این متخصص توپخانه که دوره تخصصی خود را در آمریکا گذرانده و امروزه فرماندهی نیروی زمینی ارتش ایران را هدایت میکند، از فرمولها نمیترسد. او با سادگی میگوید:
«من یک سرباز اسلام هستم». هدف او بر سر جای خود نشاندن رژیم مزدور صدام حسین است. او درباره اختلاف و جداییاش از بنیصدر میگوید: «ما میخواستیم برای خدا بجنگیم ولی او میخواست که ما برای او بجنگیم. او مرد تکنیک و سیاست بود. من مرد جهاد و جنگ مقدس بودم».
شهید صیاد شیرازی معتقد بود: «هدف ما اشغال یک سرزمین یا یک شهر خاص نیست و منظور دفاع از پشت مرزهایمان و یا اشغال تمام عراق نیست.
دفاع ما تا موقعی که هیچ خطری ما را تهدید نکند ادامه خواهد یافت...».
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❇چند خاطره کوتاه از شهید علی صیاد شیرازی
💠🔹️💠🔹️💠
از آشنایان بودند. جا مانده بودند از پرواز. بهش گفتم «چرا دستور نمى دید با هواپیماى نظامى ببرندشون؟«
خیره شد بهم.
خیلى صریح گفت «شما دیگه چرا؟ شما که غریبه نیستى. اصلاً امکان نداره من مجوز استفاده شخصى از هواپیماى نظامى روبدم; نه براى خودم، نه براى دیگران.» دیگر چیزى نگفتم.
💠🔹️💠🔹️💠
از بستگان صیاد بود.از خدمت فرار کرده بود. پرونده اش را فرستاده بودند دادگاه نظامى. به زندان محکومش کرده بودند.
مادر صیاد با دفتر تماس گرفت که «به حاج على بگو یک کارى بکنه. این پسر، جوونه، سربازه گناه داره.»
گفتم «حاج خانوم، خودتون بگید، بهتر نیست؟»
گفت «قبول نمى کنه.»
ـ چرا؟
گفت «خودش تلفن زده که عزیزجون، فامیل وقتى برام محترمه که آبروى نظام رو حفظ کنه. که آبروى منو نبره.»
⚡جلسه که تمام شد، صدام کرد.گفت «جلسه امروز، همه اش ادارى نبود. حرف و کار شخصى هم بود. هرچقدر بابت پذیرایى هزینه کردین، بنویسید به حساب من.
💠🔹️💠🔹️💠
بعد از فرمانده پشتیبانى، اوّلین نفرى بود که وارد ستاد کل مى شد; رأس ساعت. طورى قدم بر مى داشت که وقتى وارد راهرو مى شد، مى فهمیدیم تیمسار آمده است.
یک صلابتى داشت. راه که مى رفت، مستقیم حرکت مى کرد; نه یک سانت این طرف، نه یک سانت آن طرف. به دفتر که مى رسید، با همه دست مى داد. بدون استثنا; از مسئول دفتر گرفته تا ارباب رجوع و سرباز. با همه سلام واحوال پرسى مى کرد. وارد هم که مى شد، بلافاصله کارش راشروع مى کرد.
💠🔹️💠🔹️💠
به ظاهر خیلى اهمیت مى داد، که نظامى باشد. مرتب و آراسته. طورى که آراستگی مان، معرفیمان کند; که سرباز جمهورى اسلامى هستیم. اگر بگویى خطّ اتوى شلوارمان یک ذرّه این طرف، آن طرف مى شد، نمى شد.
موى سرمان به اندازه اى بود که اززیر و کنار کلاه بیرون نزند. ریش هامان کوتاه و مرتب. خلاصه ظاهر و سر و رومان آراسته و نظامى بود.خودش مرتب بود، نظامى بود.جورى که روى ما هم تأثیر گذاشته بود، که عمرى را در نظام گذرانده بودیم.
💠🔹️💠🔹️💠
حالش خوب نبود. فشار کار، مریضش کرده بود.اصرار مى کردم که مرخصى بگیر، استراحت کن. یا برویم مسافرت. براى سلامتیت خوب است.اولش قبول نمى کرد.امّا بالأخره راضى شد مرخصى بگیرد و برویم مسافرت.
هرجا مى رفتیم، فکر و ذهنش جبهه و جنگ بود.آن قدر که دیگر زده شدم. گفتم «جنگ که تموم شد، چرا ولش نمى کنى؟»
گفت «هرچى داریم، از جنگ داریم.» نمى دانم که چه شد که پایش را کرد توى یک کفش که برویم شلمچه; همان مرخصى چند روزه را.
گفت «وقتى مى رم شلمچه، یاد دوستام مى افتم. خیلى خاطره دارم.»
قبول کردم .خانوادگى رفتیم شلمچه.
💠🔹️💠🔹️💠
نبودیم. رفته بودم ملاقات حضرت آیت الله خامنه اى.عصر که برگشتیم دفتر، پرسید «نبودى. کجابودى؟»
گفتم «خدمت آقا بودیم.»
از جایش بلند شد. آمد جلو. پیشانیم را بوسید.
