May 11
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام همیشه فیلم یا صحنه ایی از جنگ که میدیدم گریه میکردم میگفتم شهدا شرمنده ام ما را حلال کنید . شما برای آرامش و امنیت ما جونتون را دادین.
یک روز قبل اربعین برادر زادهام بهم زنگ زد گفت خواب دیدم میخواستی بری مکه.
روز اربعین از استان چهارمحال و بختیاری داشتم میرفتم تهران.اصفهان به شوهرم گفتم وقت داریم بریم گلزار شهدا سر مزار شهید تورجی زاده؟
وقتی رفتم حال عجیبی داشتم واقعا انگار رفتم زیارت کعبه .حس و حال وصف نشدنی داشت
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام خدا خیرتون بده که نام و یاد شهدارو زنده نگه میدارین.
برادرم شهید شدن و همیشه حضورش رو توی زندگیم حس میکنم دخترام خیلی افتخار میکنن که دایی شون شهید شده و قول دادن حافظ آرمانش باشن.
من دوهفته ای بود واسم یه مشکل مالی پیش اومده بود یعنی یه پولی به کسی قرض داده بودیم گفته بود یکماهه میده ماهم دوم ماه چک سنگینی داشتیم ما به امید وام دیگه ای که قرار بود بگیریم مبلغی رو قرض دادیم تا گره کارش باز بشه. ولی یدفعه جلوی وام هارو بستن😔 ولوله ای به جونم افتاد خیلی دعا کردم که شرمنده نشم هر روز به موعد چک نزدیکتر میشدیم و بانک مارو ناامیدتر میکرد که معلوم نیست کی وام ها واریز بشه. دیگه دست دعام پایین نمی اومد دیشب دیگه بعد نماز به داداش شهید خودم و داداش ابراهیم گفتم شما دوتا آبرودارید پیش خدا شفاعت مارو بکنید منو ازین اضطراب و استرس نجاتم بدین و بدلم آرامش بدین یدفعه به زبونم اومد که بگم یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله گفتم فقط روم میشه در خونه شمارو بزنم و به شما التماس کنم که گره کارمو باز کنید من کمک کردم گره کار دیگری باز بشه شما دوتا داداشام قدرتشو دارین که شفاعت کنید گره کار منم باز بشه.
شب با سختی و استرس خوابیدم صبح دیدم اونطرفی که پولو بهش دادیم پیام داده که کارش درست شده و شماره کارت میخواست که پولو برگردونه یعنی اینقد خوشحال شدم و بیشتر حضور دوتا داداشام رو تو زندگیم احساس کردم😭😭😭
خداروشکر که مشکل ما حل شد و شرمنده نشدیم😭🤲🤲
من دوتا داداش دارم یکیش برادر خودم که همه زندگیم رو مدیونش هستم یکی هم داداش ابراهیم که میدونم اون دنیا کنار داداشم هست🤲🙏🥺🥺 شهدا دعاگوی زندگی دنیا و آخرتتون باشه الهی.
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام علیکم
یاحی ویاقیوم
بامتوسل شدن به امام زمان (عج) و شهید هادی عزیز وشهید نوید صفری وشهدای گروه متوسلین به شهدا ی عزیز وامامان معصوم چندین حاجتم برآورده شد.خدایا شکرت الهی روح شهدای عزیزم شاد باشد.و ازما راضی باشند.
تشکر میکنم از دوستان وعزیزان گروه علی الخصوص مدیر گروه موجب شدند ما با قرار گرفتن دراین گروها هر روز ما بهتر از دیروز باشد .شهدای عزیز متشکریم .ممنونیم .🙏💗🌱🌹🌱🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
صف غذا
#قسمت_شصت_و_سه
یک بارش تو یکی از پادگان ها بود سر ظهر نماز را که خواندیم از مسجد آمدم بیرون راه افتادم طرف آسایشگاه بین راه چشمم افتاد به یک تویوتا داشتند غذا
می دادند.
چند
بسیجی هم تو صف ایستاده بودند. ما بین آنها،
یکدفعه چشمم افتاد به او، یک آن خیال کردم اشتباه دیدم دقیق تر نگاه کردم.
«آقای برونسی!... صف غذا...»
با خودم گفتم :«شاید من اشتباه شنیدم که فرمانده ی گردان شده!»
رفتم جلو احوالش را پرسیدم و گفتم:«شما چرا ایستادی صف غذا؟! مگر فرمانده گردان....»
بقیه ی حرفم را نتوانستم بگویم خنده از لب هاش رفت با ناراحتی گفت:« مگه فرماندهی گردان با بسیجی های
دیگه فرق می کنه که غذا بدون صف بگیره.....»
یاد حدیثی افتادم «مَن تَواضَعَ للّه ِ رَفَعَهُ اللّه»1
پیش خودم گفتم: «بیخود نیست آقای برونسی این قدر تو جبهه ها پر آوازه شده.»
بعداً فهمیدم بسیجی ها خیلی مانع این کارش شده بودند ولی از پس او بر نیامده بودند.
پاورقی
۱- هر کس به خاطر خدا تواضع ،کند خداوند او را رفعت می دهد
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
انگشتر طلا
#قسمت_شصت_و_چهار
همسر شهید:
تو یکی از ،عملیات ها انگشترم را نذر کردم با خودم گفتم:« اگر ان شاء الله به سلامتی برگرده، همین انگشتر رو می ندازم تو ضریح امام رضا علیه السلام.»
تو همان عملیات مجروح شد زخمش اما زیاد کاری نبود، تا بیاید مرخصی اثر همان زخم هم از بین رفته بود، کاملاً صحیح و سالم رسید خانه
روزی که آمد، جریان نذر انگشتر را گفتم و گفتم:« شما برای همین سالم اومدین» خندید، گفت:« وقتی نذر می کنی برای جبهه نذر کن»
«چرا؟»
«چون امام هشتم احتیاجی
ندارن
،اما
جبهه الان خیلی احتیاج داره ؛حالا هم نمی خواد انگشترت رو ببری حرم بندازی.»
از دستش دلخور ،شدم ولی چیزی نگفتم حرفش را مثل همیشه گوش کردم.
تو عملیات بعدی ،بدجوری مجروح شد، برده بردنش بیمارستان کرج، یکی از همان جا زنگ زد مشهد و جریان را به ما گفت. خواستم با خودش صحبت کنم گفتند:« حالشون جور حرف زدن نیست.»
همان روز برادرخودم و برادرخودش، راهی کرج شدند فردای آن روز برادرم از تهران زنگ زد. نمی دانم جواب سلامش را دادم یا نه زود پرسیدم :«چه خبر؟ حالش خوبه؟»
خندید گفت:«خوبتر از اونی که فکرش رو بکنی»
فکر کردم می خواهد دروغ بگوید به ام، عصبی گفتم :«شوخی نکن، راستش رو بگو»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
#ارسالی_اعضا🌹
سلام مزار شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری در نجف اشرف
#نجف_وادیالسلام
🌷🌷🌷
@motevasselin_be_shohada
21.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیام شهید مدافع حرم بهروز واحدی و روایت خوابی که دیده بود. « جاده ظهور همین است که در آن در حال حرکت هستید ... »
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