eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
256 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 💚سلام به چهارده معصوم(ع): 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌ 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ❣بسم ربّ الشّهدا و الصّدیقین❣ 6⃣1⃣ شانزدهمین دوره چله ی؛ 🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد 🌤کانال متوسلین به شهدا🌤 🖇 امروز " 21 بهمن ماه" 📌 چله 《هدیه به‌ چهارده‌ معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام "" 🌷🌷🌷 معرف: ناشناس 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ➡️@motevasselin_be_shohada
شهید مدافع حرم اصغر الیاسی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت : 1373/12/18 محل ولادت : کرج - البرز تاریخ شهادت : 1397/06/18 محل شهادت : جنوب حلب - سوریه وضعیت تاهل : مجرد مزار : البرز - چهارباغ - خیابان شهیدالیاسی - بهشت رقیه (س) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه شهید مدافع حرم اصغر الیاسی 💐🌿🍃شهید الیاسی درهجده اسفند سال ۷۳ در منطقه خرمدشت، یکی از مناطق محروم استان البرز پا به عرصه حیات گذاشت. او اولین فرزند خانواده‌ی پنج‌نفره خود بود. مادرش هرگز به خاطر نمی آورد که بدون وضو به او شیر داده باشد.  پدرش تعزیه خوان دستگاه ابا عبدالله حسین(ع) بود و این فرصتی بود برای « اصغر» که از همان ابتدا با آئین دین مقدس اسلام و فرهنگ غنی دینی تربیت پیدا کند. دوران خردسالی و کودکی راه پدر را در پیش گرفت و تعزیه‌خوان اهل‌بیت(ع) شد. ایام محرم در دستگاه امام حسین(ع) و مجلس تعزیه سکینه خوانی می کرد.  کلاس پنجم ابتدائی رتبه اول قرآن در ساوجبلاغ را کسب کرد و همان سال در حوزه ابوذر غفاری عضو بسیج شد. همین بهانه ای شد که بیشتر با مسجد انس پیدا کند. اذان‌گو و مکبر و مداح مسجد بود در نوجوانی همچون معلمی فداکار به بچه‌های حوزه و مسجد درس قرآن آموزش می‌داد و در کنار همه اوصاف اش بسیار شوخ‌طبع، و خنده بر لبانش همیشه جاری بود. در رشته ورزشی کشتی همچون پهلوانان مبارزه می‌کرد، چندین مدال کسب کرد. تحصیلاتش دیپلم فنی و حرفه‌ای است. دوران سربازی را در سال ۹۲ در نظرآباد شروع کرد. اصغر شوق شهادت داشت و از خدا، برتر از هر نیکی یعنی در راه خدا کشته شدن را می‌خواست، وارد سپاه شد تا بتواند به سوریه اعزام شود از تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند دو سال در سپاه، لشکر ۱۰ سیدالشهدا حضور پیدا کرد و در نهایت در چهار تیرماه سال ۱۳۹۷ به سوریه اعزام شد. صحبت از شهید مدافع حرم اصغر الیاسی است که او را با نام مستعار علی اصغر می شناختند، ((نخستین شهید مدافع حرم استان البرز که در ماه محرم)) به فیض شهادت نائل آمد؛ او را به جرأت نمونه تربیتی در جوار مسجد و هیئت می توان خواند.  روحش شاد یادش گرامی🌷🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🌿زیارت کربلای مادر مهمترین آرزوی شهید اصغر الیاسی ✨« رقیه اخشیک» در خصوص فرزند شهیدش گفت: اصغر همواره علاقه داشت که کار مهمی انجام دهد. می گفت: مامان من دوست دارم کارهای بزرگ انجام بدم برام خیلی دعا کن. می‌گفتم: مادر من نمی‌دانم تو از خدا چه می‌خواهی هرچه هست هرچه دوست داری خدا به تو بدهد. یک ماه که به سرکار جدید رفته بود، در حیاط خانه مشغول شستن لباس بودم که آمد و گفت: مامان یک چادر سرکن می‌خواهم ببرمت یه جایی، هیچ‌وقت مرا سوار موتورش نمی‌کرد، می‌گفت ناموسم را سوار کنم اگه اتفاقی بیفته چکار کنم. چند روز قبل بهش گفته بودم که مسجد کربلا می‌بره خیلی آرزو دارم برم. 