🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
1⃣2⃣بیستویکمین چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#یکشنبه 29 مهر ماه"
📌#روز_سیونهم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
#سیدمحمود_سبیلیان🌷🌷🌷
معرف: همشهری شهید🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
شهید بزرگوار سید محمود سبیلیان🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۳۸/۹/۲۱
محل ولادت: استان خراسان رضوی _ شهرستان کاشمر
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۴
محل شهادت: جزیره مجنون
نحوه شهادت: اصابت گلوله به چشم و سر
مزار: گلزار شهدا شهید مدرس کاشمر
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐
🔰زندگینامه شهید سیدمحمود سبیلیان :
🌺«شهید سیدمحمود سبیلیان»،در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۳۸ در شهرستان «کاشمر » به دنیا آمد.
🌱خانواده «سبیلیان»،فقر و شرافت را با هم در آمیختند و کودکشان را با مهر تربیت کردند.
سید محمود،تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در دبستان رودکی و دوره ی متوسطه را در هنرستان صنعتی دکتر لقمان کاشمر در رشته برق به پایان رساند.
💫نبوغ اجتماعی «سید محمود» به همراه توان بالای جسمی اش،از همان ابتدا،وی را به عنوان محور فعالیت های مدرسه و گروه دوستان قرار داد.
رشد و بالندگی سیدمحمود،با تبعید آیتالله مشکینی به کاشمر همزمان گردید،به طوری که با وجود سن کم،بارها ماموریت های خطیر انتقال نوار و اطلاعیه از تهران به کاشمر،به او محول گردید.
🌻سید محمود به خاطر اعتقاد عمیقی که به فعالیت های فرهنگی به ویژه برای نسل جوان داشت،انجمن اسلامی دانش آموزان کاشمر را پایه ریزی نمود و به پرورش فکری و مذهبی نوجوانان شهر و روستا همت گماشت.
این فعالیت ها،از سید محمود چهرهای شناخته شده و تشکیلاتی تربیت کرد،به طوری که در بدو پیروزی انقلاب اسلامی،نقشی تعیین کننده در برپایی نهادهای انقلابی کمیته انقلاب اسلامی،جهاد سازندگی،سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و …ایفا کرد.
💐سید محمود از ابتدای سال ۱۳۵۸ به صورت رسمی وارد سپاه شد و به عنوان مسئول واحد اطلاعات به عضویت شورای فرماندهی منصوب گردید.وی در اجرای مسئولیت خطیر مبارزه با گروهک های الحادی و منافقین ،گام های اساسی برداشت و در جبههی فکری و عملیاتی، به مبارزه با آنان پرداخت و نقش مدبرانهای در جهت کشف و خنثی سازی توطئههای منافقین ایفا نمود،به طوری که در طی روز های بحرانی سال های آغازین پیروزی انقلاب،حتی یک گلوله در کاشمر شلیک نشد و با درایت او، بساط همه گروهک ها برچیده شد.به علاوه، برخی از مراکز سپاه در شهرستان های استان با مدیریت و اعزام نیروهای سپاه کاشمر، تقویت و تاسیس گردید.
🌸در سال ۱۳۶۱ به دنبال اعلام نیاز منطقه خراسان و با عنایت به توانمندی های سید محمود جهت تصدی مسئولیتی مهمتر (معاون واحد اطلاعات سپاه منطقه خراسان) به مشهد عزیمت نمود و مدتی در این سمت،منشا خدمات قابل توجهی شد.
🌿در بهمن ماه سال ۱۳۶۱ به همراه جمعی از مسئولان استان،به منظور بازدید از جبهه ها، عازم مناطق عملیاتی گردید و با اصرار فراوان، اجازه ی شرکت در عملیات والفجر مقدماتی را یافت.در این عملیات رشادت های فراوانی از خود نشان داد که همواره در خاطره ی همرزمانش نقش بسته است.
☘در سال ۱۳۶۲ به عنوان مسئول دفتر نهضتها،مشغول به کار شد و در این مسئولیت هم مثل دیگر وظایفش،کمک های مهم و شایان توجهی به امور فرهنگی نهضت اسلامی افغانستان نمود و تلاش فراوانی را برای ایجاد اتحاد و همدلی بین گروه های مبارز جهادی،مبذول داشت.
