💠گفتگو با همسر گرامی شهید والامقام مسلم خیزاب
[🕊🌺🌙]
همسر شهید مسلم خیزاب به یادآوری وداع آخر با او پرداخته و میگوید: حدود 60 روز قبل بود که وی راهی سفر شد؛ از قبل میدانست که سرنوشت شهادت در انتظار اوست و وصیت کرده بود در گلستان شهدا و نزدیکیهای مزار شهید حسین خرازی به خاک سپرده شود.
🔅نخستین بار در مدینه و روبروی گنبد حرم حضرت رسول (ص) بحث رفتن به سوریه را مطرح کرد و جواب مرا خواست؛ قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت اگر جوابت منفی باشد، باید فردای قیامت جواب حضرت زینب (س) را بدهی.
من هم در جواب گفتم رضایت دارم بروی و انشالله صحیح و سلامت بر میگردی اما وی تاکید داشت که شهید میشود.
وی به وداع شهید با یارانش در گلستان شهدا نیز اشاره میکند و میگوید:
سر قبر شهید تورجیزاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو؛
من هم دستم را روی قبر شهید تورجیزاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر
اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم، پس دعا کن تا به خواستهام برسم.
🌷جواز شهادتش را از شهدای غواص گرفت
مراسم تشییع شهدای غواص و بازگشت پرستوهای مهاجر به وطن، شهید خیزاب را برای پیوستن به کاروان شهدا هوایی کرده و لحظهشماری میکرد تا به یاران شهیدش بپیوندد.
همسرش در اینباره میگوید:
بعد از مراسم تشییع شهدای غواص که وی ساعتها در کنار آنها بود، گفت: اول شهادت و بعد سلامتی خانواده را از شهدای غواص خواستم و به هر دو خواسته نیز خواهم رسید.
وی همواره میگفت آرزو دارم با گلوله مستقیم دشمن شهید شوم و به من نیز تاکید کرد اگر دیدی سر بر تن من نیست، گلوگاهم را ببوس و بگو خدایا این قربانی را از ما بپذیر.
🌷یادگار شهید خواب شهادت پدرش را دیده بود
محمدمهدی یادگار شهید خیزاب که با وجود اینکه شهید شدن پدرش را در خواب دیده، دلتنگ پدری است که به مولا و امامش اقتدا کرده است.
همسر شهید خیزاب در اینباره میگوید:
چند وقت قبل محمد مهدی برایم گفت که خواب دیده همسایهمان که شهید شده، ستارهای به وی داده و گفته پدرت شهید میشود.
وقتی خوابش را برای من تعریف کرد، نگران بود که من ناراحت شده باشم اما به وی گفتم که پدرش به سلامت از سفر باز خواهد آمد.
دادن خبر شهادت پدر به محمدمهدی کار سادهای نیست اما این شیرزن اصفهانی، با تکیه بر مهر و محبت مادری، خبر شهادت پدر را به یگانه فرزند داده است.
محمدمهدی از اینکه پدرش در گلستان شهدا به خاک سپرده میشود، خوشحال است، زیرا به خیال خودش حالا میتواند با دوچرخهاش در محوطه گلستان شهدا بازی کند.
🌷سفارش شهید خیزاب به شهید خرازی
شهید خیزاب در آخرین حضورش در گلستان شهدا سفارش محمدمهدی را به شهید خرازی کرده است.
همسر وی در این باره میگوید:
من نمیدانستم که شهید خرازی پسری به نام محمدمهدی دارد اما شنیدم که همسرم سفارش پسرمان را به شهید خرازی کرد و گفت که وی نیز پسری همنام فرزند ما دارد.
در این لحظه به وی گفتم چرا میخواهی ما را تنها بگذاری که وی جواب داد: شما خدا را دارید و تنها نخواهید بود؛ شما که بالاتر از حضرت زینب (س) و خانواده امام حسین (ع) نیستید که در صحرای کربلا تنها مانده بودند.
وی ادامه میدهد: شهید خیزاب از من خواست که پس از شهادتش، بیتابی و گریه و زاری نکنم تا ترحم کسی برای ما جلب نشود.
همسر شهید خیزاب با الگوگرفتن از حضرت زینب کبری (س) به خواسته شوهرش عمل کرده و امیدوارانه از جلب رضایت وی می گوید: روز گذشته بعد از مراسمی که تعدادی از همرزمان همسرم برگزار کرده بودند، یک لحظه پلکم روی هم رفت و در خواب همسرم را دید که خوشحال بود و مرا از بابت اینکه به وصیتش عمل کرده و برایش آبروداری کردم، تحسین میکرد.
