eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
257 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
✍دعا برای ظهور امام زمان عجل الله توصیه شهیدان جابر و مهدی مهدوی به مادر خود بعد از شهادتشان... 🔹سالها از شهادت جابر و مهدی می گذشت یک شب در عالم خواب هر دو را کنار هم دیدم. 🔸آنها به من گفتند: نماز بخوانید و در پایان نمازهایتان دست به دعا بردارید و برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دعا کنید. 💢راوی حاجیه فاطمه زادخوش مادر شهیدان مهدوی... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
🌱خدایا معیار سنجش اعمال ، خلوص است من میدانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد 🔸️با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿🌻 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻💐🌻💐🌻💐🌻 💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌ 💝متوسلین به شهدا💝 🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 5⃣1⃣ پانزدهمین چله ی؛ 🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد 🌤کانال متوسلین به شهدا🌤 🖇 امروز " 30 دی ماه" 📌 چله 《هدیه به‌ چهارده‌ معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام "" 🌷🌷🌷 معرف: برادرزاده شهید 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ➡️@motevasselin_be_shohada
پاسدار شهید محمد وجد گل تپه🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت :1345/1/2 محل ولادت: مراغه_روستای روشت بزرگ_آذربایجان شرقی شهادت:1362/12/9 محل شهادت :جزیره ی مجنون نام عملیات:خیبر سن:17 وضعیت تاهل: مجرد مزار: گلزار شهدای وادی رحمت تبریز ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه شهید محمد وجد گل تپه 💐🌿این شهید عزیز در روستایی به نام «روشت بزرگ» از توابع شهرستان «مراغه»ی آذربایجان شرقی به دنیا آمد . پدرش کارمند اداره ی راه و ترابری «تبریز» بود. جهت رفع مشکل رفت و آمد به روستای باویل اسکو» نقل مكان کرده و بعد از سر و سامان دادن خانواده به تبریز آمد. وی در محله های قره داش» و «چوست دوزان منجم ساکن شد. «محمد» در سال ١٣٥٢، وارد مدرسه ی ابتدایی ۲۵ شهریور» محله ی «عمو زین الدین» شد. اواخر دوره ی ابتدایی بود که دوران پر تب و تاب پیروزی انقلاب اسلامی از راه رسید و مدارس به مدت ۳ ماه به تعطیلی کشیده شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از طرف اداره ی راه و ترابری استان آپارتمانی در شهرک امام خمینی (ره) به پدرش داده شد که محلی شد برای رشد و نمو اعتقادی «محمد» و بعدها نیز، عروج او در مدرسه ی شهید «مستشاری ثبت نام کرده و دوره ی راهنمایی را سپری نمود. 🌹🍃در حین تحصیل به همراه چند تن از دوستان و همرزمانش پایگاه مقاومت امام سجاد (ع) شهرک امام را تاسیس نمودند. اولین بار در سال ١٣٦١، به همراه دوستان بسیجی خود در عملیات آزادسازی «خرمشهر» شرکت کرده و در این عملیات مجروح گردید. بعد از مدتی بستری شدن، به «تبریز» اعزام شده و دوران نقاهت خود را به پایان رساند. در سال ١٣٦٢، مجددا به مناطق عملیاتی اعزام شده و موفق به حضور در عملیات «خیبر» گردید. او در همان عملیات به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد. در عملیات آزادسازی خرمشهر که زخمی شده بود، دکترها برایش استراحت مطلق داده بودند؛ اما با پای گچی و باندپیچی شده به مسجد میرفت.» «با قد رعنا و بلند با لباس سبز پاسداری، چشمانی نیمه باز تبسمی بر لب و گلوله ای وسط پیشانی آرام و آهسته بر روی خاکریز افتاده بود.» «شب ها در پایگاه میماند همراهش همیشه ساکی بود که هیچ کس از درون آن خبری نداشت وقتی شهید شد، همه فهمیدند که او پاسدار است و داخل ساک لباس پاسداری را نگه میدارد او نمی خواست کسی بفهمد که پاسدار است. 