#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 7️⃣3️⃣🎬
یک شب پر از هیجان به صبح رسید ، سهراب به تک تک چادرها سر زد و متوجه شد ، چیزی حدود هفتاد نفر داوطلب در این مسابقه شرکت می کنند ، البته اکثر کسانی که در آنجا حضور داشتند از نظر سهراب حریف قدری برایش محسوب نمی شدند ، اما او باید تمام تلاشش را می کرد ، چون هدفش نه رسیدن به پول و جاه و مقام بود ،بلکه می بایست از اصالتش سر درآورد و با به دست آوردن آن قرآن ،به خاندانش برسد.
وقت سحر ،بعد از خواندن نماز صبح ،داوطلبین را فرا خواندند ابتدا ناشتایی مفصلی به آنها دادند تا توان مبارزه داشته باشند و سپس آنها به صف کردند ، لباس های یک شکل و مخصوصی آوردند به هر داوطلب یک دست لباس ، یک شمشیر زیبا و تیر و کمان و زین اسب دادند که همه در یک شرایط باشند و تأکید کردند ،زین و شمشیر را پس از مسابقه باید دوباره تحویل دربار دهند.
سهراب شمشیر را در دست گرفت و چندبار آن را از این دست به آن دست نمود.
گرچه شمشیر خودش خوش دست بود و به آن عادت داشت اما ،قانون مسابقه بود و نمی شد از آن تخطی کرد ، البته همین شمشیر ناآشنا در دست هر یک از شرکت کنندگان ، می توانست باعث باخت آن شود ،چون یک شمشیر باز ، به آنچه که از خودش است عادت دارد و برای عادت کردن به ابزاری دیگری حداقل چند روز باید با شمشیر جدید تمرین کند ، شاید این هم نقشه ای بود برای با سر دواندن داوطلبین...
همه ی داوطلبین لباس نو و یک شکل و قهوه ای رنگ ،با کلاهی به همین رنگ اما به شکل کلاه خود ،اما نه از جنس آهن ،بلکه کلاه پشمی ، به سر و تن کردند ، لباسی که از پیراهن و قباهای موجود کوتاه تر بود و این مدل به حرکت دواطلبین کمک می کرد و دست و پاگیر نبود.
چون جشن در میدان بزرگ خراسان برگزار می شد ، دواطلبین به همراه جمعی از سربازان که شکیب هم در آن میان بود ، سوار بر اسب خود راهی میدان خراسان شدند.
سهراب دستی به یال رخش کشید ، زین تازه اش را کمی جابه جا کرد تا درست قرار گیرد و با یک جست روی او پرید و به همراه دیگران حرکت کرد.
از قصر حاکم تا میدان اصلی ،راهی نبود ،اما به دلیل جمعیت زیاد ،حرکتشان کند بود .
بالاخره به میدان رسیدند ، سهراب زمین بسیار وسیعی را پیش رویش میدید که به قسمت های مختلف تقسیم شده بود .
یک قسمت آن آدمک هایی مانند مترسک درست کرده بودند ،احتمالا برای مسابقه ی تیر اندازی بود ،این قسمت زمینش خاکی به نظر میرسید ، و کمی آن طرف تر ، میدان سنگ فرش وسیعی بود که جای جای آن با گونی های نخی موانعی درست کرده بودند که احتمالا اینجا هم برای مسابقه ی سوار کاری مورد استفاده قرار می گرفت، دور تا دور میدان را با چوب حصار کشیده بودند تا از ورود تماشاچیان به داخل ممانعت شود ، درست جایی که مشرف به دو قسمت مسابقه بود ، جایگاهی بلند برپا کرده بودند که مشخص بود مختص مقامات و قصر نشینان است ،سمت چپ جایگاه راه باریک برای ورود مقامات بود و سمت راست آن پایین ، داوطلبین حضور داشتند .
دور تا دور حصار میدان هم انگار برای تماشاچی ها ، در نظر گرفته شده بود.
