🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
❣بسم ربّ الشّهدا و الصّدیقین❣
6⃣1⃣ شانزدهمین دوره چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#یکشنبه 22 بهمن ماه"
📌#روز_یازدهم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
"#مرتضی_محمدیان" 🌷🌷🌷
معرف: خواهر گرامی شهید خانم بتول محمدیان 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
شهید بزرگوار مرتضی محمدیان🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۹/۱۶
محل ولادت: ورامین_روستای جوادآباد
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۵/۳
مزار: گلزار شهدای جوادآباد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه شهید مرتضی محمدیان
🌹🍃سحرگاه پنجم از ماه مبارک رمضان سال ۱۳۸۷ هجری قمری که مصادف با شانزدهم آذر ماه سال۱۳۴۶ بود، شاهد تولد نوزادی شد که پدر و مادرش به یمن ماه امیرالمؤمنین علیه السلام او را مرتضی نام نهادند.
مادر مرتضی پس از افطار چهارمین روزه خویش فرزندش را به دنیا آورد. هیچ کس نمیدانست که این مولود قرار است جاودانه شود و زندگی ابدی داشته باشد.
مرتضی در خانواده ای مذهبی و به دور از دغدغه های زندگی شهری در روستای جوادآباد ورامین دیده به جهان گشود. پدر و مادری که سعادت تربیت و پرورش او برایشان رقم خورده بود، الگوی راستی و درستی برایش بودند.
🌷🍃از همان ابتدای کودکی آموزه های مذهبی برای او در اولویت بود. او در تعلیم علم و دانش بسیار کوشا بود. مرتضی در سال ۵۷ و در بحبوحه انقلاب در کلاس اول راهنمایی تحصیل می کرد.
همزمان با تحصیل در مدرسه در پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات فعال بود. با آغاز جنگ تحمیلی شور و شوق حضور در جبهه آرام و قرار برای او نکذاشته بود. در سال ۱۳۶۲ در حالی که فقط شانزده سال داشت راهی جبهه شد و در جبهه غرب مجروح گردید.
🌸🍃 از این زمان به بعد با وجود آسیب هایی که از مجروحیت در بدن داشت مرتباً در ایام تابستان و پس از پایان یافتن سال تحصیلی به جبهه می رفت. پس از اتمام دوره دبیرستان حضورش در جبهه پر رنگتر شده و همزمان با حضور در جبهه خود را برای شرکت در کنکور آماده می کرد تا بالاخره در رشته شیمی دانشگاه تهران پذیرفته شد.
🌺🍃شرکت در کلاسهای دانشگاه مانع از حضور او در جبهه نشد. ولی او خود را برای پذیرفته شدن در دانشگاهی دیگر آماده میکرد تا این که در سوم مرداد ماه ۱۳۶۷ مصادف با عید سعید قربان در حالی که آرپی جی زن خط مقدم بود و ۲۱ سال بیشتر نداشت، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🕊🥀مرتضی که در دو میدان جهاد علمی و جهاد نظامی شرکت کرده بود به خوبی از این دو آزمون سربلند بیرون آمد و در عید قربان همه سرمایه وجودی اش را نثار حضرت دوست کرد. باشد که خون این عزیزان درخت اسلام را آبیاری کرده و مایه سربلندی اسلام و مسلمین باشد.
