eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
31.8هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
275 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🟣خاک های نرم کوشک🟣 مکاشفه همسر شهید یک بار خاطره ای از جبهه برام تعریف می کرد.می گفت: کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص، مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم کار یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادری مشکی، داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو جعبه ها پیش خودم فکر کردم حتماً از این زنهایی است که می آیند جبهه، به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند، انگار اصلا آن زن را نمی دیدند قضیه کار عجیب برام سؤال شده بود ،موضوع عادی به نظر نمی رسید کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم:« خانم جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین» رویش طرف من نبود، به تمام قد ایستاد و فرمود:«مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟» یک آن یاد امام حسین (سلام الله علیه) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد واقعاً خدا به ام لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. دانستم چه بگویم. آن خانم همان طور که روش آن طرف بود فرمود:« هر کس که یاور ما ،باشد البته ما هم یاری اش می کنیم.» نزدیک پل هفت دهانه ماشاء الله شاهمردادی (مرشد) یکی از بچه ها زخمی شده بود و پشت خاکریز افتاده بود سی چهل متر آن طرفتر، دو سه دفعه بلند شد.به جان کندن و سختی، یکی دو قدم بر می داشت ولی باز می افتاد، بار آخر که افتاد هر کاری کرد دیگر نتوانست بلند شود. ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 نزدیک پل هفت دهانه موقعیت بدی داشت.درست تو دیددشمن بود و دشمن هم وحشیانه آتش می ریخت یکی از بچه ها سریع برای آوردنش رفت ما هم از بالای خاکریز،شدیدآتش می ریختیم به طرف دشمن. عراقی ها پشت خاکریز آب ول کرده بودند و آن جا حالت باتلاقی داشت، باید خیلی فرز و چالاک از آن رد می شدی او ولی نمی دانم چه شد که همان اول کارتو گلها گیر کرد. کمی بعد خودش را هم به زورتوانست نجات دهد. لحظه های نفس گیر و طاقت فرسایی بود یکی داشت جلوی چشممان جان می داد و ما کاری از دستمان بر نمی آمد. دو سه تا دیگر از بچه ها خودشان را زدند به دل آتش، آنها هم دست خالی برگشتند. دلم طاقت نمی آورد بمانم و تماشا کنم گفتم:«این بار من میرم.» گفتند:«تو اولاًهیکلت کوچیکه، دوماً وارد نیستی به چم و خم کار» گفتم:«شما کاری تون نباشه درستش می کنم» مهلتی برای چون و چرا نگذاشتم سریع رفتم سنگر خمپاره اندازها،پشت خاکریز، جایی را نشانشان دادم و گفتم:« یک خمپاره ی فسفری ۱ ". بندازید همون جا.» انگارفکرم را خواندند گفتند:«کارش حرف نداره این جوری جلوی دید دشمن گرفته میشه ولی باید مواظب گلها باشی.» «دیگه توکل برخدا میرم ان شاءالله که بتونم بیارمش.» سریع خمپاره را انداختند همان جایی که گفته بودم، تا عمل کرد از خاکریز زدم بیرون، به هر دردسری بودخودم را رساندم به آن زخمی،ملاحظه ی آه و ناله اش را نکردم زود بلندش کردم و انداختم روی دوشم هیکل او درشت بود و من نه سن و سال بالایی داشتم و نه جثه ی آنچنانی، حملش برام شاق بود و دشوار، دشمن هم با این که دیدش کور شده بود ولی گرای آن منطقه را داشت و هنوز آتش می ریخت. تا نزدیک خاکریز آوردمش مشکل گل و لای گریبان مرا هم گرفت از اثر دود و دم خمپاره ی فسفری، تنگی نفس هم پیدا کرده بودم، آخرش هم موج یک خمپاره پرتم کرد کمی آن طرفتر و دیگر پاک بریدم. ادامه دارد.... 🌷🌷🌷🌷🌷