eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
255 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|♥️🕊🌤|•° از همون روز اول میدونستم به کسی دارم دل میبندم...❤ که به چیز باارزش تری دل بسته و...❤ اگه راهی پیدا کنه، واسه رسیدن بهش، نباید مانعش بشم! وعده های خدا رو باور كرده بودم... واسه همين وقتي اومد خواستگاريم🚶💐 نپرسيدم چقدر پول دارے؟💵 مدل ماشينت چيہ؟🚗 به ايمان داشتم و ميدونستم مثل بعضی از بنده هاش... زير حرفش نميزنه❌ بله رو گفتم 💞💍 زندگی تازه ای رو كنار ايّوب شروع كردم😊💕 همه ميدونستن كہ قصد دارم با يه ازدواج كنم💕 يه روز با هم از خيابون رد میشدیم👫 دوستم ما رو با هم ديد... با لحن خاصی تو گوشم گفت:😏 تو كه ميخواستی زن یه جانباز بشے...! چے شد پس...؟! ظاهرش هیچ نشونی از جانبازے نداشت ولے كسی نميدونست... نوک پا تا سرش... یه جای سالم واسش نمونده از ترکشا😔 "ایوب بلندی" اگرچہ جسم سالمے نداشت اما... روح بلندی داشت... هر چی از عمر زندگیمون میگذشت...💕 بيشتر باورم ميشد... كه تو بله گفتن بهش اشتباه نكردم...❤ … کلاسم که تموم شد، دیدمش دم در ایستاده...👨 واسم دست تکون داد...👋❤ اخمام رفت تو هم 😒 بازم اومدی از وضع درسیم بپرسے...؟ مگـه من بچّم...؟!😒 که هر روز میای با استادم حرف میزنے؟ زد زیر خنده و گفت:😄 حالا بیا و خوبی کن. آخه کدوم مردے این قدر به فکر عیالشه؟ که من به فکرتم...؟❤😊 استادم ما رو با هم دید... به هم سلام کردن... از خجـالت سرخ شده بودم☺️ وقتی تو جمع صحبت ميكرد، مدام نگاش به من بود😌 انگار تو اون جمع فقط منم...❤ گفتم:ایّوب... حرف كه ميزنے به بقیه هم نگاه کن... ناراحت ميشن آخہ گفت:چشم خانوم...❤ اما باز فراموش ميكرد... ✍خانم شہلا غیاثوند، همسر شهید ایوب بلندی ━━━◈❖🌸✿🌸❖◈━━━ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
°•|♥️🕊🌤|•° از همون روز اول میدونستم به کسی دارم دل میبندم...❤ که به چیز باارزش تری دل بسته و...❤ اگه راهی پیدا کنه، واسه رسیدن بهش، نباید مانعش بشم! وعده های خدا رو باور كرده بودم... واسه همين وقتي اومد خواستگاريم🚶💐 نپرسيدم چقدر پول دارے؟💵 مدل ماشينت چيہ؟🚗 به ايمان داشتم و ميدونستم مثل بعضی از بنده هاش... زير حرفش نميزنه❌ بله رو گفتم 💞💍 زندگی تازه ای رو كنار ايّوب شروع كردم😊💕 همه ميدونستن كہ قصد دارم با يه ازدواج كنم💕 يه روز با هم از خيابون رد میشدیم👫 دوستم ما رو با هم ديد... با لحن خاصی تو گوشم گفت:😏 تو كه ميخواستی زن یه جانباز بشے...! چے شد پس...؟! ظاهرش هیچ نشونی از جانبازے نداشت ولے كسی نميدونست... نوک پا تا سرش... یه جای سالم واسش نمونده از ترکشا😔 "ایوب بلندی" اگرچہ جسم سالمے نداشت اما... روح بلندی داشت... هر چی از عمر زندگیمون میگذشت...💕 بيشتر باورم ميشد... كه تو بله گفتن بهش اشتباه نكردم...❤ … کلاسم که تموم شد، دیدمش دم در ایستاده...👨 واسم دست تکون داد...👋❤ اخمام رفت تو هم 😒 بازم اومدی از وضع درسیم بپرسے...؟ مگـه من بچّم...؟!😒 که هر روز میای با استادم حرف میزنے؟ زد زیر خنده و گفت:😄 حالا بیا و خوبی کن. آخه کدوم مردے این قدر به فکر عیالشه؟ که من به فکرتم...؟❤😊 استادم ما رو با هم دید... به هم سلام کردن... از خجـالت سرخ شده بودم☺️ وقتی تو جمع صحبت ميكرد، مدام نگاش به من بود😌 انگار تو اون جمع فقط منم...❤ گفتم:ایّوب... حرف كه ميزنے به بقیه هم نگاه کن... ناراحت ميشن آخہ گفت:چشم خانوم...❤ اما باز فراموش ميكرد... ✍خانم شہلا غیاثوند، همسر شهید ایوب بلندی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