روحش شاد و یاد و نامش جاودان🌹🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷✨🌿🌷✨🌿🌷✨
💐برات شهادت از امام رئوف💐
🕊در تیرماه سال ۶۷ ایشون سفری به مشهد داشتند وقتی که برگشتند گفتند که من حاجتم را از امام رضا (ع) گرفتم و همان موقع به جبهه اعزام شدند و به مقام شهادت رسیدند
🌻🍃یک سربند سبز در وسایلی بود که از جبهه برگشته بود این سربند بوی عطر خاصی میداد و هنوز هم بعد از گذشت ۳۵ سال این سربند معطر است. البته به اندازه روزهای اول نیست ولی همچنان عطر خود را حفظ کرده است
#شهید_مرتضی_محمدیان🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌺✨🌿🌺✨🌿🌺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"معبرشهادت چیه"
🎙روایتگری حاج حسین یکتا درباره شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" مرتضی محمدیان " نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید "مرتضی محمدیان"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🎙با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام وقتتون بخیر
خواستم اول تشکر کنم بابت کانال قشنگ وپر معنویتون ودوم بابت زندگینامه یا داستان هایی ک از شهدا میزارید خیلی خوشحالم و خدارو شاکرم ک من عضوی از کانال و چله شهداییتونم
من اولین باره تو چله زیارت عاشورا و صلوات کانالتون شرکت میکنم
چند روز پیش مسئله ای بابت کارم پیش اومده بود که (دقیقا) روز یکشنبه ونوبت شهید مصطفی موسوی بود من باخواندن زیارت و صلوات متوسل شدم ب این شهید بزرگوار که اگ کارم درست بشه نصف حقوقمو هرجور خود شهید راهنماییم کنن مدنظرشونه خرج کنم و ۳شنبه این اتفاق افتاد و من کارم درست شد
میخام بگم شهدا زنده ان و از احوالمون آگاهن ...😍
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الله🥺
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
حدود ۱ ماه پیش عقد دخترم بود و ما خیلی نگران بودیم ک مجلسمون ک قرار بود در تالار برگزار بشه با گناه همراه نشه و خیلی دلمون میخواست ک خانواده داماد ک اهل بزن و برقص و آهنگ بودن ب احترام اینکه ما میزبان هستیم کاری نکنن ک مجلسمون گناه الود بشه.
یک هفته قبل از مراسم تو هیئت ناخداگاه وسط عزاداری همه ی وجودم معطوف شد ب شهدای غواص والفجر ۴ ( علقمه) و با آه و ناله ازشون خواستم ک کمکمون کنن.😭😭😭😭
تمام هفته همگی براشون صلوات میفرستادیم و بهشون متوسل بودیم تا روز مجلس.
الحمدلله خیلی خیلی مجلس عالی و بدور از گناه برگزار شد .🌷
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام وقت به خیر
بنده یکی ازاعضای کانال متوسلین به شهدا هستم
بچم مشکلات مالی زیادی داشت که به هر دری میزدیم حل نمیشد تا اینکه یه روز مطلبی رو توی کانال خوندم که نوشته شده بود با یکی از شهدا رفاقت کنید واز او کمک بخواهید
زندگینامه شهید مغفوری نظر مراجلب کرد به شدت گریه کردم وبه او متوسل شدم
بعدازچند روز چنان مشکلمون حل شد که گویی اصلا نبوده باورتون نمیشه مشکل ما رو مثل آب خوردن حل کرد.خواهش میکنم شهدا رو به زندگی خود وارد کنید که هم برکت معنوی دارند هم دنیوی
از وقتی که با این شهید رفیق شدم چنان معنویت به زندگیم وارد شده که باورکردنی نیست
در آخر از شماخادمان شهدا کمال تشکر رو دارم وازخدا عاقبت به خیر ی طلب میکنم خداحفظتون کنه😢
💐💐💐💐
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
به نام خالق زیبایی ها ، سلام و احترام
تشکر فراوان بابت کانال عالیتون 🌺
من دو سال پیش خواب صادقه ای دیدم از آنجا به بعد آرزوم شهادته و عشق آقا امام حسین علیه السلام که بالاترین نعمت خداوند است ❤️
خوابم اینطور شروع شد که احساس کردم مُردم روحم رو می دیدم که به آسمان میرفت ، خانواده ام خیلی بیقرار بودن بین زمین و آسمون بودم دلم برا دختر کوچکم خیلی سوخت ولی در عین حال آرامشی که داشتم رو به بالا رفتم ...
