#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود
@hasbiallah2 :خادم الشهدا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام علیکم
خاطره ای از خانمی اهل رفسنجان کرمان در مورد برادر شهیدم «شهید مجدالدین سیدطباطبایی»
حدودا سه ماه باردار بودم که برای سونوگرافی رفتیم یزد. آنجا بود که گفتند بچه دختر هست. ازیزد به قصد مسافرت به اصفهان رفتیم. همان جا هم من و آقا نیت کردیم اگر بچه پسر بود که سید علی پسرم تنها نباشند و برادری داشته باشند، اسم شهید را برای بچه بگذاریم. خیلی این اسم را دوست داشتم. موقع آمدن هم نوشتهای گذاشتم که اگر کسی از بستگان شهید آمدند، با ما تماس بگیرند. از آنجا عازم قم شدیم؛ به قم که رسیدیم برادرزاده شهید با ما تماس گرفتند و من از ایشان خواهش کردم که میخواهم بیشتر از شهید شما بدانم که ایشان شماره خواهر بزرگوار شهید که ساکن قم بودند را به من دادند با ایشان تماس گرفتم خیلی خوشحال شدم از بابت اینکه میتوانم از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری داشته باشم. اینطور که خواهرشان فرموند خیلی شهید بزرگواری هستند از اوایل سن تکلیف به جبهه رفتند و ۲۰ سال بیشتر نداشتند که به عنوان فرمانده گروهان شهید شدند.
بههرحال، برگشتیم کرمان. آنجا سونوگرافی گفتند بچه پسر هست به آقا گفتم اسم شهید بگذاریم ایشون گفتند که من اسم محمد را خیلی دوست دارم و وقتی مقاومت من را دیدند گفتند اگر شهید هم بودند شاید می گفتند اسم حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را بگذاریم مادر من از این جریان خبر نداشتند؛ یک روز به من زنگ زدند و گفتند که شما اسم بچه را چه میخواهید بگذارید؟ من خوابی دیدم؛
مراسم روضة امام حسین (ع) هست و شوهرم از عزاداران آقا امام حسین (ع) پذیرایی میکنند؛ وقتی پذیرایی تمام شد، مادر را صدا میزنند و میگویند: کبوتری هست که می آید و روی بام خانة ما مینشیند؛ این کبوتر مرغ روح آقا سیدمجدالدین است و برایمان پیغام دارد و پیغامش این هست که اسم بچه را «مجدالدین» بگذاریم. وقتی آقا از خواب مادر مطلع شدند اسم بچه را سیدمجدالدین گذاشتیم.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توصیه زیبای شهید #حسین_عربنژاد که بواسطه یک خواب بعد از 20 و خورده ای سال مفقودیت پیدا شد:
👈[به تمام مردم بگو: هرکس یک قدم به طرف ما شهدا و امام حسین بردارد، ما 10 قدم به طرفش قدم بر می داریم.]
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🔴 #معجزه ای دیگر از شهید #حسین_عربنژاد
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
مجله امتداد خرداد 1387، شماره 29
مسجدی است در تهران، خیابان ایران، کوچه شهید فیاض بخش. در محوطة این مسجد، بنایی زیبا پنج نگین را در خود جای داده است؛ پنج شهید گمنام از دوران دفاع مقدس.
شاید برای بعضی ها باورش سخت باشد که یکی از این شهدای گمنام در خوابی کسی آمده باشد و خود را معرفی کرده باشد و نشانی خانواده خود را داده باشد. شاید آنها می خواهند با این کار حجت را بر ما تمام کنند که ما غرق شدگان دیار ناپیدای دنیا، معنای «عندربهم یرزقون» را بفهمیم. آنجا مأمن و جایگاهی است که من و تو به راحتی می توانیم تا ملکوت آسمان ها با آبروی آن شهیدان و دست گیری آنها صعود کنیم و راه را پیدا کنیم. هرچه باشد، بالاخره این واقعیت اتفاق افتاده و این معنا در چشم خیلی ها روشن شده که شهدا زنده اند و دنیازدگانی چون ما مرده ایم و هفتاد کفن در همین چند روزة دنیا پوسانده ایم.
مسجد فاتق، خیابان ایران، کوچه شهید فیاض بخش
این که مردم این محله، برای پنج شهید گمنام مزار و بارگاه زیبایی ساخته اند کاری است ستودنی.
