May 11
هدایت شده از چله توسل به شهید نوید🌷🕊
🤔آیا حاجت مهمی توی دلت هست که دنبال واسطه و راه حل مطمئن برای برآورده شدن هستی ؟؟
🌹اینجا یه آدم مطمئنی هست که یه قولی داده🌹
او طریق رسیدن را نشانت داده و خودش نیز ضمانت کرده
🕊🕊🕊🕊🕊
💌 امروز شما 💌
از طرف *شهید صفری* کسی که خود دعوت شده شهیدی دیگر است انتخاب شده ای
❣️این اتفاقی نیست❣️
✅او آمده تا دست تو را هم بگیرد✨
🕊او قول داده پیام دلت را بر بال کبوتر بهترین سلامها تا ملکوت اعلا به دست پاکترین بندگان خدا برساند🕊
🌱چه ضمانتی مطمئن تر از قول شهید،آن زنده ی جاویدان⚘️
🌷دست دعایت را در دست مهربانش بگذار با او هم ذکر شو و زیارت پر بار عاشورا را زمزمه کن
او قول داده و میهمان برگزیده خدا به قولش وفا خواهد کرد🌷
⚘️۴۰ روز تو به همراهی پاکترین قلبها به سالار شهیدمان سلام خواهی داد،
و ایشان نه یکبار که بارها به واسطه ضمانت همراه مهربانت به تو پاسخ خواهد داد⚘️
☺️میهمان دعوت شده ی شهید در دعایت یاد ما هم باش🙏🏻🌸
👇👇👇👇👇
@chele_shahidnavid
@chele_shahidnavid
✨🌿
هدایت شده از چله توسل به شهید نوید🌷🕊
🌸🍃🌸🍃🌸
🔰#چله زیارت پرفیض عاشورا هدیه به شهید #نوید_صفری...
شهیدی که قول داده هر کس چهل روز زیارت عاشورا بخواند و ثوابش را به ایشان هدیه کند تمام تلاشش را بکند تا از خداوند #حاجتش را بگیرد ....❣
☘🕊✨
💥شهدا طبق آیه صریح قرآن زنده هستند و مقام شفاعت دارند و دستشون بازه...
💚هر عزیزی را میشناسید گرفتاره حاجت داره کانال را بهشون معرفی کنید قطعا دعای خود شهید و عزیزانی که بعد با شهید بیشتر آشنا خواهند شد و از کرامات شهید حاجت روا میشوند شامل حال شما بزرگواران خواهد شد.
🌹🌿🌤
✅ شما هم دعوتید
🕊✨
برای شرکت در چله وارد لینک زیر شوید
👇👇👇👇👇
@chele_shahidnavid
@chele_shahidnavid
❌لطفا در گروه ها به اشتراک بگذارید
🌷🍃🌷🍃🌷
✅شروع چله از روز #شنبه 20مرداد مصادف با شهادت حضرت رقیه سلام الله
شهید نوید انس عجیبی به این سه ساله امام حسین علیه السلام داشتند💔😢
🌱💫
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
#قسمت_سیزدهم
ده، پانزده روزی گذشت آرام و قرار نداشتم حسابی دلواپس شده بودم بالاخره یک روزنامه ای ازش رسید و من نفس راحتی کشیدم پشت پاکت هم اسم پدرم را نوشته شده بود نامه را باز کرد هرچه بیشتر می خواند، شکفته تر می شد.دیرم می شد بدانم چی نوشته نامه را تا آخر خواند سرش را بلند کرد خیره ام شد و گفت: «نوشته من دیگه روستا بر نمیگردم اگر دوست دارین دخترتون رو بفرستین مشهد اگر هم دوست ندارین، هرچی من تو خونه و زندگی ام دارم همه اش مال شما هر چی میخواین بفروشین؛ فقط بچه ام رو بفرستین شهر.»
نامه را بست. آدرس عبدالحسین را یک بار دیگر خواند گفت:«با این وضعی که تو روستا درست شده، زندگی واقعاً
مشکله.»
به من دقیق شد و دنبال حرفش را گرفت شما بهتره هر چی زودتر برین شهر ،ما هم ان شا ءالله دست و پامون رو جمع و جور می کنیم و پشت سر شما می آییم این ده دیگه جای موندن مثل ماها نیست
از همان روز دست به کار شدیم. بعضی از وسایل مان را فروختیم و دادیم به طلبکارها باقی وسایل را که ،چیزی هم نمی شد، جمع و جور کردم حالا فقط مانده بود که راهی مشهد بشویم با خدابیامرز پدرش راهی شدیم.
آدرس تو احمد آباد خیابان پاستور بود وقتی رسیدیم فهمیدم قسمت به اصطلاح اعیان نشین شهر است. برام سؤال شده بود که آنجا را چطور پیدا کرده.
بالاخره رسیدیم خانه فکر نمی کردم که در بست باشد جای خوب و دست و پا بازی بود با خودش که صحبت کردم دستم آمد خانه مال همان صاحب زمین هاست. وقتی فهمیده بود عبدالحسین می خواهد تو مشهد ماندگار شود برده بودش تو همان خانه گفته بود این خونه مال شما.
قبول نکرده بود. صاحب زمین ها گفته بود پس تا برای خودت کاری دست و پا کنی همین جا مجانی بشین.
ازش پرسیدم: «حالا کار پیدا کردی؟
خندید و گفت: «آره.»
زود پرسیدم: «کارت چیه؟»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
#قسمت_چهاردهم
گفت : سر همین کوچه یک سبزی فروشی هست فعلا اون جا مشغول شدم.»
پدرش همان روز برگشت و ما زندگی جدید را شروع کردیم عادت کردن به اش سخت بود ولی بالاخره باید می
ساختیم.
نزدیک دو ماه توی سبزی فروشی مشغول بود. بعضی وقت ها که حرف از کارش می شد می فهمیدم دل خوشی ندارد. یک روز آمدگفت:« این کار برام خیلی سنگینه من از تقسیم اراضی فرار کردم که گرفتار مال حروم نشم، ولی این جا هم انگار کمی از ده نداره»
پرسیدم: «چرا؟»
با زن های بی حجاب زیاد سر و کار دارم. سبزی فروشه هم آدمی درستی نیست سبزی ها رو می ریزه تو آب که
سنگین تر بشه.»
آهی کشید و ادامه داد: از فردا دیگه نمی رم»
گفتم: «اگه نخوای بری اون جا، چکار می کنی؟»
گفت: « ناراحت نباش خدا کریمه...»
فردا صبح باز رفت دنبال کار ظهر که آمد،تو یک لبنیاتی مشغول شده بود به اش گفتم: ا«ین جا روزی چقدرت
می دن؟»
گفت: «از سبزی فروشی بهتره ،روزی ۱۰ تومن میده.»
ده، پانزده روزی رفت .لبنیاتی یک روز بعد از ظهر زودتر از وقتی که باید می آمد پیدایش شد. خواستم دلیلش را
بپرسم چشمم افتاد به وسایل توی دستش یک بیل بود و یک کلنگ
«اینا رو برای چی گرفتی؟»
«به یاری خدا و چهارده معصوم می خوام از فردا بلند شم و برم سرگذر»
چیزهایی از کارگری «سرگذر»شنیده بودم. می دانستم کارشان
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ دستورالعمل استاد فاطمی نیا رحمت الله علیه برای کسانیکه دستشان به زیارت حرم نمیرسه👌👌👌
#اربعین
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
37716_103.mp3
3.6M
◀️ مناسب برای پیاده روی اربعین
یا حسین ✨🥀
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