سهراب همه جا را از نظر گذراند، جمعیت می آمد و می آمد ، انگار تمامی نداشت ، شهر در شور و شوقی زیاد و هیاهو دست و پا میزد.
سهراب که جوانی پر از نشاط و زندگی بود ، بادیدن مردم و شور و حالشان ،سر ذوق آمده بود ،او صحنه هایی می دید که در عمرش ندیده بود.
سهراب محو دیدن اطراف بود که ناگهان صدایی ،هورا کنان به هوا برخاست ...
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 8️⃣3️⃣ 🎬
گرد و خاکی در هوا بلند شده بود و شور و هیاهویی زیاد به گوش میرسید و سهراب تازه متوجه شد که خانواده ی حاکم و مقامات دربار برای دیدن مراسم ، تشریف فرما شدند.
صدای ساز و دهل در فضا پیچید و مقامات دربار یکی یکی روی صحنه ای که برای جلوسشان آماده کرده بودند رفتند ،
ردیف اول جناب حاکم با همسر و فرزندانش نشستند ، سهراب نگاهی به جایگاه انداخت ،و دو زن با چادرهای زرق و برق دار گرانبها و روبنده های حریر سنگدوزی شده کنار حاکم قرار گرفتند که بی شک یکی از آنها ،همان فرنگیس ،دختر حاکم بود که این مراسم به بهانه ی تولد او برگزار شده بود.
بالاخره با صدای شیپوری که همه را به سکوت فرا می خواند ، هیاهوی جمعیت فرو نشست ، بعد از خواندن آیاتی از قرآن و سلام دادن بر امام رضا (ع) ،یکی از مقامات جلو آمد ،بعد از گفتن خیر مقدم و تبریک به خاندان سلطنتی، توضیحاتی راجع به مراسم ،رو به جمعیت داد.
دل درون سینه ی تمام حضار به تپش افتاده بود ، چه آنان که دواطلب بودند و چه آنان که تماشاچی بودند، چون این قبیل مراسمات نوببا و به نوعی یک تنوع در زندگی اهل خراسان بود ، پس هر کسی از دیدن آن لذت میبرد و برای شروعش لحظه شماری می کرد.
بالاخره شیپور شروع مسابقه نواخته شد و برای مرحله ی اول آن ، مسابقه ی تیر اندازی با کمان بود ، به این صورت که هریک از داوطلبین باید سه تیر به آدمکی که پیش رویشان با فاصله ی دور ، قرارگرفته بود ،بزنند و اگر یکی از این تیرها به کله ی آدمک بر خورد می کرد آن داوطلب به مرحله ی بعدی راه پیدا می کرد و در غیر این صورت ،از ادامه ی مسابقه باز می ماند ، این مرحله ده نفر ده نفر انجام میشد.
نام ده نفر اول اعلام شد ، اما اسم سهراب داخل آنها نبود.
سهراب در کنار رخش ایستاد و خیره به کسانی که کمان خود را دست به دست می کردند تا نشانه ای دقیق بروند.
بالاخره در آخرین ده نفر نام سهراب را آوردند و جالب این بود که نام سهراب در کنار اسم بهادرخان بود، تا اینجای کار از آنهمه شرکت کننده ، تنها شش نفر توانسته بودند به مرحله ی بعدی راه پیدا کنند.
سهراب افسار رخش را به دست شکیب داد، نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که چشمکی به شکیب میزد ، جلو رفت .
سهراب در طول عمرش تیرهای فراوانی انداخته بود که همه بدون استثنا به هدف خورده بود اما نمی دانست چرا اینچنین مضطرب است، شاید دلیلش آن بود که آن تیرها تماشاچی نداشت ولی اینجا چشمان زیادی او را می پایید .
سهراب روبه روی آدمک قرار گرفت و در کنارش بهادرخان ایستاد.