🌴سال ۶۲ را میتوان سال جوشش چشمه های عشق و عرفان در دل سید محمود دانست. حضور در محضر اساتید بزرگی چون آیتالله زنجانی و مرحوم آیتالله حاج میرزا جواد آقا تهرانی،تحولی اساسی در شخصیت سید محمود پدید آورده بود.
🪴شور شیدایی،سید محمود را به جبهه فرا میخواند اما نیاز به توانایی های او در پشت جبهه،باعث می شد مسئولین اجازه ی حضور دائمی اش را در جبهه ندهند،به همین خاطر با اعزام وی مخالفت می شد.
🌼بالاخره قرار شد سید محمود به عنوان "رئیس ستاد لشگر پنج نصر" به منطقه اعزام شود اما او تحویل گرفتن این مسئولیت را به بعد از عملیات خیبر موکول کرد و ترجیح داد به عنوان یک رزمندهی گمنام،همراه با دیگر بسیجیان، در عملیات حضور یابد.شاید کسانی که در کنار سید محمود جنگیدهاند،نمی دانستند سپاهی تنومندی که دائم لبخند بر لب داشته و بوی بهار می دهد و شوق پرواز در سر دارد،رئیس ستاد لشکر پنج نصر است!
🕊و سرانجام در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۴ در عملیات خیبر آسمانی شد و پیکر مطهرش در جزیره مجنون جاودانه ماند.شانزده سال طول کشید تا مردم کاشمر،آخرین باقی مانده های خاکی پیکر مطهر این سردار شهید را به دوش بکشند و در محضر بزرگ مرد تاریخ معاصر،شهید آیت الله مدرس و در کنار همرزمان شهیدش به خاک بسپارند.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹🌿💫🌹🌿💫🌹🌿
💌🖇💌🖇💌🖇💌
🌷🕊هنوز بوی عطر کلام سید محمود پس از سال ها به مشام می رسد،آنگاه که خاضعانه در محضر معبود سر فرود می آورد و می سرایید که:
🌺«خدایا با کدامین دلیل دل بر دنیا بستهام؟اما می دانم که من موجود ضعیف النفس،فریب خورده و گنهکاری هستم که جز با لقلقه زبان به درگاهت نیامدهام.
🌾«خدایا تو را می خوانم و خدایا من از تو نشانی می خواهم،به حق شب جمعه یا الله عنایتم کن،مجنونم کن،عاشقم کن و آتشم زن...
💔«یا الله حاشا که جوابم را ندهی.»😭😭
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🕊✨🌷🕊✨🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🕊ای شهیدان عشق مدیون شماست هر چه ما داریم از خون شماست...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام " سیدمحمود سبیلیان " نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید سیدمحمود سبیلیان
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام و عرض ادب خدمت شما بزرگواران
خیابان ما معروف به بلوارشهید صادقی هست
من چند سالی مشکل تیروئید دارم جدیدا قندم لب مرز بود روزی که میخواستم جواب آزمایش بگیرم وصل شدم به شهید صادقی 100صلوات براشون فرستادم و جواب پیش دکتر بردم گفت همه چیزت خوبه واقعا شهیدامون زنده هستند... منم بهشون قول دادم که تا زنده هستم همیشه پوششم چادر باشد. ممنون از کانال خوبتون
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام
یک ماهی هست التماس شهدا میکنم تا شوهرم پاک بشه
چند شب پیش دیدم خانمی از اعتیاد شوهرش نوشته بود و اینکه
از شهید مهیار مهرام نوشته بود رفتم تحقیق کردم دیدم شهید مهیار مهرام معتاد بوده بعد میره جبهه اونجا پاک میشه
بزنین گوگل داستانش میاد
متوسل شدم ب شهید مهیار مهرام و شهید روز شهید یوسف الهی و شهید عباس ذوالحسنی
و همه شهدا ازشون خواستم کمک زندگیم کنن
دیشب خواب دیدم امام خمینی یه برگ سبز نشونم داد
ب کسی تعریف نکردم ولی همش تو فکر خوابم بودم
گریه میکردم
تا اینکه برادرشوهرم تماس گرفت ک شوهرمو بردن کمپ
خیلی خوشحال شدم
یه چیزی از همتون میخوام دعا کنید مریض ها شفا پیدا کنن....