💐سوار موتورش شدم. اصغر من را برد برایم پاسپورت گرفت. باورم نمی‌شد. بعد یک چک از برادرم گرفت و رفت مسجد. چک را داد و اسم مرا برای کربلا نوشت. گفتم: مادر من خیلی آرزو دارم برم  امام حسین(ع) را زیارت کنم، اما تو  وقت زن گرفتنت است! خواهر و برادرت کوچک هستند، وقتش نیست برم شما واجب ترهستید. گفت: مامان این هم واجبه تو نگران نباش. از کربلا که آمدم، تمام گلدان‌های حیاط را آورده بود در کوچه. من خیلی گلدان داشتم. کوچه را شسته بود. قربانی گرفته بود. وقتی رسیدیم یک دسته‌گل به من داد و مرا محکم بغل کرد و بوسید، بعد گفت: وایسا ببینم این چیه زیر پات مامان، خم شد، وسط کوچه بود. ❣ از جوب وسط کوچه آب روانی جاری بود. خم شد و زانوش رفت تو آب جوب و پای من رو بوسید. همه فامیل‌ها و همسایه‌ها که برای دیدن من آمده بودند این صحنه را دیدند همه را دعوت کرد میهمانی داد این‌قدر اصغر خوشحال بود که تابه‌حال من و پدرش او را به این خوشحالی ندیده بودیم. انگار می‌خواست از خوشحالی پرواز کند انگار به مهم‌ترین آرزوی زندگی‌اش رسیده بود. 🌹🍃آخرین روضه ماه محرم برای مادر مادر شهید اصغر الیاسی گفت: اصغر در مخابرات مشغول کار بود. یکی از روزها از قول همسایه های شنیدم که مخابرات را زدند. خیلی نگران شدم. فردای آن روز اصغر زنگ زد. خیلی خوشحال شدم، که سالم است و صداش را می‌شنوم. به او گفتم: مادرجان خیلی نگران بودم. چون اول محرم بود یک لحظه فکری به ذهنم رسید. گفتم: یک روضه بخوان سپس یک روضه از حضرت زینب(س) خواند. هنوز هم روضه آن روز در گوشم است. گاهی اوقات با خودم می‌گویم کاش صدایش را ضبط می‌کردم. وقتی من در حال گوش دادن به روضه بودم، پدرش خوابیده بود به پدرش گفتم: اکبر ببین اصغر چه نوحه‌ای می خواند، گفت: گوشی را بده بهش ببینم. بگو برای من هم بخواند. پدرش هم این طرف روضه امام حسین(ع) را می‌خواند و اصغر روضه‌ی علی‌اکبر(ع) را . همان شد دیگه، روضه آخرش بود. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🌿✨🌷🌿✨🌷🌿
🔸سه وصیت از شهید مدافع حرم علی اصغر الیاسی 🔹خواهر شهید الیاسی با اشاره به وصیت برادرش می‌گوید: " سه تا وصیت داشت اول گفت پیرو خط رهبری باشید. دومین حرفش این بود که امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنیم و سومین حرفش درباره حجاب بود، خیلی به حجاب اعتقاد داشت و خودش هم هیچ وقت لباس نامناسب نپوشید. همیشه تیپ مردانه می زد و می گفت مردان هم مثل زنان باید حجاب داشته باشند." 🔹مادر شهید الیاسی از لحظه باخبر شدن شهادت فرزندش تعریف می‌کند: " وقتی در اینترنت خبر شهادتش را شنیدم باور نمیکردم، پدرش که خواست پیگیر خبر شود، گفتم: دست نگه دار، خود اصغر برمی‌گردد. اول فکر می‌کردیم شایعه است، به مجلس امام حسین که رفتیم همه برای ما گریه می‌کردند من و خواهرش بقیه را دلداری می‌دادیم. به مجلس اباعبدالله (ع) رفتم، سینه زدم اما برای پسرم گریه نکردم تا دشمن شاد نشود." شهید مدافع حرم🕊🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی کتاب از شهید الیاسی: 《عباس حرم》 بر اساس زندگی شهید مدافع حرم اصغر الیاسی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قوی باش تو باید سرباز امام زمان بشی.. ◇ وداع شهید مدافع حرم