🌷به جای فامیلهای وابسته بنویسید لشکر امام حسین(ع)
شهید مسلم خیزاب قبل از شهادت از همسرش درخواستهایی داشته:
حرف اول و آخر شهید این بود که گوشتان به حرف امام خامنهای باشد و راه شهدا را ادامه بدهید.
همسرم علاقه زیادی به مقام معظم رهبری داشت و سفارش کرده بود در اعلامیهشان، عکس و جملهای از ایشان باشد.
شهید خیزاب دوست داشت مراسم ترحیم وی مکانی برگزار شود که نفس و بوی سپاه را داشته باشد و بنا به علاقه وی، مراسم ترحیم در ناحیه امام صادق برگزار میشود،
همچنین وی تاکید داشت که در اعلامیه به جای فامیلهای وابسته بنویسند سپاه پاسداران و لشگر 14 امام حسین؛ جا دارد از همکاری و مساعدت لشگر 14 امام حسین و دوستان و همرزمان وی که در این روزها در کنار خانواده ما بودهاند، تشکر کنم.
🌷گلستان شهدای اصفهان امروز میهمان دارد
شهید مسلم خیزاب به خواستهاش رسید و ردای شهادت را بر تن کرد تا اینگونه خطاب به وی بگوئیم آن هنگام که در جلوی چشمانت، یاران شهادتطلب رفته و شجاعت و ایثار به نهایت میرساندند، نمیپنداشتی که نعمت بزرگ شهادت نصیب تو نیز خواهد شد اما
امروز یاران شهیدت در گلستان شهدای اصفهان به استقبال تو آمدهاند، شهید خرازی مدال شجاعت بر گردنت خواهد آویخت و میهمان نوحه باصفای یا زهرای شهید تورجیزاده خواهی شد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🌿🌺🕊🌷🌿
🌙💚دلدادگی شهید خیزاب به امام زمان (عج)
《همیشه یک ارادت خاصی به امام زمان (عج) داشتند تا آنجایی که محمدمهدی را هدیه از امام زمان (عج) میدانستند.》
❇همسر گرامی شهید مسلم خیزاب از عشق و ارادت شهید به منجی آخرالزمان میگوید
{چند سال از شهادت مسلم میگذرد اما همسر شهید این سالها را هم جزء زندگی مشترک خود با مسلم به حساب میآورد. او میگوید:
«یازده سال زندگی مشترک با جسم ایشان داشتم. سالهای بعد از شهادت ایشان را نمیتوانم بگویم جزء زندگی مشترکمان نبوده»
همین روحیه و نگاه مثالزدنی همسر شهید، در تمام لحظاتی که او از زندگی مشترک با مسلم میگوید به چشم میآید.}
🌸♥️✨
🔹️از ارادت شهید به امام زمان (عج) و نگاههای ویژه آقا به همسرتان برایمان بگویید.
همیشه یک ارادت خاصی به امام زمان (عج) داشتند تا آنجایی که محمدمهدی را یک جورایی هدیه از خود امام زمان (عج) میدانستند.
قسمت ما شده بود با همدیگر به سوریه رفته بودیم و بنده آن موقع باردار نبودم و آزمایشهای قبل از سفر این را میگفت.
در حرم حضرت رقیه (س) چند لحظه سرم را روی پاهایم گذاشتم و خوابم برد. در عالم خواب و رؤیا دیدم که بچۀ هفتماههای را به من دادند و گفتند که اسم ایشان محمدمهدی است و برای شماست.
وقتی بیدار شدم، یک عروسک کنارم افتاده بود. به آقا مسلم گفتم من همچین خوابی را دیدم و وقتی بیدار شدم این عروسک کنار من بود.
گفتند اجازه بده بپرسم ببینم برای کسی نیست؟
خب ایشان عربی بهراحتی میتوانستند صحبت کنند. با خادمهای آنجا صحبت کردند و خادمها گفتند که نه این هدیه حضرت رقیه (س) بوده برای شما و برای خودتان بردارید.
این عروسک هماکنون در گنجینۀ شهید خیزاب هست. ما این را به فال نیک گرفتیم و گفتیم خدا به ما یک دختر میدهد و اسمش را رقیه میگذاریم.