دعا کنید تو رو خدا شوهرم اراده داشته باشه پاک بمونه بحق شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
May 11
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_پنج
به دور و برش اشاره کرد و گفت:«زحمت این ایستگاه حسینیه رو بچه های تیپ بیست و یک کشیدن و جاهای دیگه رو هم لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و نیروهای دیگه آزاد کردن
درچه ای ماتش برد انگار مثل بقیه انتظار همچین جوابی را نداشت ناباورانه گفت:« ولی همه جا صحبت از پیروزی شماست میگن خیلی گل کاشتین»
عبدالحسین نه برد و نه آورد رک و پوست کنده گفت:«دروغ میگن گردان ما کاری نکرده الان هم همه شون صحیح و سالم این جا هستن، حتی از دماغ یکی شون خون نیومده»
مکث کرد ادامه داد:«الان هم منتظر دستورم که بگین برو طرف شلمچه»
آقای درچه ای لبخند زدگفت:«شما دیگه
تحت فرمان تیپ بیت المقدس هستین باید با آقای کلاه کج "صحبت
کنید.»
کل گردان رفتیم تو خط جفیر و کوشک،کنار دژ ایران، تو آن منطقه باید پدافند می کردیم و جلوی پاتک های دشمن را می گرفتیم تا ساعت یازده شب با چند تا فرمانده ی دیگر مشغول بودیم نیروها را تو سنگرها تقسیم کردیم و قشنگ آرایش دادیم ،در این میان دل و جان همه تو عملیات بیت المقدس بود اهمیت عملیات این بود که نوک حمله به طرف شلمچه و خرمشهرمی رود یازده و نیم شب، عبدالحسین آمد. رفته بود تو جلسه ی تیپ پیش خودم گفتم:«اگر بیادش حتماً گرفته و ناراحته»
به خلاف انتظارم خوشحال بود یعنی بیش از حد شاد و خوشحال نشان می داد؛همین طور می گفت و می خندید! با سابقه ای که از او داشتم معمولاً این طور وقتها که نمی توانست تو عملیات برود،،حالش گرفته می شد و دمغ بود.
چند تا سؤال از وضعیت گردان پرسید، به بعضی جاها خودش سرکشید خاطرش که جمع شد، مثل اینکه با خودش حرف بزند گفت:«خب حالا یک جانشین هم می خواد گردان»
چشمهام گرد شد.
«جانشین برای چی؟»
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_شش
صدام بلند بود.انگشت سبابه اش را گذاشت رو نوک بینی آهسته گفت: «هیس.»
از همان اول حدس زده بودم سری تو کار است اما چیزی نمی گفت، بالاخره جانشین هم برای خودش تعیین کرد.
به اش گفت :«خوب هوای گردان رو داشته باش».
«شما جایی تشریف می برین حاج آقا؟»
«جایی می خوام برم معلوم هم نیست کی برگردم ولی حداکثرش تا صبح فرداست»
خداحافظی کرد و رفت حتی مرا هم توی نم
گذاشت!
کمی بعد دیدم با یک موتور آمد پیش من، بی هیچ مقدمه ای گفت:«سوارشو بریم»
فکر کردم حتماً شوخی می کندگفتم: «کجا به سلامتی؟»
گفت:«کاریت نباشه تو فقط بشین ترک موتور»
هیچ اثری از شوخی تو چهره اش نبود، کاملاً جدی و مصمم.
گفتم:«خطمون این جاست کارمون این جاست کجا بریم؟!»
«همه چی الحمدالله خاطر جمع شده سوار شو بریم»
نگاهم بزرگ شده بود عبدالحسین کسی نبود که تو هیچ شرایطی گردانش را تنها بگذارد. پرسیدم: «آخه خبری
هست؟»
با ناراحتی گفت:«تو چکار داری به این حرفها؟ سوار شو دیگه.»
خواه ناخواه سوار شدم تا یک مسیری رفتیم دقیقاً یادم نیست کجا بود که موتور را نگه داشت.گفت:«بپر پایین»پیاده شدم موتور را گوشه ای گذاشت و خودش هم آمد،تو تاریکی شب به یک سنگر بزرگ اشاره کرد و گفت:«بیا بریم اون جا تجهیزات بگیریم»
کلمه ی تجهیزات، معمولاً با رفتن تو عملیات همراه می شد مثل شوک زده ها گفتم: «تجهیزات؟!»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_هفت
دستم را گرفت و دنبال خودش کشاند.
«بله، تجهیزات.»
