🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
5⃣1⃣ پانزدهمین چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#یکشنبه 24 دی ماه"
📌#روز_بیستونهم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
"#ماشاءالله_شیرعلیسام" 🌷🌷🌷
معرف: از بستگان شهید🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
مبتکر و معلم اخلاق شهید ماشاءالله شیرعلی سام🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۳۹
محل ولادت: دزفول
تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۴
مزار: شهید آباد دزفول
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰 شهید ماشاءالله شیرعلی سام؛
1)متولد 1339 شهرستان دزفول
2)دیپلم برق
3)آغاز سربازی اوایل 1359
4)مجروح شدن در مهر 1359 در بمباران هوایی
5) اتمام دوره سربازی در اواخر 1360
6) شرکت در عملیات فتح المبین در فروردین 1361 به عنوان نیروی بسیجی
7) شرکت در عملیات رمضان در تیر ماه 1361 بعنوان نیروی جهادگر
8)قبولی در امتحانات تربیت معلم در سال تحصیلی62-1361 و حضور در مرکز تربیت معلم شهید مفتح در شهرری
9) شرکت در عملیات خیبر در اسفند 1362 به همراه دوستان دانشجو
🔹توانایی ها:🔹
*الف* ساخت یک عدد سوله وتحویل به لشکر 7 حضرت ولی عصر(عج)
*ب*- تسلط به دو زبان عربی و انگلیسی
*ج*- ساخت مین یاب الکترونیکی
*د*- ساخت یک فرستنده رادیویی با موج MW و برد 5 کیلومتر در سال 57 برای پخش سخنرانی و سرودهای انقلابی
*ه*- ساخت بی سیم دستی از نوع فرستنده – گیرنده
*ر*- ساخت دستگاه مرکز تلفن 40 شماره ای
*ز*- ساخت دستگاه کنورتور برق مستقیم برای بی سیم ها
*د*- برگزاری اردوهای علمی، تربیتی-نظامی برای دانش آموزان در سال 64-1363
🥀حضور در عملیات والفجر 8 و شهادت در تاریخ 1364/11/24 حوالی ظهر
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
🔷خاطره از یکی از همرزمان🔷
🌹شهید شیرعلی سام در تیپ ۷ دزفول مسئول گروهان بودند. ولی در هنگام شهادت معاون تیپ عاشورا بودند.من دوتا آدم شجاع به ذات دیدم یکی شهید ابوالفضل نمکی که تیپ ۳۱۳ جزء نیروهایی بود که خودمان آموزش دادیم و آنجا شهید شد. و یکی شهید ماشاءالله شیرعلی سام بود.
🍃من با ایشان در منطقه آشنا شدم وقتی رسیدیم به منطقه شلمچه و خط را تحویل گرفتیم ایشان به ما پیوست همان لحظه اول که آمد شزوع کرد به آموزش دادن آرپیجی به من.منم بچه تهرونی بودم و گفتم بلدم. گفت بگو ببینم سرعت تانک را چطور میفهمی که چقدر جلوتر بگیری؟
چون وقتی هدف متحرک داری باید جلوتر بزنی. باصبر و حوصله تک به تک به من آموزش داد و همان شب من را به جلو برد تا باهم کمین بزنیم و اولین کاری که کرد جان پناه مطمئن تر را برای من انتخاب کرد و درهمان موقعیت شروع کرد به آموزش دادن، ایشان تمام کارهای من را انجام داد و بعد به خودش رسید هرلحظه ممکن بود که او را ببیند و بزنند.
🌱دومین کاری که شهید شیرعلی سام داشت دائم الذکر بودن بود. لحظه هایی که صحبت نمی کرد درحال ذکرکردن بود تا لحظه ای که می خوابید ذکر می گفت. دائم الوضو بود. خیلی برایش مهم بود.
هیکل چهارشانه و قوی و ورزیده داشت. رفتارش مانند شهید ابراهیم هادی بود لباس های گشاد وشلوار کردی.ما از ایشان ادعا نمی دیدیم. نیروهای ما لر بودند و لرها هم یکی از خصوصیات بارزشان کشتی های محلی خودشان بود و شهید شیرعلی سام هم یک رگش به لرها میخورد. یک نفر نبود که بتواند شیرعلی سام را تکان بدهدو همه را می زد. شجاعتش ذاتی بود.
#شهید_ماشاءالله_شیرعلیسام🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨
🔸فرازی از وصیت نامه ی شهید شیرعلی سام؛
🌷فرصت کافی برای نوشتن وصیتنامه ندارم، چون تا یکی دو ساعت دیگر عازم محور می شویم.
برادران، برای انجام امر خدا همیشه آماده باشید. در زندگی سعی کنید خدا پسندانه کار کنید. دنبال علم بروید که اسلام دین علم و آگاهی است. در کسب مطالب عملی قناعت نکنید وخود را مقید به حد و مرز مشخص ننمایید.