علی اصغر الیاسی با برادرش شهید مدافع حرم🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽وداع "شهید مدافع حرم" علی اصغر الیاسی با خواهرش😭 چادر حضرت زهرا رو همیشه رو سرت نگه دار ... چقدر سخته وداع خواهر و برادر😭 امان از دل زینب💔 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🕯️به نیت شهید "اصغر الیاسی" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🎙با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود. @hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ارسالی اعضای محترم کانال⤵️ سلام دوست عزیز عاقبتتون ختم بخیر نمیدانم هدفتون از برگزاری این چله ها چی بوده فقط یه جمله میگم که خداااااا خیرتون بده 🤲 که هر روز با قراردادن سرگذشت هر چند مختصر ولی پربار و مفید از زندگینامه شهدای عزیز ، حال دل ما رو خوب میکنی 😭😭 الهی که هر آنچه مطلوب شماست به بهترین نحو نصیبتون بشه و سربلند و برقرار باشید 🤲🤲🤲 التماس دعا🙏 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 با سلام دقیقا یادم نیست اما اول مهر همین امسال فک کنم پنجم یا ششم مهر بود با کانال شما چله شهدا داشتم اون روز به نیت شهید مرحمت بالا زاده صبح ساعت نه یاده بود زیارت عاشورا قرائت کردم حال روحی و جسمی خوبی نداشتم.. توی شهر غریب اسباب کشی هم داشتم حامله هم بودم دست تنهای تنها با دوتا بچه که باید ببرم مدرسه بیارم شوهرم سرکار ..و خلاصه اینا همه دست به دست هم داده بود خیلی به هم بریزم زیارت عاشورا رو که خواندم به شهید گفتم تو خیلی کم سن سال بودی رفتی شهید شدی هم سن الان داداشم هستی فک کن من خواهرتم الان اسباب کشی دارم بینم چه جور می خوای کمک خواهرت بکنی وقتی اینو گفتم اشکم در اومد رو مبل دراز کشیدم با خودم گفتم شدیداً نیاز دارم الان یکی بیاد بگه دست به سیاه و سفید نزن خودم همه رو برات انجام میدم ..تقریبا به یه چیز محالی داشتم فکر میکردم ،بعد چند دقیقه به خودم گفتم رویا پردازی رو بزار کنار برو سراغ کارهات آروم آروم شروع کردم به بسته بندی وتا ساعت دو بعد ظهر یهو در خانه باز بود دیدم خاله ام با شوهرش اومدن داخل ..خاله ام با همون لحن گفت خواهشاً جلو دست وپام رو نگیر برو یه گوشه خودم همه رو جمع و جور میکنم. دوتا از هم شهری هامون هم اومدن با شوهرم وهر ماشینی هم که برا جابه جا کردن اثاثیه میومد خودش انگار وظیفه اش بود اندازه یه کارگر کمک می کرد خلاصه لطف شهید شامل حالم شد و خونه رو جابه جا کردن. آخر سر که همه چیز آماده شد منم رفتم خونه جدید الان هر وقت مشکلی برام پیش میاد بهش متوسل میشم میگم داداش مرحمت بینم برا آبجی رویا چکار میکنی🌹🌹 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 سلام و عرض ادب من اولین بار هست که تو چله ی شهدای کانال شما شرکت کردم امشب وقتی متوجه شدم خواهران شهدا هم در جمع ما هستند حس کردم جای خیلی مقدسی قرار گرفتم مشکلی دارم که هر چی در خونه ی خدا و ائمه و شهدا رو زدم نتیجه ای نگرفتم می‌دونم مشکل از منه خیلی درمانده ام نمی‌تونم از کسی مشورت بگیرم ازتون می‌خوام لطفا خواهشاً از خواهر شهید بزرگوار بخوایید واسطه بشن تا شهید بزرگوار بهم کمک کنند راه رو بهم نشون بدن شفاعتمو کنند دعام کنند تا مشکلم حل شه ممنون میشم هر شب با خاطرات شهدای تک تک دوستان فقط اشک می‌ریزم من خاطره ای ندارم ولی آرزو دارم یکی از شهدا به خوابم بیان ولی این اتفاق نمیفته و تنها