گفتم:«می خوای چکار کنی حاجی؟»
گفت:«امشب قراره به امید خدا و چهارده معصوم (علیهم السلام) کار عملیات رو یکسره کنن و قال قضیه ی
خرمشهر کنده بشه.»
«خوب این چه ربطی داره به ما؟»
«ربطش اینه که ما هم می خوایم به عنایت الهی تو این عملیات شرکت کنیم»
انتظار هر چیزی را داشتم غیر از این یکی به اعتراض گفتم:«ناسلامتی شما فرمانده گردان حر هستی، خط تحویل گردان دادن اون هم خط حساسی که نزدیک دشمنه و هر آن امکان پاتکش هست؛ نیرو
مشکلات داره هزار و یک مسأله داره فردا نمی تونیم جواب بدیم این اصلاً شرعی
نیست!»
به قول معروف کاسه ی داغتر از آش شده بودم خنده ای کرد و گفت:«تو چکار به این حرف هاش داری سید جان؟ کی میگه شرعی نیست گردان ما منظم و مرتب تو خط مستقر شده و فرمانده هم بالا سرشونه، همه رو هم توجیه کردیم و فقط من و شما اومدیم این جا که اگر توفیقی شد تو عملیات آزادی خرمشهر باشیم.»
مسأله به این سادگی ها برام حل نمی شد هر طور بود دنبالش رفتم. تجهیزات که گرفتیم، نفسی تازه کرد و گفت:«خب حالا باید آقای آهنی " 1 ". رو پیدا کنیم.
با این که ناراحت بودم ولی لام تا کام حرف نزدم باز دنبالش رفتم آهنی را زود پیدا کردیم فرمانده ی یکی از گردان هایی بود که می خواستند تو عملیات شرکت کنند، عبدالحسین باهاش هماهنگی کرد و گفت: «دوتا نیروی تک ور . ۲. به گردان شما اضافه شد.»
منظور او، من و خودش بودیم.آهنی خندید و گفت: «مگه میگذارم شما تک ورباشی حاج آقا، باید بیای ور دست خودم که امشب به کمکت احتیاج دارم»
عبدالحسین گفت:«اذیتمون نکن حاجی، من آرزو داشتم تو این عملیات مثل یک
رزمنده معمولی بجنگم.»
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_هشت
آهنی به این سادگی ها دست بردار نبود خیلی پیله کرد به عبدالحسین،بیفایده. دست آخر گفت: «حداقل بیا
راهنماییمون کن حاج آقا.»
گفت:«من دوست دارم تو تاریخ زندگیم ثبت بشه که در آزادی خرمشهر،به عنوان یک رزمنده ی ساده سهمی
داشتم.»
بالاخره هم قبول نکرد. بعد از هماهنگی لازم، از آهنی جدا شدیم داشت می رفت قاطی نیروهای دیگربشود،دستش
را گرفتم
«یک لحظه صبر کن آقای برونسی کارت دارم»
ایستاد،گفت: «بفرما.»
«اگر تو این عملیات توفیق شهادت نصیب ما شد وضعیت گردان چطور میشه؟شما به هیچ کس نگفتی که ما
کجا می ریم؟»
گفت:«تو خاطر جمع باش من به اون هایی که لازم بوده سپردم»
انگارنگرانی را تو نگاهم دید تا خیالم راحت تربشود ادامه داد:«تو که خوب می دونی سید،من هیچ وقت بدون
دستور مافوق کاری نمی کنم.»
پاورقی
۱- فرمانده ی یکی از گردان های تیپ بیست و یک امام رضا(سلام الله علیه) که چند شب بعد، به درجه رفیع شهادت
نائل آمد.
۲- تک تیر انداز
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
#ارسالی_اعضا🌹
سلام وقت بخیر
من یکی دیگه از حاجت هامو که زیارت امام رضا علیه السلام بود در روز سی و هشتم این چله گرفتم. گفتم اگه قسمتم بشه صلوات هدیه به روح شهید هادی و همچنین زیارت عاشورا هدیه به شهید صفری و شهدا رو داخل حرم بخونم که به طور معجزه آسایی قسمت شد و نذرم رو در حرم ادا کردم
همچنین غذای تبرکی امام رضا علیه السلام رو از شهید هادی خواستم که داخل حرم خانمی اومد و ژتون غذای خودش رو به من داد واقعا شهدا زنده اند و صدای ما رو می شنوند😭😭😭😭
@motevasselin_be_shohada