وقتی ما از سوریه برگشتیم بنده سرماخوردگی شدیدی گرفتم و دکتر گفتند حتماً ایشان قبل از اینکه آمپول بزنند باید آزمایش بارداری جدید داشته باشند.
هرچه به ایشان گفتیم که این آزمایشهای بارداری برای ۱۵ روز پیش است و بنده باردار نیستم، گفتند که نه باید آزمایش و سونوگرافی بدهید.
ما آزمایش و سونوگرافی را که دادیم دکتر گفتند: «آزمایشهای قبلی شما را ببینم.»
بنده نگران شدم که شاید بیماری بدی گرفتم که دکتر اینگونه تعجب کرده است. دکتر با همکارشان آرام صحبت کردند و به بنده گفتند:
«خانم چه کسی گفته شما باردار نیستید؟! شما ۴ ماه است که باردارید و بچه شما پسر است!»
خب خیلی ما تعجب کردیم این را به فال نیک گرفتیم و گفتیم حضرت رقیه (س) مزد ما را داده است.
محمدمهدی ظهر نیمه شعبان به دنیا آمد. ما همیشه دوست داشتیم اسم بچه خود را علی بگذاریم اما آقا مسلم گفتند چون امام زمان (عج) به ما یک عنایت ویژه داشتند و یک نگاهی به ما کردند اسمش را محمدمهدی بگذاریم.
[چون هر دو علاقهمند به امام زمان (عج) بودیم عروسیمان نیز شب نیمه شعبان بود و برای امام زمان کارت دعوت نوشتیم.
آقا مسلم با چند تا از دوستانشان صحبت کرده بودند و مداح آورده بودند و عروسیمان بدون گناه برپا شد. خب ما دوتا خیلی خوشحال بودیم که این مراسم در شب نیمه شعبان اتفاق میافتد.]
محمدمهدی هم دقیقاً ظهر روز نیمه شعبان به دنیا آمد و آقا مسلم میگفتند اینکه عروسی ما در شب نیمه شعبان بود و تولد محمدمهدی هم در روز نیمه شعبان بود یعنی اینکه امام زمان (عج) نگاهشان را از روی ما برنداشته است.
🔹️شهید، عمل عبادی یا غیرعبادی خاصی داشتند که صرفاً به نیت امام زمان (عج) انجام بدهند؟
هرروز صبح بدون استثناء دعای فرج و زیارت عاشورا میخواندند. شبها هم سورۀ واقعه را میخواندند و هر موقع سلام میدادند به امام حسین (ع) و امام رضا (ع) میگفتند:
«یا امام زمان (عج) نگاهت را از من برنگردان.»
خیلی شوخطبع بودند ولی بحث اهلبیت (ع) که میشد بهقدری
گریه میکردند که انگار شیر آب را باز کردند.
جمعهها بعدازظهر هر دو برای فراق امام زمان (عج) خیلی دلگیر بودیم و میرفتیم گلزار شهدا.
احساس میکردیم وقتی آنجا هستیم و نماز مغرب و عشاء را میخوانیم سبکتر میشویم.
یکبار ایشان به محمدمهدی گفت: «دعا کنید که من برای همیشه گلستان شهدا بیام تا عصرهای جمعه حداقل یک پارتی داشته باشید و بیاید کنار مزار خودم.»
احساس میکنم نگاهی که اهلبیت به ایشان داشتند ایشان را پذیرفتند
همیشه میگفتند که دوست دارم مراسمهایی که برگزار میکنیم با مناسبتهای اهلبیت (ع) یکی شود
هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمیکرد و همیشه میگفت اگر قرار است چشمی به آقا امام زمان (عج) بیفتد نباید با نگاه به نامحرم آلوده شود
در خیابان هم که بودیم همیشه ملاحظه میکرد که نگاهش به نامحرم نیفتد و مراعات میکرد.
🔹️چقدر وضعیت خودشان را برای جهاد و تنها نگذاشتن امام زمان (عج) با زمان امام حسین (ع) و یاران باوفای ایشان مقایسه میکردند؟
👇
بااینکه خیلی سال بود جنگ و درگیری در سوریه شده بود شهید خیزاب هنوز خودشان را آماده این جهاد نکرده بودند تا زمانی که مقام معظم رهبری فرمودند که مردم شیعهنشین آنها در خطر هستند و شما باید عازم آنجا بشوید که شهید خیزاب اینجا لبیک گفتند و گفتند اینجا حرف مقام معظم رهبری حرف امام زمان ماست.