🌷از خداوند بخواهید که پرده های وهم و جهل و نادانی را از جلوی دیدگانتان بردارد و درهای رحمتش را بر شما باز کند و گنجینه های دانشش را بر شما عرضه دارد. برادرانی که بطریقی با تخصص، ابتکار و اختراع سرکار دارید همیشه این باور را داشته باشید که ما می توانیم از نظر علم و تخصص و تکنیک حتی از غربی ها هم بالاتر باشیم.
🌷مطالب علمی در رشته های مختلف پیچیده هستند، اما یادگیری آنها برای یک مغز پاک، متقی و مومن خیلی آسان تر است از یک غربی لاابال بدون عقیده.
برادران در زندگی به این مطلب برسید که هیچگاه از قیامت غافل نباشید، چون چنانچه مسئله معاد برای یک فرد کاملا و بخوبی روشن شود و درک گردد، زندگی درنظر او مفهوم و معنی دیگری پیدا می کند.
🌷به سوره شریفه الرحمن و والفجر خیلی علاقه مند بودم، از برادران می خواهم که این دو سوره را برایم بخوانند
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
💐✨🌿💐✨🌿💐✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم پخش شده از تلویزون عراق در زمان جنگ از عملیات کربلای چهار
🖇لحظه لحظه فیلم را باید دید
اینها جوانان این مملکت هستند
غریبه نیستند
نه برای هوس و نه برای دل رفتند
📌ای مدعیان:
اینها فقط بفرمان امام خویش رفتند و اینجور پرپر شدند
آیا ما امروز بفرمان هستیم؟؟
امروز مامدیون خون تک تک این شهیدانیم
ما وارث این خونهای ریخته شده هستیم
چه کردهایم
و چه میخواهیم بکنیم
نکند شرمنده شهدا شویم
در روزی که باید پاسخگو باشیم
شهدا خودتان کمک کنید
بدجوری در این چهار روز دنیا گیر کردهایم
الهی الحقنا بالشهدا والصالحین
التماس دعا 🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" ماشاءالله شیرعلی سام" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید "ماشاءالله شیرعلی سام"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت29
هر دختری دوست دارد وقتی باردار میشود یکی از اولین کسانی که خبردار میشود،مادرش باشد.دوست دارد به خانه پدرش برود،در گوشه ای از اتاق،آنجا که افتاب روشنش کرده،دراز بکشد و حس کند در گهواره است. دوست دارد مادرش نازش را بکشد و بگوید:((بلند شو،بلند شو دختر،باید زیرت جا بندازم!مبادا پک و پهلوت رو سرما بدی!))
هر دختری دوست دارد مادر بالای سرش بنشیند،موهایش را نوازش کند و بپرسد:((کی بریم برای خرید سیسمونی،دیگه وقتی نداری ها!))
اما من از این چیزها در میرفتم. آن قدر نگفتم تا وقتی که پدربزرگ بعد از یک بیماری سخت،بستری شد بیمارستان و بعد هم فوت کرد و رفتیم دیلمان برای خاک سپاری.وقتی بابابزرگ خوب و مهربان را با دنیایی خاطره گذاشتیم زیر خاک ،گریان و نالان سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف سیاهکل .
من با ماشین پدرم و تو با ماشین برادرم.ماشین شما در آن هوای بارانی جلو بود و ماشین پدرم دنبال شما.
وقتی برای یک لحظه بین ما فاصله افتاد،بعد از مدت زمان کمی متوجه شدید و آمدید سراغمان.تصادف کرده بودیم.
آنجا بود که سراسیمه دویدی طرف ماشین و رنگ و رو پریده گفتی:((سمیه؟))
و مامان داد زد:((مصطفی جان هول نکن ،بچه چیزیش نشده!))
در همان راه به او گفته بودم. گفته بودم تا غصه اش کم شود . تو داد زدی:((بچه فدای سر سمیه!خودش چطوره؟))
آنجا نشان دادی که چقدر دوستم داری.با وجود حال بدی که مامان داشت،گل از گلش شکفت. کدام مادری است که از روابط خوب بین دختر و دامادش شاد نشود؟
ماه های اول بارداری افسرده بودم و بیشتر دوست داشتم گوشه ای دراز بکشم. حالم خوش نبود،اما بعد شدم یک پارچه انرژی . یک روز آمدی دیدی رفتم نشستم بالای اُپن آشپزخانه و نخود و لوبیا پاک میکنم و یک روز دیدی همان جا گوشت خرد میکنم.
_اون بالا چه میکنی؟نکنه سرگیجه بگیری و بیفتی؟
_نه بابا ! خوب خوبم!
_بچه عزیزه،اما مادرش عزیزتره ها!
