🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت "شهید سید حسین علوی جلگه"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
May 11
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
باعرض سلام وتشکر ازگروه خوب شماو اینکه هرکس به این گروه دعوت میشه اتفاقی نیست وخداوندخواسته هدایت بشه و خداوند مهربون منو هم که سرتاپا تقصیرم به این گروه دعوت کرد
من الان خارج از ایران هستم وپیش پسرو عروسم میباشم متاسفانه پسرم ازوقتی اومده اینجا ایمانش خیلی ضعیف شده واعتقادش کمرنگ شده و من هرروز سرنماز بااشک ازخداوندو ابراهیم عزیزوشهدای گمنام ملتمسانه خواهان هدایت پسرو عروسم هستم ازشما عزیزان که میدونم دعاتون مستجاب میشه خواهش میکنم برای این عزیزان منم دعاکنید درضمن بایدعرض کنم که من از شهیدابراهیم عزیز خیلی حاجت گرفتم وایشان وهمه شهدای عزیز زنده اند و صدای مارو میشنوند به امید اینکه تاقبل از اومدن من به ایران منم حاجت روا باشم ازهمه شما التماس دعا دارم سپاسگزارم
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام تشکر از کانال خوبتون خواستم بگم واقعا شهدا زنده هستم
من چند تا چله هست شرکت کردم و انس باشهدا باعث شده روز به روز بفهمم که واقعا در کنار ما هستن اگه اسمشونو صدا بزنیم
برای مدرسه پسرم به مشکل برخورد کرده بودم شب قبلش ۱۰۰ تا صلوات ودعای توسل نذر کردم به مشکل بر نخوره باورم نشد وقتی اونجا رفتیم سر یک ساعت کاراش پیش رفت وثبت نام شد واقعا ممنونم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
#قسمت_نوزدهم
آخرش هم نرفت آن روز با مادرم بچه را
بردیم حمام و شستیم.
چند روز بعد تو خانه با فاطمه تنها بودم بین روز آمد و گفت:«حالت که ان شا الله خوبه؟»
گفتم: « آره، برای چی؟»
گفت: «یک خونه اجاره کردم نزدیک مادرت می خوام بند و بساط رو جمع کنیم و بریم اون جا.»
چشمام گرد شده بود. گفتم:« چرا می خوای بریم؟ همین خونه که خوبه خونه بی اجاره»
گفت: نه این بچه خیلی گریه می کنه و شما این جا تنهایی، نزدیک مادرت باشی بهتره.
مکث کرد و ادامه داد: می خوام خیلی مواظب فاطمه باشی
شروع کردیم به جمع و جور کردن وسایل.....
صاحبخانه وقتی فهمیده بود می خواهیم برویم ناراحت شد آمدپیش او،گفت:«
این خونه که دربستی هست ازشما هم که نه کرایه می خوایم نه هیچی چرا می خوای بری؟»
«دیگه بیشتر از این مزاحم شما نمی شیم»
«چه مزاحمتی عبدالحسین! برای ما که زحمتی نیست، همین جا بمون، نمی خواد بری.»
قبول نکرد پاتو یک کفش کرده بود که برویم و رفتیم
فاطمه نه ماهه شده بود اما به یک بچه دو سه ساله می.مانست هر کس می دیدش، می گفت: «ماشاءالله این چقدر
خوشگله.»
صورتش روشن بود و جذاب یک بار که عبدالحسین بچه را بغل کرده بود و گریه می کرد مچش را گرفتم. پرسیدم:« شما چرا برای این بچه ناراحتی؟»
سعی کرد گریه کردنش را .نبینم گفت:« هیچی دوستش دارم چون اسمش فاطمه است خیلی دوستش دارم.»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