علاقۀ خاصی به مقام معظم رهبری داشتند. عکسی توسط یکی از استادهایشان در دانشگاه امام حسین (ع) به شهید خیزاب داده شده بود که میگفتند این عکس را بهجرئت میتوانم قَسَم بخورم که هیچکس ندارد.
وقتی آمدیم به خانه جدیدمان میگفتند: «بهترین جای خانه را انتخاب کنید که من این عکس را بزنم.»
به بنده میگفتند: «شما دعا کن که من شهید شوم و پیش حضرت زهرا (س) روسفید باشم. من ثواب شهادتم را به شما میدهم.»
به او میگفتم: «اگر بدانی شهادت در آن دنیا چه جایگاهی دارد این حرف را نمیزدی!»
میگفتند: «نه همان ثواب جهاد را برای من بنویسن کافی است، چون جهاد دری است از درهای بهشت که خدا به روی بندگانش مخلص خودش باز میکند.»
🔹️«محمدمهدی» هم مثل پدر به امام غایبمان توجه دارند؟
محمد مهدی همیشه یکی از سوالاتش این است که چه زمانی امام زمان (عج) برمیگردد؟
به او گفتم: «چرا اینقدر منتظر امام زمانی؟»
گفت: «یکبار که رفتیم یادواره یکی از شهدا، حاج آقایی که سخنرانی میکردند، گفتند که امام زمان رجعت کنند شهدا برمیگردند.»
حتی خود بنده هم منتظر آن روز هستم.
قطعاً شهدای مدافع حرم از سربازان خاص امام زمان (عج) بوده و هستند.
🔹️به نظر شما چه شاخصههای اخلاقی و رفتاری داشتند که به این میزان از توفیقات دست یافتند؟
به نظرم آن اخلاصی است که شهید داشت و نگاه امام زمان (عج) به این افراد بیشتر است.
🔹️از ارادت رزمندههای دیگر کشورها به امام زمان (عج) تعریف میکردند؟
کلاً چون اخبار سوریه و عراق را خیلی پیگیری میکردند کلیپهایی را به بنده نشان میدادند که رزمندههای دیگر کشورها هم علاقۀ بسیار زیادی به ائمه مثل امام علی (ع) و امام زمان (عج) دارند.
🔹️به نظر شما وحدت مسلمانان و تشکیل امت مقاومت چه تأثیری در تحقق ظهور خواهد داشت؟
شهدا رفتند که وحدت امت مقاومت حفظ شود. الآن چرا در کشور عراق این اغتشاشات و بههمریختگیها را دارند ایجاد میکنند؟ اینکه میخواهند ما مسلمانها وحدت نداشته باشیم. من خیلی خوشحال شدم روز ۱۳ آبان را میدیدم که پرچم عراق دست خیلی از دانش آموزان ما هست. در عراق به سفارت ایران حمله میکنند و یک سری اغتشاشات را انجام میدهند و این کار مردم عراق نیست.
دشمن دارد این وحدت را از بین میبرد و ما در جواب آنها آمدیم پرچم عراق را در دست گرفتیم؛ یعنی چه؟ یعنی اینکه ما مشکلی با ملت عراق نداریم. من فکر میکنم وحدت بین مسلمانها خیلی میتواند به ظهور آقا امام زمان (عج) کمک کند.
🔹️توصیهای برای نزدیک شدن دلوجان اطرافیانشان به امام زمان (عج) داشتند؟
همیشه میگفتند جوری زندگی بکنید که نگاه اهلبیت (ع) از شما برداشته نشود. دعای عهد را خیلی تأکید داشتند که حتماً عصرهای جمعه بخوانید.
🔹️به نظر شما زنان چگونه میتوانند ادامهدهنده راه شهدا و تأثیرگذار در امر ظهور باشند؟
کربلا اکبر میخواهد؛ یعنی چه؟ یعنی تا من نتوانم اکبرها را تربیت کنم صحنه خالی است. شما اگر دقت کنید زیارت عاشورا را میخوانید صحبت از حضرت زهرایی میشود که امام حسین (ع) را به یادگار گذاشته است و آنجا دارد صحبت از پسر مرجانه هم میشود.
هر دو زن هستند ولی حضرات زهرا چه کسی را تربیت کرده است و مرجانه چه کسی را تربیت کرده است؟
آنجا وقتی از حضرت رباب صحبت میشود از حضرت امالبنین و حضرت زینب (س) صحبت میشود میبینید خود ما خانمها با یک قوّت قلبی در موردشان صحبت میکنیم.