🌺🍃 لباسهایش را در گوشه ای از پادگان عوض میکرد و می رفت.» «مدتی محل برگزاری نماز جمعه میدان راه آهن بود. من و «محمد» از نیروهای حفاظت آنجا که به صورت افتخاری میرفتیم در یکی از این جمعه ها پشت شهید محراب آیت الله مدنی ایستاده بودیم و نماز می خواندیم که من در رکوع از «محمد» شنیدم: انا لله و انا اليه راجعون». بعد از اتمام نماز علت را پرسیدم گفت مگر جز این است که ما همه به سوی پروردگارمان باز خواهیم گشت؟ خبر شهادت را از رزمنده ای که هنگام عملیات، پشت سرش بود شنيدم. محل شهادتش را نشانم دادند. خودم را به آنجا رساندم. «محمد» آرام بر روی خاکریز افتاده بود. رفتیم شناسایی و برگشتیم، ماجرا را به «آقا» «مهدی گزارش دادیم گفتیم تعدادی از شهدا در منطقه مانده اند. «آقا مهدی باکری چند نفر از بچه های تعاون را همراه مان فرستادند و گفتند بروید شهدا را برگردانید.» با هم قرار گذاشته بودیم که بعد از عملیات «خیبر» برگردیم و مادران مان را برای ،زیارت به مشهد مقدس ببریم (( محمد) شهید شد. من برگشتم و مادر «محمد» و خودم را به زیارت امام رضا(ع) بردم.» در پایگاه فعالیت زیادی داشت موتوری تحویلش داده بودند تا کارها و ماموریتهای حوزه و پایگاه را انجام دهد. از حوزه به مسجد می آمد که در راه پدر را میبیند پدر از او می خواهد که تا محله او را نیز سوار کند «محمد» با احترام سرش را پایین می اندازد: شرمنده ام این موتور بیت المال است و فقط برای انجام کارهای پایگاه و ناحیه.» ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹خاطرات مادر شهید گل تپه : هر وقت از جبهه به مرخصی می آمد، اول از همه سراغ من می آمدو بلافاصله به دیدار خواهر بزرگش که ازدواج کرده بود می رفت. با توجه به جوان بودنش روح بزرگی داشت. انسان از نگاه کردن به چهره ی وی لذت می برد. بیشتر شب ها رختخوابش خالی می ماند ودر مسجد پایگاه محله فعالیت می‌کرد. 🔸خاطره ی برادر شهید: مبلغ ناچیزی که از کار کردن بدست می آورد بیشتر این مبلغ را صرف خرید جهیزیه برای افراد بی بضاعت می‌نمود. بار اولی که در جبهه مجروح شده بود به اوگفتم برادر جان تو بمان واستراحت کن، من به جبهه بروم (باتوجه به اینکه 2 فرزند کوچک داشتم)، گفت، نه برادر جان بچه‌ها ی تو کوچک هستند و فعلا به حضور پدر نیاز دارند. و خودش درحالی که هنوز زخم هایش التیام نیافته بود به جبهه رفت. 🌷🍃خصوصیات بارز شهید: فردی باتقوا معتقد به نظام وانقلاب وامام ره بود. نماز راخیلی دوست داشت وبا خضوع وخشوع می خواند. اهل مسجد بود، از غیبت دوری کرده و صله رحم به جا می آورد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو هم شهید میشی؟ 💔😭 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" محمد وجد گل تپه" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🕯️به نیت "شهید محمد وجد گل تپه" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌹 حتی یبار که در حرم حضرت زینب(س) دستگیرمون کردن، ضمانتمون رو کردن و گفتن اینا خیلی دلیرن و میشه روشون حساب کرد. بعد مارو هم شبیه نیروهای خودی تحویل گرفتن تا به ایران برگردونده نشیم. بعد از چند روز دوستم در عملیاتی مجروح شد و برای اینکه اخراج نشیم، رفتیم دفتر حضرت آقا توی سوریه. اونجا مقداری از هزینه برگشت مارو