تعجب کردم. پرسیدم «طورى شده؟» گفت: این پیشونى بوسیدن داره. تو امروز از من به ولایت نزدیک تر بودى.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🌷خاطره شهادت🌷🕊
🕊🌻🌿
《همسر سپهبد علی صیادشیرازی بعد از ترور همسرش در خاطرهای وضعیت جسمی و روحی شهید، یک روز قبل شهادت را اینطور روایت کرد:》
«یادم هست شب قبل از شهادتش -۲۰ فروردین ۱۳۷۸ - را در مشهد بود. آن روزها مادرش مریض بود. شب را تا صبح در بیمارستان و کنار مادر مانده بود و روز بعدش را آمده بود تهران.
خیلی خسته بود با این حال مقداری به درس ریاضی بچهها رسیدگی کرد.
صبح روز شهادت ساعت ۶:۳۰ بامداد، با من خداحافظی کرد اما من به دلیل مشغله کاری متوجه خداحافظی اش نشدم و او رفته بود.
هنوز دقایقی از رفتنش نگذشته بود که صدای شلیک گلوله آمد و من با این تصور که بچهها در کوچه ترقهبازی میکنند توجهی به صدا نکردم اما به دنبال صدای شلیک، فریاد و گریه پسرم مهدی بلند شد که «مامان بیا بابا رو کشتن.»
سراسیمه از خانه بیرون پریدم، علی غرق خون، پشت فرمان ماشین به همان حالت نشسته، چشمهایش بسته بود، مثل وقتهایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش می برد.
آن قدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم. برگشتم داخل منزل، گوشی تلفن را برداشتم و به چند نفر زنگ زدم اما هیچ کس جواب نداد وقتی دوباره به کوچه برگشتم همسایهها علی را به بیمارستان برده بودند.
بچهها را که نگران پدرشان بودند، دلداری دادم و راهی مدرسه کردم. گفتم:
«بابا تیر خورده اما اتفاقی نیفتاده» در حالی که میدانستم علی همان لحظه به شهادت رسیده است.
خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دید تا آن صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین خوابیده بود، کمتر از یک ماه نگذشت که به آرزوی دیرینش رسید.»
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🕊🌷💠💗💠🌷🕊
♦️ پیام مقام معظم رهبری در پی شهادت شهید صیاد شیرازی♦️
در صبح روز شنبه ۲۱ فروردین ماه ۱۳۷۸، که تیمسار صیاد شیرازی با اتومبیل خود به قصد عزیمت به محل کارش از خانه خارج شده بود، مورد سوء قصد عوامل تروریست منافقین قرار گرفت و به شدت مجروح شد.
اهالی محل که از این حادثه مطلع شدند بلافاصله او را به بیمارستان فرهنگ انتقال دادند که متأسفانه بر اثر شدت جراحات وارده، در بیمارستان به شهادت رسید.
🕊🥀🌷
💥بخشی از پیام مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در مورد شهادت شهید صیاد شیرازی:
«...امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزکار، سپهبد علی صیادشیرازی امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید. این نه اولین و نه آخرین باری است که دلی نورانی و سرشار از عشق و ایمان و وفاداری به آرمانهای بلند الهی، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوی زمره جنایتکار و فاسدی که ادامه حیات خود را در خدمتگزاری به دشمنان اسلام دانسته است، قرار میگیرد و دست خائن خودفروختهای، نهال ثمربخش انسان والایی را قطع میکند.
او مانند دیگر مردان حق از روزی که قدم در راه انقلاب نهادند، همواره سر و جان خود را برای نثار در راه خدا روی دست داشتند. سرزمینهای داغ خوزستان و گردنههای برافراشته کردستان سالها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهههای دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خودگذشتگی او حفظ کرده است.
خطر مرگ کوچکتر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد، کوردلان منافق بدانند که با این جنایتها روز به روز نفرت ملت ایران از آنان بیشتر خواهد شد و خون مردان پاکدامن و پارسا همچون صیاد شیرازی و شهید لاجوردی بدنامی و سیاهرویی آنان را در تاریخ و در دل این ملت همیشگی خواهد کرد...».
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🥀🌙🌷🌻🥀🌙🥀
✅فرازی از وصیت نامه شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
🌷 بسماللهالرحمنالرحيم،
ارحمالراحمين، ربالعالمين و صليالله علي محمد والهالطاهرين، انالله و انااليه راجعون.
🌷خداوندا!
اين تو هستي كه قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولايتت قرار دادي.
🌷 خدايا!
تو خود ميداني كه همواره آماده بودهام آنچه را كه تو خود به من دادي، در راه عشقي كه به راهت دارم، نثار كنم. اگر اين نبود، آن هم خواست تو بود.
🌷پروردگارا!
رفتن در دست تو است؛ من نميدانم چه موقع خواهم رفت ولي ميدانم كه از تو بايد بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهي و آن قدر با دشمنان قسمخوردهات بجنگم تا به فيض شهادت برسم.
🌷خداوندا!
ولي امرت حضرت آيتالله خامنهاي را تا ظهور حضرت مهدي (عج) زنده، پاينده و موفق بدار.