سهراب، بهادر خان را نمی شناخت اما بهادرخان چهره ی این شمشیر باز ناشی در ذهنش حک شده بود ، با نگاهی تمسخر آمیز به سهراب ، سر آدمک را نشانه گرفت و تیر او به هدف نشست و بار دیگر نشانه گرفت و این بار تیر از بغل گوش آدمک گذشت، اینبار سهراب پوزخند زد و بهادرخان که انگار این نیشخند برایش گران آمده بود با عصبانیت تیر را در چله ی کمان قرار داد و با تمام توان کشید و دوباره تیر به قسمتی از سر آدمک برخورد کرد.
کار بهادرخان که تمام شد ، سهراب با نگاهش به او فهماند که حالا بهادرخان هنرنمایی او را به تماشا بنشیند.
بهادر خان کلاهش را از روی پیشانی کمی بالاتر زد و خیره به حرکات سهراب شد.
سهراب کمان را از دستی به دست دیگر داد و کاملا متوجه شد ،کمانی ست سنگین وبد قلق ، اما او بدتر از این را دیده بود ، با دقت نشانه رفت و تیر درست وسط پیشانی آدمک قرار گرفت و سهراب بدون تعلل دو تیر دیگر را انداخت که هر تیر ،تیر چوبی قبل را می شکافت و بر پیشانی آدمک می نشست ..با این هنرنمایی سهراب ،جمعیت همه به وجد آمده بود اما در آن بین ،دو چشم میان حضار پایین با مهری عجیب سهراب را نگاه می کرد و دو چشم هم از آن جایگاه بالا از خاندان سلطنتی با تعجبی همراه حسی ناشناخته سهراب را نظاره می کرد...
ودر کنارش بهادرخان با بغض و کینه ای شدید سهراب را می پایید و مسابقه ادامه داشت...
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 9️⃣3️⃣ 🎬
اندکی بعد از مسابقه ی سخت و نفس گیر تیر اندازی ،حضار و داوطلبان استراحت کردند ،حالا همه می دانستند که فقط هشت نفر از آن انبوه شرکت کنندگان به مرحله ی بعدی راه پیدا کرده است.
سهراب به سمت جایگاه داوطلبین رفت که صدای شور و هلهله ای بر پا شد و شکیب با صدای بلند نام سهراب را گفت و ناگهان جمعیت یک صدا سهراب سهراب می کردند ، آنها بدون آنکه بدانند این جوان از کجاست و کی و چگونه آمده ، آرزوی سلامتی و برنده شدنش را داشتند.
شکیب کاسه ای سفالین پر از شربت گلاب کرد و به سمت سهراب داد.
سهراب با لبخندی شیرین ،تشکرش را ابراز داشت و یک نفس ،شربت گوارا را سر کشید.
همه منتظر ادامه ی مسابقه بودند، بهادرخان که خود را جدا از دیگر شرکت کنندگان می دانست ، در آن سوی صحنه و بین طرفداران خودش ،با نگاهی مملو از خشم و نفرت ،به سهراب چشم دوخته بود و اسب او را ورانداز می کرد ، می خواست بداند این رقیب جوان و قدرش ،آیا قادر است که مسابقه ی سوارکاری را هم با موفقیت طی کند یا نه ؟
اما متوجه شد ، اسب سهراب دقیقا شبیه اسب خودش است ،گویی از یک نژاد و اصالتند ،هر دو سیاه و با هیبت ،فقط با این تفاوت که روی پیشانی اسب بهادرخان ،انگار خال بزرگی به اندازه ی کف دست یک مرد، حک شده بود.
بالاخره شیپور مرحله ی دوم را نواختند و هر هشت داوطلب باقی مانده در یک ردیف ، سوار بر اسب خود قرار گرفتند و به محض پایین آمدن پرچم داور ، حرکت کردند ، آنها می بایست دور تا دور میدان سنگ فرش را ده دور بپیمایند و از روی موانعی که در آنجا قرار گرفته بود عبور کنند ، هر کس که در مدت زمان کمتری و با خطای کمتر می توانست دور میدان را برود ،او برنده ی این مرحله بود و فقط نفر اول و دوم این مرحله ،به مرحله ی بعدی که شمشیر بازی و آخرین قسمت مسابقه بود ،راه پیدا می کرد.