حضرت زهرا (س) در صحنههای علنی جنگ نبودند اما چه قدر قشنگ یادگارهایی را گذاشتند مثل امام حسین (ع)، امام حسن (ع) و حضرت عباس (ع).
این به ما درس میدهد که زنها میتوانند خیلی تأثیرگذار باشند.
حتی از بنده سؤال میپرسند که چرا برای پیادهروی اربعین توصیه میکنند که خانمها نباید بروند و من گفتم نه این اشتباه است.
خانمها در همه صحنهها باید حضور داشته باشند چون این مرد است که از دامن زن به معراج میرود و اگر زنها نبودند هیچوقت نمیتوانستیم بگوییم که مردها میتوانستند کارها را بهخوبی پیش ببرند.
اگر بنده نبودم و نمیتوانستم کنار محمدمهدی باشم و او را حمایت کنم مسلماً شهید خیزاب نمیتوانست عازم این مسیر شود.
درست است که محمدمهدی از لذت پدر گفتن خودش گذشت که من و شماها به ذلت نیفتیم ولی نشان از این است که شهید اعتماد داشت یک نفری هست که هوای بچهام را داشته باشد.
پس زنها میتوانند خیلی نقش داشته باشند بهشرط اینکه بتوانند جوری زندگی بکنند که قاسمها و اکبرها را تربیت بکنند انشاءالله.
🌻🕊🍃🌻🕊🍃
🔴شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست
《 از خاطرات شهید مسلم خیزاب》
🔆سر قبر شهید تورجیزاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد
و گفت: آمین بگو؛
من هم دستم را روی قبر شهید تورجیزاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر ...
اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم، پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
راوی:همسر شهید
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🕊🍃🌷🕊🍃
✅احترام به حضرت آقا
《 از خاطرات شهید مسلم خیزاب》
☆💗🕊🌿☆
کار همیشگی اش بود لباس نظامی اش را که می پوشید دست به سینه می گذاشت و سلام به امام حسین(علیه السلام) می داد.
بعد هم رو به عکس حضرت آقا می ایستاد و احترام نظامی میگذاشت.
بهش گفتم :"مگه آقا شما را می بیند که همیشه احترام میذاری ؟!"
بهم گفت :" وظیفه ی من احترام به حضرت آقاست حتی اگر به ظاهر ایشان من را نبینند."
راوی: همسر شهید
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🦋🌷
🔷وصیت نامه شهید مدافع حرم مسلم خیزاب
[🌹🕊🌙]
پس از حمد و ثنای الهی ، تمامی امور زندگی حق واگذار نموده و توکلم تنها بر آستان باری تعالی بوده و تسلیم امر او بوده و بر تمامی اتفاقات زندگی ام راضی بوده و از اون تشکر می نمایم.
آرزوی دیرینه ام شهادت با دشمن ترین دشمنان خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) و در میدان نبرد با آنها پس از زیارت کربلا و عتبات بوده که امیدوارم به آن برسم ولی چنانچه مشیت الهی غیر از این بود، امیدوارم در حال عبادت و در بهترین حالات ارتباط عبد و معبود از دنیا بروم.
به فرمانده لشکرم بگویید که شهادت دهد که هر چه آنچه در توان داشتم صرف کردم تا مایه عزت و اقتدار لشکر 14 امام حسین (علیه السلام) باشم و شفاعت مرا در آخرت نزذ حضرت سید الشهداء(علیه السلام) بنماید.
بر روی سنگ قبرم بنویسید که "تشنه نابودی صهیونیست ها بوده و هستم و بهترین روزم ، روز نابودی صهیونیست هاست".
حاضر نیستم که هیچ کس برایم مشکی بپوشد و عزا نگه دارد و کار خیری را به تعویق بیاندازد و راضی نیستم که همکارانم از وقت کاری خود زده و در مراسم من شرکت کنند.
پدر و مادر عزیزم مرا به خاطر بدی ها و خطاهایم حلال کنید که هر آنچه از محبت اهل بیت (علیه السلام) و دوستی و علاقه به اسلام و انقلاب و رهبر عزیز دارم بواسطه شماست.