دادند و اومدیم ایران، حالا هم تصمیم دارم به راهم ادامه بدم. میدانستم اگر تصمیم به کاری بگیری، از آن برنمیگردی، حتی اگر من بخواهم. بار اول که رفتی سوریه، 45روز ماندی، اما همان یک دفعه که نبود. بار دوم از عراق با جمعی همراه شدی و رفتی. دلواپسی ها و دلشوره ها و دل تنگی های خودم یک طرف، حال بد فاطمه یک طرف. خیلی بی قراری میکرد و این بیشتر نگرانم میکرد. سعی میکردم خودم را با پختن آش پشت پا و دعوت از در و همسایه و انداختن سفره حضرت رقیه (س) و دعای توسل مشغول کنم. هر وقت هم که تنهایی زیاد فشار می آورد فاطمه را بر میداشتم و میرفتم منزل پدرم. چند روز آنجا میماندم و برمیگشتم و فاطمه را میبردم کلاس قران. معلمش میگفت:((خیلی بی قراره.)) _چون پدرش مأموریته. _پس هم باید براش پدر باشین و هم مادر. یکی باید به خودم میرسید. من که آن طور بی قرار بودم، چطور میتوانستم به او قرار بدهم؟ _مامان، بابا کجاست؟ _رفته با آدم بدا بجنگه. _من بابام رو میخوام، نمیخوام بجنگه! _بابات قهرمانه و قهرمانا تو خونه نمیمونن! _نمیخوام قهرمان باشه، میخوام مثل باباهای دیگه مثل بابای سارا پیشم باشه! گوله گوله اشک هایش می آمد و مثل موج مرا به ساحل ناامیدی میکوباند. یک بار زنگ زدی، روز تولد دختر عمه اش بود:((بابا خوش به حال سارا که باباش براش تولد گرفته!)) _مگه مامان برات تولد نگرفت؟ _اینکه بابای آدم بگیره خوبه! من که گوشی را گرفتم، گفتی:((چقدر دخترمون زبون درازه!)) _دختر توه دیگه! _نه اینکه مامانش بی زبونه! راست میگفتی، زبان من دراز بود ولی فقط برای تو. یک روز گفتی:((تو دو خصوصیت داری که باعث شده علاقه‌م بهت بیشتر بشه.)) _چیه اونا؟ _بگم خودتو میگیری! اصرار کردم:((یکی اونکه زبون تیزی نداری که دل کسی رو بشکنی، دوم اینکه غرغرت فقط با منه نه هیچکس دیگه!)) _ناراحتی؟ _نه اتفاقا! وقتی میبینم از کسی ناراحتی و صدات در نمیاد دلم میگیره. وقتی غُرت رو به من میزنی خوشحال میشم من با خاطره بازی یک جور خودم را مشغول میکردم، اما فاطمه بهانه میگرفت. _اون وقتا بابام با من بازی میکرد، حالا کجاس؟ روزهایی که به مدرسه میرفتم هرچه فاطمه اسباب بازی داشت، می آوردی میریختی جلویش، حتی آن هایی را که کنار گذاشته بودم. وقتی میدیدم میگفتم:((وای آقا مصطفی دوباره بازار شام درست کردی؟)) فاطمه را بغل میزدی و خنده کنان میرفتی دم در:((ما که رفتیم پارک، خودت این بازار شام رو سر و سامون بده.)) حالا هم خودم باید سر و سامان بدم به این بازار مسگر ها که در سرم بزن و بکوب راه انداخته است. اگر در سفر اولت راحت میتوانستم تلفنی با تو صحبت کنم، این بار به ندرت میشد. گاه ده روز ده روز بی خبر می ماندم. تنها کاری که میتوانستم انجام بدهم چله برداشتن بود: چله حدیث کساء، چله زیارت عاشورا. می نشستم سر سجاده و زار زار گریه میکردم. زمستان درحال تمام شدن بود، اما تو نیامدی. رفتم نمایشگاه بهاره تا برای فاطمه خرید کنم. لباس های مردانه اش خیلی قشنگ بود، برایت کفش و شلوار کتان قهوه ای و بلوز خریدم. مادرت که همراهم بودبا تعجب پرسید:((سمیه چرا برای خودت چیزی نمیخری؟)) _نمیخرم تا مصطفی بیاد. چله هایم تمام شد، اما تو نیامدی. چله بعدی را که گرفتم، ماه رجب بود. با خودم گفتم:بروم اعتکاف. وقتی که موضوع را مطرح کردم همه گفتند:((با بچه مشکله!)) فاطمه را برداشتم و رفتیم اعتکاف. مامانم آمد و فاطمه را برد. سه روز آنجا بودم و روز سوم که قرار بود اعمال اُم داوود را انجام بدهیم اورا آورد، چند ساعتی پیشم ماند و دوباره با مادرم برگشت. 🌷 🔸ادامه دارد...