با شروع شدن مسابقه ،عده ای سهراب سهراب می کردند و جمعی از سربازان بهادر خان را تشویق می کردند و تک و توک صدایی هم به گوش میرسید که نام دیگر شرکت کنندگان را می بردند
بهادرخان با سرعتی زیاد به جلو میرفت که ناگهان سواری دیگر از او سبقت گرفت ، ابتدا گمان می کرد که سهراب باشد ،اما متوجه شد که سوارکارش مردی لاغر اندام است ، پس سهراب نمی توانست باشد.
بهادر خان اینبار تمام حواسش را معطوف این یکی رقیبش نمود ، انگار به نوعی خیالش راحت بود که سهراب در سوارکاری مهارتش به پای او نمی رسد چون می دید، سهراب کمی از او عقب تر است.
از آن طرف ، سهراب که بزرگ شده ی صحرا و بیابان بود و کاملا رمز و راز سوارکاری را آگاه بود و البته به مرکب زیر پایش هم اطمینان داشت ، با طمأنینه سوارکاری را شروع کرد ، دو چشم در بین حضار تماشاچی ،که انگار درون سهراب را میدید ، از اینهمه زیرکی این جوان غرق شعف شده بود و دو چشم هم از بالا و جایگاه درباریان که راز و رمز کار در دستش نبود ،با اضطرابی شدید تمام حرکات سهراب را زیر نظر داشت و هر بار که کمی سرعت او زیاد میشد ، ناخوداگاه مشت ظریف این تماشاچی به هم می آمد و دستمال حریر آبی رنگ را در خود می فشرد .
نه دور ،دور میدان تاخته بودند ، رمضان که همان داوطلب پیشتاز بود ، همچنان جلوبود و پس از آن با چند قدم فاصله بهادرخان در پی اش می تاخت و نفر سوم هم کسی جز سهراب نبود و دیگران پشت سر او قرار داشتند.
بهادر خان که مردی مغرور بود ، با خود اندیشید ،باید کاری کنم که اینجا هم اول شوم ، پس به تاخت و با نقشه جلو رفت ،مماس بر اسب سفید رمضان قرار گرفت ودر حین عبور، خیلی ماهرانه شلاق دستش را به پهلوی آن اسب بیچاره زد. اسب که انتظار چنین حرکتی را نداشت ، رم کرد و از مسیر مسابقه خارج شد.
بهادرخان از زیر چشم نگاهی به عقب سرش انداخت و خوشحال از نتیجه ی عمل ناجوانمردانه اش بود و اصلا متوجه مانع جلویش نشد و ناگهان بدون اینکه بداند چه شده ،می خواست بر زمین سرنگون شود ، در همین حین سواری مانند باد از کنارش گذشت و او کسی نبود جز سهراب....
بهادرخان با دستپاچگی ،سعی کرد تعادلش را حفظ کند ، درست است که موفق شد و زود خود را در مسیر مسابقه قرار داد ،اما با چشم خود، گذشتن،سهراب را از خط پایان دید و باز هم دندان بهم سایید...
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_ حسینی
🦋🕊🦋🕊🦋
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋
°
°
عزتدستخداست 🌿.
وبدانیداگرگمنامترینهمباشید؛
ولۍنیتشمایار؎مردمباشد
مۍبینیدخداوندچقدرباعزت ،
وعظمتشمارادرآغوشمےگیرد((:
‹شھیدحاجقاسمسلیمانے›
°
°
🗞 #پࢪوفایݪ
#پسرونھ
#چریکے
#شهادت
#امام_زمان
#خدا
#عشق
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
تازقلبمپرسیدمعشقچیست؟!