آمين يا رب العالمين.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹☘🕊🌹☘🕊🌹
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهـــید صیاد شیرازی:
از ایشون سوال کردند رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟
✅گفت: من هر موفقیتی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود.
#سیره_شهدا🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻🕊🌱
📚معرفی کتاب های شهید سپهبد علی صیاد شیرازی:
✔شهید صیاد شیرازی
✔ناگفته های جنگ
✔جلوه یار
✔الشهید علی صیاد شیرازی
✔در کمین گل سرخ
✔افلاکیان زمین
✔عملیات شیندرا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻🌱🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتی كوتاه از شهید صیاد شیرازی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خاطره جالب شهید سپهبد صیاد شیرازی
🌷🕊🌙
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام علی صیاد شیرازی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید علی صیاد شیرازی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت21
از وقتی قضیه را بابام گفت,خودم را تواتاق حبس کردم تا بفهمند که من ناراضی هستم,لامصب اگه کس دیگه ای بود میتونستم به سمیه زنگ بزنم وکلی درد دل کنم,اما الان پای علیرضا درمیان بود ومن کاملا میدونستم که سمیه یه جورایی چشمش دنبال این اقا پسرهست,وای وای اگر سمیه میفهمید کل موهای ی سر من را یکی یکی میکند...اخه چی فکر میکردم وچی شد...
داشتم دیونه میشدم که بابا به دلیل مهمانهای شب ,زرگریش را نرفت ورفت دنبال خرید سفارشهای ریز ودرشت مامان ومادرهم بلا فاصله بعداز خداحافظی بابا,سریع رفت سراغ تلفن وبه بهرام وبهمن زنگ زد وخبر مسرت بخش را گفت ,مشخص بود بهرام از پشت تلفن مدام داشته های مالی حاج محمد وعلیرضا را بالا وپایین میکرد واما بهمن مشخص بود منطقی تر برخورد کرد وهمه چی را منوط به نظر خودم دانست اما هر دوشون قول دادند امشب به تنهایی بیان,چون اونطور که معلوم بود ,مراسم خواستگاری رسمی نبود ,فقط یه جور اشنایی بود..
یک ساعتی گذشت ومامان که به همه خبر داده بود تازه یادش افتاده بود که منم هستم ومنم ادمم وباید نظر منم بخواد...اروم در را باز کرد,من چشام را بستم وطوری وانمود کردم که خوابم,اما مامان ارام امد داخل در رابست واهسته گفت:زری...زری جان...
تا دستم را از رو چشام برداشتم وچشمهای سرخ شده ام را که حاکی از گریه کردن بود ,دید زد روی گونه اش وگفت: ....
#ادامه دارد...
📝نویسنده...ط,حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥 #قسمت22
مامان اومد روی تختم کنارم نشست وگفت:خدا مرگم بده مادر ,این چه حالی هست,مثلا عروس هستی هااا,پاشو پاشو یه اب به سروروت بزن ,خوبیت نداره مامان...هنوز نه به داره ونه بباره فکر کردی رفتی خونه بخت؟خنده ای کرد وادامه داد دلت برا ما تنگ شده؟؟
از روتخت بلندشدم سرم را گذاشتم تواغوش مادر وزدم زیرگریه وبین هق هق هام شروع کردم به گفتن:مامان شما وبابا که اینجوریا نبودین,اخه اگه من عروسم چرا هیچ کس نظر من را نخواست ,بریدین ودوختین حالا حالا...
مادرم پریدم وسط حرفم وگفت:نه دختر...این حرفا چیه؟؟مگه همین الان ما بله را گفتیم که تومجلس,عزا گرفتی؟؟بابا ...حاج محمد یه حرفی زده...بی احترامی بود اگه ندیده ونشناخته میگفتیم نه...بزار بیان...حرفاشون رابزنن شاید هم به دلت نشست...اگه هم ننشست ,این غصه نداره که یه بهانه میتراشیم ومیگیم نه...اینکه عزا گرفتن نداره گلم...
بااین حرف مامان یه بوس از لپ سرخ وسفیدش گرفتم وبلند شدم وگفتم:باش...فقط بابا یه بار گیر نده بگه الا وبالله همین...
مامان زد زیرخنده وگفت:انگاری از همین الان میخوای جواب رد بدی هااا,بعدشم هنوز بابات را نشناختی,بابا اگه حرفی زده خیر وصلاحت را میخواست اگرم بفهمه که تو نظرت منفی,هست ,مطمین باش خلاف نظر تو کاری نمیکنه...مگه ما چند تا دختر داریم؟؟چند تا زر زری گل داریم هااا؟؟
لبخندی زدم ورفتم طرف دسشویی تا ابی به دست وروم بزنم...امشب عید بود وهیچ چیز نمیبایست شادی تولد پیامبرص را خراب کنه حتی خواستگاری علیرضا...
اما غافل بودم از بازی روزگار...
#ادامه دارد
📝نویسنده....ط حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
5531610153.mp3
9.56M
📚کتاب صوتی
#حاج_قاسم
🔰خاطرات خودنوشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
#جان_فدا
قسمت9⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