همسر عزیزم و با کرامتم اولا مرا به خاطر همه بد اخلاقی ها و اشتباهاتم حلال کنید و دوما سعی کنید مایه آبروی من مثل قبل باشید و همواره بیاد شهدا و خانواده آنان باشید و گوش بفرمان رهبر فرزانه انقلاب باشید و از سختی ها نهراسید که خداوند همواره با ما بوده و هست و گاه تا لبه پرتگاه مرا برده و زندگی ما را در آزمون های سخت قرار داده ولی همواره حامی ما و یاور ما بوده است. و تا آخرین لحظه دست از حمایت ولی و رهبر عزیزم بر نداریم و عاقبت به خیر شویم و نزد بنیانگذار کبیر انقلاب و اسلام ناب محمدی (ص) در ایران اسلامی رو سفید باشیم و در نزد شهدای دفاع مقدس سربلند و راست قامت محشور شویم ان شا الله...
فرزند نازنینم بدان که شما را بسیار دوست می داشتم و مرا بخاطر همه کمبودهای حضوری و مادی حلال کن و امیدوارم که خدا شما را مانند حضرت علی اکبر (علیه السلام) در پناه خودش حفظ نماید.
دست از نماز و دعا و قرآن بر ندار تا هیچ گاه محتاج خلق ضعیف نشوی و بدان خدا ما را تنها نمیگذارد و از رگ گردن به ما نزدیکتر است و ما با وجود خدا بسیار ثروتمندیم.
خواهران و برادر عزیزم مرا بواسطه بدی هایم حلال کنید و شما را به صبر ، روزه و نماز سفارش میکنیم و اینکه خدا را یاد آورید که خدا بر تمام افعال و اعمال ما ناظر و حاضر است پس مجالس خود را (به نور قرآن) گرم کنید و نگذارید شیطان و لشکرش بر مجالس شما حاکم باشد و شما را سرباز خود قرار بدهد و به خدا پناه ببرید و بر او توکل کنید و همواره در لشکر خدا بندگی و اطاعت کنید.
همکاران و دوستان عزیزم، از خدا بخواهید ثواب همه مجاهدت ها و رشادهت های لشکریان حسین (علیه السلام) را در همه جا و همه حالات هم رتبه و هم درجه و هم مقام شهدای عزیز بدر و احد و خندق و صفین و جمل و کربلا قرار دهد و ما را از زمره بهترین یاوران ولایت و امام عصر (عج) بر شمرد
و نگذارید که پرچم عزت و اقتدار اسلام و انقلاب عزیز لحظاتی از سرافرازی بایستد و مایه عزت و آبروی لشکر 14 امام حسین (علیه السلام) باشید و امیدوارم که خداوند شهادت مرا در گردان حضرت زهرا (س) رقم بزند و مرا نوکر و خادم بهترین یاران علی (علیه السلام) قرار دهد.
و تا آخرین لحظه دست از حمایت ولی و رهبر عزیزم بر نداریم و عاقبت به خیر شویم و نزد بنیانگذار کبیر انقلاب و اسلام ناب محمدی (ص) در ایران اسلامی رو سفید باشیم و در نزد شهدای دفاع مقدس سربلند و راست قامت محشور شویم ان شاء الله...
به همه عزیزان توصیه به صبر و شکیبایی و استمداد و توکل از خدا را دارم و علیکم بالقرآن و علیکم به یتیم ها و فقرا و نیازمندان و علیکم به سرکشی از خانواده شهداء و با ورزش جسم و روح خود را قوی کنید و بلند همت باشید و از تکبر و غرور بیجا و همسایه آزاری بپرهیزید و مجالس عزاداری و قرائت قرآن و نماز را بپا دارید.
باشد که مورد عنایت ویژه امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گیرید.
ان شاء الله
مسلم خیزاب
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🌿🌹🌿🌹🌿
📚معرفی کتاب از شهید مسلم خیزاب:
✔پاکی و پایداری
✔شهید مدافع حرم مسلم خیزاب
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌿🌷
🎥سخنان تامل برانگیز همسر بزرگوار شهید مدافع حرم مسلم خیزاب
#شادی_روح_همه_شهدا_صلوات🕊🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️صحبت های همسر گرامی شهید خیزاب:
❌کسی از بی حجابی ها و بی عفتی ها تعجب نمی کنه....
⭕خون شهیدان حق الناس است
مراقب باشیم...