اینچنینگفتوگریست💔''
لیلیومجنونفقطافسانہاند…
عشقدردستحسینابنعلیست:")
#ارباب
#امام_حسین
#کربلا
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخت باش، اما سخت نگیر
بگذار سختی با تمام وجودش
احساس کند که هنوز هم کسی
در این دنیا سخت تر از خودش
پیدا شده است
تک تک چیز هایی که در زندگی ات
اتفاق افتادند، دارند تو را برای
لحظه ای آماده می کنند که هنوز نرسیده،
به برنامه ریزی خدا اعتماد کن
برنامه ای که خدا برایت دارد نمی تواند توسط مردم متوقف شود
دنیا محل امتحان است!
تو قوی باش، و قوی بمان
خدا همیشه پشتت هست
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#شهیدانه
#جا_ماندیم
#از_قافله_شهدا
این #رسم ما نبود
که ز #باران جدا شویم
در هجوم #وحشت_شب
بی صدا شویم
این #عهد ما نبود
که در #انتهای راه
ما بین #کوچه_ها
تک و تنها #رها شویم
آن روزها که #شوق
#شهادت به سینه بود
#توفیقمان نبود که
#شبیه شما شویم
#رفتید تا همچو
#پرستو رها شوید
#ماندیم ما که همنفس
#سرفه_ها شویم
ای #کاش می شد
از لبتان #ساغری زنیم
تا #همنشین و هم نفس
#آل_عبا شویم
رفتید #خوش به حال شما
#یادمان کنید
شاید که با #نسیم
#دعاتان دوا شویم
#خدایا_ما_را
#به_قافله_شهدا
#برسان
@motevasselin_be_shohada
🥀 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 حجت الاسلام فرحزاد
💢 استغفار برای گفتن یک«الحمدلله» !!
#اسعدالله_ایامکم🌸
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
به اشتراک بگذارید🌹
AUD-20220720-WA0113.mp3
2.96M
تا نفس می زنیم همه
تا دمی که ما زنده ایم
یادمون نره از روی شهدا شرمنده ایم....💔
#حاج_میثم_مطیعی
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
🌷🕊🍃🌺🍃🕊🌷
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ اذانِ هر کسی فرق میکنه!
این کلیپ خیلی خیلی قشنگه...
پیشنهاد میکنم حتما ببینید♥️
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
4_5834470350129204173.mp3
1.44M
💚دست گیری امام رضا
امام رضا ع فرمود: اونهایی که به زیارت من میان من سه جا دستشون رو میگیرم.....
#امام_رضا_ع
#امام_مهربانی_ها
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
تلنگر✨
⭕️یکی از بیمارىهاى خطرناک، مرضى بىصداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد و اما مىتواند آسیب شدیدى به شما وارد نماید. این بیماری⬅️مرض «عادىشدنِ نعمت» است!
🔹این بیمارى چهار نشانه دارد👇
۱ـ اینکه نعمتهاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویى این که حقى کسب شده!
۲ـ این که وارد خانه شوى و همهى اعضاى خانواده در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى!
۳ـ وارد بازار شوى و خرید کنى و مایحتاج زندگى را در چرخ دستى بگذارى و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگذار صاحب نعمت باشى، و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى.
۴ـ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى!
🔻مراقب باشیم اینگونه نباشیم⚡️
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🍃💐✨
برای خودت نماز وحشت بخون - @balgh_ir.mp3
1.51M
♨️برای خودت نماز وحشت بخون!!
🎤حجت الاسلام #رفیعی
🔴بهترین سخنرانی های روز
📡حداقل برای یک نفر ارسال کنید.
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
ShamVafatHazratMasoumeh1394[01].mp3
3.58M
✨اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ✨
▪️فرازهایی از زیارت #حضرت_فاطمه_معصومه "سلام الله علیها"
🎙با نوای حاج میثم مطیعی
ویژه #وفات_حضرت_معصومه (س)
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظات حضور و شهادت دانشآموز شیرازی در حرم شاهچراغ
😢این تصاویر، لحظات قبل و هنگام شهادت مظلومانه محمدرضا کشاورز دانشآموز شیراز را نشان میدهد. نخبه سید فریدالدین معصومی از دیگر شهدای حرم نیز در تصاویر دیده میشود.
