم غوغا بود. نه من و نه دخترها اصلاً نفهمیدیم که چگونه از پله‌های هواپیما پایین آمدیم و به حسین رسیدیم. فقط می‌خواستیم خودمان را به او برسانیم و ببینیم چه بلایی سر چانه‌اش آمده است؟! به حسین که رسیدیم، پیش‌دستی کرد و همراه سلام دخترانش را در آغوش کشید. همان‌جا فهمیدم که نگرانی‌مان بی‌جا بوده است، اما سارا بلافاصله از آغوش پدر که بیرون آمد، با احتیاط دستش را کشید روی محاسن سفید بابا و با اندوه اما پُر از عاطفه پرسید: «مجروح شدی بابا؟» حسین خندید و پُرانرژی گفت: «نه عزیزم! می‌بینی که سالم و سرحالم.» سارا ادامه داد: «پس چرا صورتت رو پوشونده بودی؟!» حسین سرش را کج کرد با لبخندی شیرین و پُر از محبت جواب داد: «می‌دونستم که از دیدنم تعجب می‌کنین، خواستم کم‌کم به قیافم عادت کنین!» نگاهش را چرخاند به سمت من و زل زد به چشمانم! پیش دخترها خجالت کشیدم و سرم را پایین انداختم، گفت: «شما چطوری حاج خانم؟!» هنوز محو قیافهٔ ناآشنایش بودم جواب دادم: «الحمدللّه، همین‌که شما رو سالم و سرحال می‌بینیم خوبِ خوبیم! شما چرا این‌جوری شدی؟ یاد روزهای جنگِ خودمون افتادم، چقدر موهات بلند شده، یعنی اینجا هم فرصت رفتن به سلمانی ندارید؟» خندید و گفت: «چند روزی که اینجا باشید می‌بینید که همون شرایط جنگ خودمونه، شاید هم بدتر! اینجا ریش و قیچی دست مُسَلحینه که البته اگه دستشون برسه، به جای ریش گردن می‌زنن.» منظور حسین از مُسلّحین همان مخالفین دولت بودند که من آن‌ها را به عنوان تکفیری می‌شناختم. خواستم بپرسم «چرا میگی مسلحین؟» که با حرکتِ دست انگار به کسی اشاره کرد، تازه متوجه اطراف شدم. جوانی به نظرم عرب، پُشت سر حسین ایستاده بود جلوی ماشینی که با وجود چند سوراخ، هنوز شکل و شمایل ماشین‌های ضد گلوله را داشت. جوان نجیبانه جلو آمد، طوری که او نشنود از حسین پرسیدم: «محافظ شماست؟!» حسین حرفم را نشنیده گرفت، عادت داشت که وقتِ معرفی یک نفر به دیگران از خوبی‌های طرف بگوید. دستش را روی شانه جوان گذاشت و گفت: «اسم این جوونِ عزیز ابوحاتمه! اصالتاً لُبنانیه اما خونه زندگی‌ش تو دمشقه. ابوحاتم یک شیعهٔ مُحبِ اهل‌بیته، خیلی هم عاشق خانم حضرت زینبه، فرزند شهید هم هست، پدرش رو به جُرم عشق به حضرت زینب سر بُریدن.» جوان سرش را پایین انداخت. حسین اضافه کرد: «من عربی یاد نگرفتم ولی ابوحاتم فارسی رو خوب بلده!» لبخند شیطنت‌آمیزی زد و ادامه داد: «پس حواستون باشه چی می‌گید!» من و دخترها بی‌صدا خندیدیم و ابوحاتم که خجالتی و باحیا به نظر می‌رسید، شاید برای اینکه از این فضا خارج شود فوراً رفت سمت ساک‌ها و پُشت ماشین جای‌شان کرد.