آرزوم شهادته التماس دعا دارم از شما و دوستان مخصوصا خانواده های شهدای عزیز که در جمعمون هستند 🌷🌷🌷 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 سلام بزرگوار شبتون بخیر ممنون بابت چله شهدا من اولین باره شرکت کردم و به شهدا همیشه ارادت خاصی دارم دیشب خواب عجیبی دیدم یه جایی بودم که ۷ الي ۸ نفر که لباس رزمی تنشون بود و یه نوار سبز به پیشانی بسته بودن انگار جبهه و خط مقدم بود با دیدنشون با خودم گفتم خدایا اینا که اینجان شهید شدن در اون لحظه فقط یکیشون اومد سمت من و چهرشو واضح دیدم همون لحظه از ذهنم گذشت که خدایا من براشون صلوات میفرستم به یادشونم برای همینه که اینجام😭 فقط چهره یکیشون کاملا توی ذهنم مونده😭خواستم بگم چقدر آگاهند و چقدر خوشحالم که سعادت نصیبم شد که یه کار کوچیک جهت قدردانی از این عزیزان انجام بدم و خدا رو شاکرم که به من این فرصت داد تا بتونم ادای دین کنم خدا رو سپاس و ممنونم از شما🙏 💐🌺🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💐 هفت ماه بعد یافت آباد_حسن و مهرشاد،دائی های مجید توی نمایشگاه،حسن پشت میز و مهرشاد روی صندلی کناری نشسته بود.حال هیچ کاری را نداشتند.دمق بودند.هر دو نگاه به هم می‌کردند و اشک اشک شان نم نم می‌ریخت. هرچه خواستند حرفی بزنند،کلامی برای گفتن نداشتند.چشم ها و صورتشان پف کرده بود.مهرشاد بیشتر از همه،از نبودن مجید می‌سوخت. باهم بزرگ شده بودند.مهرشاد فقط یک سال از مجید بزرگ تر بود.آخرش حسن به حرف آمد، _من باورم نمی‌شد مجید بره. _من فکر می کردم،خودش را میخواد برا مریم و افضل عزیز کنه. می گفتم داره با چند تا بچه هیأتی و بسیجی میره،به قول خودش جوگیر شده. _من روزهای آخر،یه بار بهش گفتم،الهی بری شهید بشی،تا ما از دستت راحت بشیم.گفت:حسن!من اون دنیا هم اگه برم،باز هم از جیبت میکَنَم.خیالت راحت،هیچ وقت از دستم خلاص نمیشی. _من فکر می کردم چون آقا افضل مدام بهش گیر میده،این کار رو بکن،اون کار رو نکن،میخواد یه مدتی باباش، دست از سرش برداره و خودش را از بکن و نکن هاش راحت کنه. _هرچی آبجی مریم زنگ میزد و گریه می‌کرد، میگفتم خواهر!خیالت راحت،این سوریه برو نیست.اگه هم بره،سر یه هفته برمیگرده. _چون همه ی کارهاش رو با شوخی و مسخره بازی رد می‌کرد، منم فکر می کردم، این هم مثل همه کارهاشه. _کسی باورش نمی‌شد، مجید سوریه باشه _من می گفتم چون یه مدتیه، تو تلویزیون و فضای مجازی،بحث سوریه داغه،اینم میخواد خودش رو،به این داغی ها بچسبونه.ولی کم کم یخش آب میشه. _حالا که مجید رفته و من و تو موندیم،با همه غصه های آبجی مریم و آقا افضل. حسن و مهرشاد به هم نگاه نمی‌کردند.سرشان را بردند سمت گوشی و گاهی اشک شان را از گوشه چشم پاک می‌کردند.دلشان برای صدای سلام مجید،بدجوری تنگ شده بود.وسط گریه،مهرشاد خنده اش گرفت.حسن چشمش گرد شد و نگاهش کرد. _مهرشاد خوبی؟چرا الکی می خندی؟ _یاد مجید افتادم. حسن هم قبل از این که مهرشاد چیزی بگوید،خنده اش گرفت.علت خنده اش را می‌دانست. هر دو بلند بلند می خندیدند. _حالا تو یاد کدوم خاطره اش افتادی؟ صدای خنده مهرشاد بلندتر شد. _مجید از بچه گی تا همین اواخر،شرّ و شیطون بود.هرکاری هم که میکرد،می انداخت گردن من.آخر بازی های توی کوچه مون ،آتیش یه دعوای حسابی رو روشن می‌کرد.این وسط منِ بیچاره،کتک می خوردم و خودش فلنگ را می بست .بعدش من کتک خورده بودم و اون پیش مامان و باباش عزیزتر بود. 🌷🕊 💥ادامه دارد...