#شهید_مدافع_حرم_مسلم_خیزاب🕊🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام مسلم خیزاب
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید مسلم خیزاب
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت27
به ته قلبم مراجعه کردم,واقعا واقعا برام مهم نبود ,یوزارسیف مال کجا باشه,برام مهم بود که یوزارسیف مال من باشه...اهل هر کجای این کره خاکی بودنش اصلا وابدا مهم نبود,اخه دلی که به عشق اهل بیت,ع,عاشق محب اهل بیت میشه,براش اون عشقه مهمه نه چیز,دیگری....
ارام طوری که لرزش صدام اصلا مشهود نباشه گفتم:من...من...امشب کلا از همون اول شب مبهوت وگیج شدم,اولش فکر میکردم که اقای محمدی قراره بیان,که کلا مخالف بودم اصلا دلم نمیخواست ایشون بیان اما وقتی متوجه شدم,قصد انها برای شما بوده,نظرم عوض شد,شاید الان اگر کس دیگه ای جای شما بود من خواندن درس وادامه تحصیل را که یکی از اهداف اینده ام هست,بهانه قرارمیدادم ومجلس را بهم میزدم,اما الان فرق میکنه...اخه...اخه...اخه...
دیگه نتونستم ادامه بدم فقط گفتم:برام مهم نیست شما اهل کجایید...
یوزارسیف که محو حرکات من شده بود ولبخندش دم به دم پررنگ تر ومهربانانه تر میشد,اهسته دست کرد تو جیب لباسش ویه پاکت زیبای نامه که روش قلبهای قرمزی حک شده بود دراورد وگذاشت زیر سینی تا مشخص نباشه وگفت:من مال دیار مظلوم افغانستان هستم,هرچی را که باید بدونید داخل,این نامه نوشتم,باخودم قرار گذاشتم اگر من ,مقبول شخص خودتان بیافتم,این نامه را به شما بدهم,در فرصت مناسب مطالعه کنید,ممنونم که من را همونطور که بودم پذیرفتید..
وادامه داد:بااینکه دوست ندارم از کنار بانو,قدمی انطرف تر بگذارم,اما نگاه خیره ی خانواده محترمتان ,مرا مجبور میکند کمی پا روی دلم بگذارم,اگه اجازه بدید من برم اونطرف واین موضوع رابه خانواده محترمتان بگم وبا کمی,شوخی ادامه داد:من اماده ی,عبور از خوان اول هستم,مجهز به انواع دفاعیات, شما نگران نشید....
نه نه...یوزارسیف نباید الان از اینکه ایرانی نیست چیزی به زبان بیاره,با اشنایی که از,اخلاق بهرام داشتم,مطمین بودم ,بی احترامی میکنه وممکنه حاج اقا را به باد تمسخر بگیره برای,همین,همونطور که یوزارسیف نیم خیز,شده بود تا بره گفتم:نه نه...شما از اصالت خودتون چیزی نگید,یعنی هرچه اطلاعات میخواید بدید ,بگید اما لطفا نگید افغانی هستید ,من خودم توموقعیت مناسب به اونا میگم....
هدفم این بود که با وجود وبودن یوزارسیف خانواده ام چیزی نفهمند .
یوزارسیف سرش را تکان داد ودستهاش رابه علامت تسلیم کمی بالا برد وگفت:از همین الان,امر,امر بانو...چشم...یه چیزایی باید بگم...اما خواسته ی شما لحاظ میشه...نگران نباشید..ما غلام بانو هستیم وخنده ی نمیکینی کرد که دلم غنج رفت براش....وای چقد دوستش دارم....یعنی خیلی بیش از انکه فکرش را میکردم..اصلنم برام مهم نیست یوزارسیفم ایرانی نیست....اخه ایرانی بودن که فخر فروشی نداره,ادم بودن هست که افتخار داره....
دلم همراه یوزارسیف به داخل هال رفت ویوزارسیف این بار مبل روبه روی اوپن اشپزخانه را انتخاب کردونشست وشروع به حرف زدن کرد...
#ادامه دارد
📝نویسنده...ط,حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت28
تا یوزارسیف نشست ,سریع دست کردم پاکت نامه را برداشتم وزیر لباسم پنهانش کردم,همش میترسیدم بشه مثل اون قضیه ی کاغذ کادو.....
مامان پاشد واومد یه سینی چای ریخت .یه جوری نگام میکرد که وحشت برم داشت فکر میکردم الان از,زیر کلی لباس اون نامه را داره میبینه وگفت:بابات میگه بیا همونجا بشین,چای را هم بیار...