در همان حال بودم که یادم آمد آرزوی زیارت پیاده روی اربعین رو داشتم که نرفتم در لحظه تمام آسمان تا بینهایت نور شد ، گلهای بسیار زیبایی که مثال زدنی نبود دور تا دور آسمون بود وسط آن کلمه یا حسین علیه السلام نوشته بود که نورش تا عرش میرفت محو تماشای آن همه زیبایی بودم که به وسیله ی دستی وارد پیاده روی اربعین شدم... 😭
آنجا چن نفر از فامیل دورمون که شهرستان گناباد بودن رو دیدم که همشون عکس شهدا در دستشون بود ، عکس شهید والامقام حاج قاسم سلیمانی جلو و بعد شهید محمد ابراهیمی بود که من اصلا از نام این شهید عزیز اطلاع نداشتم 🌺
بعد از این رویا صادقه دنبال کسانی بودم که در خواب دیدم ، خدا رو شکر استقبال گرمی از این موضوع داشتن و نام شهید محمد ابراهیمی که دیده بودم گفتن یکی از شهدای جنگ تحمیلی بوده و با یاری آن عزیزان کاروانی به نام شهید گرانقدر، اربعین همان سال راهی پیاده روی اربعین شدیم .
آن راه نورانی و سراسر درس بهترین سفر عمرم بود . با آرزوی عالیترین ها در دنیا و آخرت برای شما عزیزان 🌺🌺🌺
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💐#مجید_بربری
#قسمت_13
مهرشاد گفت:
_مجید خیلی به ما افتخار میکرد،هرجا می رفت و هرکاری میکرد، می گفت دایی هام رو برات می یارم،تو دعوا هم می گفت: داییم پلیسه،دایی ها رو میارم تا دخلتون و در بیارن.
_یه عمر مجید به ما افتخار میکرد،از حالا به بعد،ما باید بهش افتخار کنیم،.هرجا میریم، باید بگیم دایی شهید مدافع حرم ،مجید قربانخانی هستیم.
مهرشاد به استکانش دست زد.هنوز سرد نشده بود.چای را یک نفس سرکشید و رفت سر یخچال،برای خودش و حسن،سیب و پرتقال آورد.چشمانش به سیب خیره شد.در افکارش غرق بود و گوشه لبش،لبخندی جا خوش کرده بود.
_حسن یادته؟چهارم یا پنجم دبستان بودیم،یه دعوامون آخرش به پاسگاه ختم شد.خم شده بودم و دستام رو زیر شیرآب گرفته بودم و آب میخوردم. یکی از بچه ها اشتباهی یا از عمد هُلَم داد.مجید دید و اومد خودش رو انداخت وسط و دعوا اون قدر بالا گرفت،که کار به پاسگاه و پدرومادرهامون رسید.
_یادمه،تا چند روزی هم از تو حیاط مدرسه،برا همدیگه خط و نشون می کشیدین و از تعهد و پاسگاه و این حرفها هم ترسی نداشتید.
_سال ۷۷ تا یک ماه،ظهر تا عصر،سنگ بود که توی کوچه ،به طرف هم پرتاب میکردیم.
_همون که سر مجید رو اندازه ی یه بند انگشت شکست؟
_آره، داشتیم از مدرسه می اومدیم خونه،مجید شوخی شوخی لگد زد به دوستم،اون هم به شوخی،سنگ رو برداشت و برا مجید پرت کرد.بعدازظهر همون روز تو دعوا،یه سنگ به آرنج من خورد و یکی هم به سر مجید.همین دعوا تا چند وقتی ادامه داشت.
_بیشتر از صد تا دعوا از مجید،تا در خونه ی ما کشیده شد.
_مامان عفت خدا بیامرزدش،همیشه میگفت من پنج تا پسر ندارم، شیش تا دارم.مجید هم پسر خودمه.
_به خاطر همین بود که مجید ،مادروپدر خودش رو به اسم صدا میزد. ولی به پدربزرگ و مادربزرگش،مامان و بالا میگفت.
_مجید هرکاری که دلش میخواست میکرد، ولی آخرش عزیزتر از من بود.پول تو جیبی هامون اندازه هم بود.من چند روز جمع میکردم و بعد یه چیزی برا خونه میخریدم و همه با هم میخوردیم. ولی اون پولش رو همون روز خرج میکرد. میرفت دنبال رفیق بازی و پس اندازی نداشت.آخرش هم همه از مجید تعریف میکردن.
#داستان_زندگی_حر_مدافعانحرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...