_حالا بذار بیاد،اون وقت معلوم میشه خاطر کی رو بیشتر میخوای!
_به تو ثابت میکنم لب بود که دندون اومد!
_جوجه رو آخر پاییز میشمرن آقا مصطفی!
اما آخر پاییز رسید و معلوم شد که تو راست میگفتی:((باهمه عشقی که به بچه ها دارم،حاضرم اونا رو به خاطر تو قربانی کنم.میفهمی سمیه؟))
در طول دوران بارداری حواست بود چه ویاری دارم.مدام هم سفارش میکردی:((دولا نشو سمیه!تقلا نکن سمیه! بذار بردار نکن سمیه!))
اما همه این ها تا وقتی بود که کارهای مهم،از آن نوع کارهایی که خودت میگفتی((اگه سرم بره قولم نباید بره))،برایت پیش نمی آمد.
اسفند ۱۳۸۷بود و قرار بود خانه تکانی کنیم. عید روز شنبه بود و من برنامه شستن دیوارها و آشپزخانه را گذاشته بودم برای روز پنجشنبه آخر سال که تو هم باشی. بعد یک شام خوشمزه و چای داغ گفتم:((اقا مصطفی،فردا باید بمونی برای تمیز کردن دیوارای اتاق و آشپزخونه!))
_من که فردا نیستم!
_نیستی؟پس دیوارا رو کی باید بشوره؟
_فردا پنجشنبه اخر ساله و باید با حاج اقا بریم گدایی!
_گدایی؟
_بله برای مسجد،طبق معمول سنواتی. صدای من بلنده و کمک میگیرم،کمک مردمی!
با ناراحتی گفتم:((چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه!))
_ولی من باید برم!
و رفتی. به همین سادگی.
در فاصله ای که نبودی با سجاد به خرید رفتم. یک بلوز آبی روشن،یک شلوار طوسی و یک جفت کفش قهوه ای برایت خریدم. حتی شلوار را هم به پای او میزان کردم و دادم خیاط کوتاهش کرد.
میدانستم نه بلوزی میپوشی که به تنت بچسبد و نه شلواری که فاقش کوتاه باشد. نه رنگ جیغ و نه کفش نوک تیز. برای همین ،خرید کردن برایت آسان بود. آن هارا کادو پیچ کردم.شب که آمدی کادویت را دادم و تو هم آن هارا پوشیدی و تشکر کردی.دیگر ناراحتی نماند، چون این یک قانون نا نوشته بین ما بود که قهر بی قهر.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت30
انتخابات سال ۱۳۸۸بود و جامعه ملتهب. مغازه برنج فروشی ات شده بود محل تجمع دوستانت و پاتوقی برای دورهمی و بحث.
فردای انتخابات لباس پوشیدی تا از خانه بزنی بیرون.
_کجا آقا مصطفی؟
_کافی نت.
تلفنت زنگ خورد،یکی از بچه های پایگاه بود. صدایش آن قدر بلند بود که میشنیدم.
_آقا مصطفی کجایی؟اینا دارن از پشت بام خونه ها میریزن روی سرمون!
دیگر نمیشد جلویت را گرفت. زنگ زدی به پدرم و قرار شد با او و سجاد بروید پایگاه. بابا و مامان همیشه طرفدار تو بودند،امکان نداشت شکایتت را بکنم و حق را به تو ندهند؟
گاهی میگفتم:((به خدا منم بچه شمام! یکی نیست طرف من رو بگیره؟نمیبینین مدام میره گشت؟چهارشنبه سوری میره تا کسی خراب کاری نکنه! عیدا میره تا دزد به خونه های مردم نزنه!
راهپیمایی میره تا وظیفه دینیش رو انجام بده!))
ولی فایده ای نداشت.
میدانستم اگر حالا هم به بابا و سجاد بگویم که نگذارند وارد این این شلوغی ها بشوی،خودشان زودتر از تو جلوی پایگاه هستند. آن شب هم رفتی و من ماندم و تا بیایی شدم نصفه عمر.
اعلام کرده بودند ۲۵ خرداد در میدان ولی عصر تجمع است. در حال رفتن بودی که گفتم:((منم میام آقا مصطفی!))
_نه عزیزجان ،اوضاع مساعد نیست!
_هست یا نیست فرقی نمیکنه،میام!
_گفتم که نه سمیه!
نمیشد مقابلت ایستاد. حداقل اینجور مواقع نمیشد. دیوارهای خانه نزدیک آمده بودند. روحم فشرده میشد. بلند شدم و رفتم منزل مامانم. یک ساعت گذشت. دوساعت،سه ساعت. عصر غروب شد و غروب شب و تو نیامدی. نیمه شب شد،خط ها قطع بودند و تلفن ها جواب نمیدادند.کنج دیوار نشسته بودم،زانوها در بغل و چشم به در ذکر گرفته بودم:((میاد،میاد،میاد.))