با دستپاچگی سینی چای را که مامان اماده کرده بود برداشتم,به هال که رسیدم,بابا لبخندی زد وگفت:ماشاالله تعارف کن...
که یکباره بهرام مثل خروس بی محل بلند شد وگفت:زری جان شما بشین من میگردونم...
همه تعجب کرده بودند اخه بهرام از,این کارها نمیکرد,الان احساس کرده عروس خانمه؟!!نه از کرم ریزیش بود.
ناچار سینی را دادم به بهرام وصندلی,بین پدر وبهمن که قبلا یوزارسیف نشسته بود,نشستم...
یوزارسیف محجوبانه لبخندی زد وگفت:حقیقتش من از پنج سالگی پدرومادروخانواده ام را از دست دادم وپیش یکی از اقوام پدرم بزرگ شدم اما خدا را داشتیم وسالم بزرگ شدم ودرس خوندم وکارکردم ,الانم که معرف حضورتان هستم ,از مال دنیا هم اون ماشین که بیرون خونه است را دارم,یه مقدار پس انداز هم دارم که میتونم یه خونه نقلی برای زندگی تهیه کنم,شغل وممر درامدم هم که حقوق ثابت شرکت هست....
دراین حال بابا شیرینی تعارف کرد وبهرام که دوست داشت اتو بگیره گفت:یعنی شما بی پدر ومادر,بزرگ شدید؟مال همین شهر هستید یا از روستا ودهات اومدید...
بهمن که تا این لحظه تحمل کرده بود گفت:داداش حاج اقا همه چی را راست وحسینی گفت,لازم نیست شما حرفهای ایشون را دوباره حالت سوالی بپرسید...
یوزارسیف درحالیکه از جاش پامیشد,گفت:بااجازه شما من دیگه رفع زحمت میکنم,غرض عرض ارادت ودرخواست ازدواج بود که انجام شد,یه موضوع کوچک هست که دختر خانمتان خودشان خواهند گفت,حالا اگر امری با بنده نیست مرخص بشم؟
پدرو مادر وبهمن وهمچنین من,بلند شدیم,بابا اصرار داشت که یوزارسیف برا غذا بمونه,مامان میگفت میوه نخوردی وبهمن ناراحت از برخورد بد بهرام,به یوزارسیف حق میداد که زود بره....
بالاخره در میان دل پراز هول وولای من یوزارسیف رفت واخرین بار یه نگاه مهربان بهم انداخت که صد تا حرف داخلش بود....دل میرود ز دستم...صاحبدلان خدا را....
هنوز در حیاط بسته نشده بود که بهرام همانطور نشسته بود,یه موز از ظرف میوه برداشت ومشغول خوردن شد وگفت:پسره ی بی پدرومادر,چه جراتی هم داره اومده خواستگاری دختر اقاسعید زرگر...معلومه کیسه دوخته برا پول وپله ی بابا,جوجه اخوند....
که یکدفعه بهمن پرید وسط حرفش وگفت:بهرام,بزرگتری احترامت واجب,اما حاج اقا مهمان ما بود ,در شان وشخصیت خانواده ما نبود اینجور,باهاش برخورد کنی,درثانی پسر پاک وزحمت کشی هم به نظر میرسید من اگه دختر داشتم حتما بهش میدادم...بااین حرف بهمن سرم را از,شرم به زیر انداختم,بابا ومامان که تا این لحظه ایستاده بودند,اومدن نشستند وبابا گفت:بهمن راست میگه...برخوردت خوب نبود,تواین محله همه رو سر حاجی سبحانی قسم میخورندبااینکه مدت کوتاهی هست که پیش,نماز,مسجد شده اما مقبولیت عمومی پیدا کرده,هرجا صحبت یه کار خیر باش,حاجی سبحانی یه پای ماجراست ومامان ادامه حرفش را گرفت وگفت:چه جوان برازنده ورعنایی...واقعا زیباست,سربه زیر,اقا,محجوب.و...
دل تو دلم نبود میخواستم خودم را به اتاق برسونم ونامه یوزارسیف راباز کنم ,بااجازه ای گفتم وسمت اتاق روان شدم که باز بهرام به حرف امد وگفت:صبر کن ور پریده من که فهمیدم جواب بله را بهش دادی...اون موضوع کوچک چی بود که قراره توبگی هااا؟؟
برگشتم طرفش...گر گرفته بودم...نمیدونستم تواین هیرو ویر,چه کنم,چه بگم.....
#ادامه دارد....
📝نویسنده: ط ،حسینی