آقای یدالله یزدی زاده، ساکن روستای کاظم آباد کرمان، مداح اهل بیت(ع) است. می گوید در شب 22 ماه مبارک رمضان 1427 (24 مهرماه 1385) در شبکه 3 تلویزیون مراسم تشییع پیکر شهید گمنام را دیدم و با خودم گفتم این شهیدان اهل کجا هستند و چه کسانی هستند؟! همان شب در خواب دیدم آن پنج شهید را تشیع می کردند و به من گفتند تو باید شهید سوم را تشییع و داخل قبر دفن کنی. گفتم از میان این همه مردم چرا من؟! بالاخره جنازه را برداشتم و داخل قبر رفتم و دیدم که قبر مانند اتاقی بزرگ شد. در کنار اتاق تختی بود. شهید را روی تخت گذاشتم با خود گفتم: خدایا چه کنم؟ دیدم شهید از جا برخاست. ترسیدم و از او دور شدم، اما دوباره برگشتم و نزدیک رفتم و با شهید صحبت و درد دل کردم. روضه قتل گاه امام حسین(ع) را خواندم و سینه زدم و شهید هم با من سینه می زد. شهید گفت: من یک درخواست از تو دارم، برو به روستای خانوک، مرا آنجا به اسم حسین اکبر عرب نژاد می شناسند. از قول من به پدر و مادرم بگو من دیروز در تهران در اینجا در قبر سوم دفن شده ام. سپس گفت: هر حاجتی داری بگو من برآورده می کنم. من تو را در روز قیامت شفاعت می کنم.
آقای یدالله یزدی زاده در ادامه می گوید: صبح برخاستم و نماز صبح را خواندم و در تعجب از خوابی که دیده بودم، آن را برای همسرم تعریف کردم. گفتم: به خانوک بروم و چه بگویم؟ بگویم شهید حسین اکبر را در خواب دیده ام؟ مگر از من قبول می کنند! ما خانواده فقیری هستیم. ممکن است فکر کنند این خواب را ساخته ام که از آنها کمکی بگیرم. همسرم گفت: شما پیام شهید را برسان، کاری نداشته باش که آنها چه فکر می کنند، باور می کنند یا نمی کنند.
آقای یزدی زاده می گوید: موتور خود را برداشتم و به طرف روستای خانوک حرکت کردم. روستای خانوک با کاظم آباد، سی کیلومتر فاصله دارد. همسرم را هم سوار کردم و با من آمد و به روستای خانوک رسیدیم. پس از جستجوی بسیار، دایی شهید را پیدا کردیم. در همین حال پدر شهید هم سر رسید. خود را معرفی کردم و خواب را برای آنها گفتم. آنها با تعجب به من نگاه می کردند. می خواستم خداحافظی کنم اما آنها مرا به خانه شان دعوت کردند.
آنها مرا به خانه خود بردند و بعد از پذیرایی مختصر از من پرسیدند در خواب صورت شهید ما را دیده ای، آیا یادت هست فرزند ما در خواب چه شکلی بود؟ آن گاه عکس پنج شهید را آوردند و گفتند اینها شهیدان ما هستند، بگو کدام یک را در خواب دیده ای؟ به عکس شهیدان نگاه کردم. پدر شهید هم زیر چشم با دقت به من نگاه می کرد. چهرة شهیدی را که در خواب دیده بودم، در بین عکس ها ندیدم. بالاخره گفتم چهرة شهیدی که من در خواب دیدم در میان این عکس ها نیست. گویا می خواستند صداقت مرا بسنجند که چنین روشی را به کار بستند. در مرحله دوم رفتند و یک عکس دیگر را آوردند، تا عکس را دیدم گفتم: بله، همین است. اعضای خانواده با چشمان اشک بار برای شهیدشان صلوات فرستادند و اظهار خوشنودی و شادی می کردند. و به این ترتیب صداقت مرا تأیید کردند. من هم خدا را شکر کردم که پیام شهید را رساندم. بعد از ساعتی به روستای خود بازگشتم.
آقای حاج حسین اسدی، همرزم شهید و از خویشاوندان اوست که هم اکنون با درجة سرهنگی در سپاه کرمان خدمت می کند و مسئول شهیدان خانوک است. او می گوید: از آن روزی که خواب را شنیدم، برای اطمینان بیشتر به تحقیق پرداختم. همة نشانی ها با شهید ما، حسین اکبر، تطبیق می کرد. محل شهادت و سن شهید همه مطابقت داشت و شهید در منطقه ای پیدا شده بود که لشکر کرمان در آن منطقه عملیات داشته و من نیز در آن عملیات بودم.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
آقای یزدی زاده در حضور نمازگزاران مسجد فائق گفت: خدا را شکر می کنم که به برکت این شهید، بیماری من و همسرم شفا گرفت.
روستای خانوک در فاصله 56 کیلومتری کرمان، نرسیده به شهر زرند قرار دارد و پدر و مادر شهید و اقوام او، مکرراً به زیارت این شهید در تهران آمده اند.
شهید گفت: من یک درخواست از تو دارم، برو به روستای خانوک، مرا آنجا به اسم حسین اکبر عرب نژاد می شناسند. از قول من به پدر و مادرم بگو من دیروز در تهران در اینجا در قبر سوم دفن شده ام.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
👆تصویری از #شهیدحسینعربنژاد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
#ارسالی_اعضا🌹
ذکر صلوات، زیارت عاشورا و دعای فرج امروز به نیابت از دوستان کانال متوسلین به شهدا
طلائیه، کربلای ایران 🖤🌷
@motevasselin_be_shohada