ساعت سه نیمه شب تلفن همراهم زنگ خورد. گوشی ام را برداشتم،دیدم پدرت است:((کجایی آقاجان؟))
_منزل پدرم.
_نگران نشی،چیزی نیست. فقط اگه میشه دفترچه مصطفی رو بردار و بیار بیمارستان ۵۰۲ ارتش.
_چیزی شده؟تورو بخدا راستش رو بگید!
_چیزی نیست.فقط یه کم زخمی شده!
زنگ زدم آژانس .ماشین نبود. زنگ زدم به آژانسی در شهریار.
ماشین که آمد با مادرم و سبحان سوار شدیم و رفتیم اندیشه.
دفترچه را برداشتم و رفتم بیمارستان ۵۰۲ارتش .
مادر و پدرت جلوی در بیمارستان بودند.مادرت وقتی مرا دید به گریه افتاد.
پدرت از حراست بیمارستان خواست تا مرا راه بدهند:((خانمشه،اجازه بدین بره ملاقاتش.)
نمیدانستم چه بلایی سرت آمده. وارد اورژانس که شدم،پرده آبی رنگ پارچه ای جلوی تخت آویزان بود. پرده کوتاه بود و یک جفت کفش پر از خون دلمه بسته پایین تخت بود . پرده را کنار زدم،دیدم روی پهلو خوابیدی. پلک هایت را باز کردی و گفتی:((بالاخره اومدی؟))
میله بالای تخت را گرفتم تا نیفتم:((چه بلایی سرت اومده آقا مصطفی؟))
_میبینی که زنده ام.
ملحفه را کنار زدم. دست چپت بخیه خورده بود:((پس این چیه؟))
_چیزی نیست ،یه بوسه کوچولو از قمه!
با وجود بخیه هنوز گوشت دو طرف از هم فاصله داشت.
ملحفه را از روی پایت برداشتم. پای چپت هم مجروح بود:((این دیگه چیه؟))
_یه بوسه دیگه!
_مسخره بازی در نیار آقا مصطفی،چی کار کردی؟
_فقط همین پشت پامه،چیزی نیست!حال خودت چطوره؟
_من خوبم،توچطوری؟
_فقط کمی سرگیجه دارم،اما طبیعیه.
صندلی را از گوشه ای آوردم و کنار تخت نشستم.
_من همین جا میمونم!
_با این حالت؟مگه فردا امتحان نداری؟!
اشک هایم سرازیر شد. دستت را گذاشتی روی سرم:((اروم باش عزیز!))
بچه که در دلم خودش را جمع کرده بود،انگار خستگی در کند،بدن خود را کشید دستت را چسبیدم.
_آخ آقا مصطفی! چه خطری از بیخ گوشت پریده!حالا بگو ببینم چی شده؟
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
#توسل
#کرامات_شهدا
#حاجت_روایی
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام
من به تازگی با کانال متوسلین به شهدا آشنا شدم
البته هر روز به شهدا ( فاتحه صلوات ایه الکرسی و.......) هدیه میکردم ولی تا به حال ازشون چیزی نخواسته بود
تا اینکه یکی از اقوام ازم خواست بخاطر گره ای که تو کارش افتاده براش خیلی دعا کنم
من هم متوسل شدم به شهیدانی که قراره این چهل روز براشون زیارت عاشورا وصلوات خونده بشه و خدا رو شکر دیروز حاجتم رو گرفتم
ان شاالله همه حاجت روا بشن ویادمون نره تو راس همه حاجات ودعاهامون فرج اقامون باشه🤲
ما این امنیت الان رو مدیون شهدا هستیم
خدایا ما رو شرمنده شهدا نکن
اللهم ارزقنی شهادت فی سبیل الله
از خدا براتون سلامتی وطول عمر خواهانم
ممنون به خاطر کانال خوبتون
امیدوارم حاجت روا باشید
واقعا با یاد شهدا ارامش پیدا میکنیم
بازم ممنون از کانال خوبتون
🌺💐🌹🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تفحص پیکر یک شهید با دستهای بسته
در جریان کشف پیکر شهدای دفاع مقدس، گروههای تفحص کمیته جستجوی مفقودین در ۲۲ دی ماه موفق شدند پیکر یکی از شهدای منطقه عملیاتی شرهانی را تفحص کنند.
این شهید دفاع مقدس با دستهای بسته و با سربند «یا ثارالله» کشف شده و دارای پلاک شناسایی است. رزمندگان دفاع مقدس در منطقه شرهانی عملیات «محرم» اجرا کرده بودند.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ؛ حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت را میخواند
دائما می گفت : اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست امام حسین(عليهالسلام) مشکلاتشون حل می شود .
و امام با دیده لطف به انها نگاه می کند..
#هادی_دلها🌿🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