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
نمازاول وقت
سفارش شهدا
🍀به وقت عاشقی🍀
وضوی عشق میسازند
آنان ڪہ جز عشقِ حق
ندیدند و نشناختند ...
🌴🍀به وقت عاشقی🍀🌴
#نمازاول وقت
سفارش #شهدا
💢معیار اصلی، نماز است. این نماز، بالاترین ذکر است، شیرین ترین ذکر است، برترین چیز است...
💢همه چیز تابع نماز است؛ باید سعی کنیم این نماز را حسابی درستش کنیم... وقتی نماز درست شد، با حال گشت، انسان آدم شده است. بالاخره محک، نماز است!
🖋آیت الله بهجت(ره)
#نماز_اول_وقت
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
✨🌿شهیدانه
🌺زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه ایستاده بودن وسط راه،
من و علی هم از منطقہ بر میگشتیم، تا دیدشون زد رو ترمز
رفت طرفشون، پرسید: ڪجا میرین؟
مرد گفت: ڪرمانشاه،
علی گفت: رانندگی بلدی؟
گفت: بله بلدم،
علی رو کرد به من گفت: سعید بریم عقب، مرد با زن و بچهاش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا، عقب خیلی سرد بود، گفتم: آخه این آدم رو میشناسی که این جوری بهش اعتماد ڪردی؟
اون هم مثل من میلرزید، لبخندی زد و گفت: آره! اینا همون کوخ نشینایی هستن ڪه امام فرمود به تمام کاخنشینها شرف دارن، تمام سختیهای ما توی جبهه به خاطر ایناست.
#شهید_علی_چیتسازیان🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات🌷
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
به نام خدا
کتاب #آن_سوی_مرگ کوششی کمسابقه برای به تصویر کشیدن عالم پس از مرگ است.
نویسنده ی کتاب آن سوی مرگ کوشیده است تا با بهرهگیری از گفتههای افرادی که پیش از این تجربهای نزدیک به مرگ را داشتهاند، تصویری واقعی از عالم پس از مرگ به تصویر بکشد.
این کتاب در بردارندۀ سه خاطره دربارۀ تجربۀ مرگ و حاصل مصاحبه رو در رو با افرادی است که حیات پس از مرگ را تجربه کرده، به برزخ رفته و برگشته اند....
مطالب کتاب آن سوی مرگ بر اساس آیات قرآن کریم، روایات اهل بیت علیه السلام و نکات عقلی و فلسفی ، طی ۳۹ جلسه توسط حجت الاسلام مصطفی امینی خواه شرح و تبیین شده است.
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
1_1673177705.mp3
7.63M
📚"شرح و بررسی کتاب:
°#آنسوی_مرگ°
#قسمت_سیزدهم 🎧
••|استاد امینی خواه|••
━━━━◈❖✿❖◈━━━━
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
💚ای یوسف فاطمه!
💔ای یار سفر کرده!
هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون میگریند و فقط با تماشای قامت تو بینا میشوند.😔
ما درکنار دروازه ی دل هایمان، شاخه گل هايی ارادت بـه دست گرفته و هر آدینه منتظریم کـه چونان رسول اعظم«ص» کـه از مکه بـه مدینة النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و بـه مدینة المهدی دل ها پا گذاری.
اللهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب الزمان(عج)🤲🤲
🌤🌿🕊
@motevasselin_be_shohada
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با صدای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃
🍃
#دعای_عهد
🌹 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌹
🌹 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
🌹 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
🌹 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
🌹 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
🌹 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه
🌹ِ اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
🌹 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ،
🌹 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
🌹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ،
🌹 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
🌹 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🌹 آنگاه سه بار بر ران خود دست مى زنى، و در هر مرتبه مى گويى:
✨ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🌻💐🌻💐🌻💐🌻