eitaa logo
مادرانه های من و تو
72 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
394 ویدیو
19 فایل
مادرانه یک تجربه و حس خوب در زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️قرن‌هاست که فرزند مریم، در اشتیاق دو رکعت نماز پشت سر فرزند فاطمه سلام الله علیها، به انتظار نشسته است. قرن‌هاست زمین مرده، مسیحادم آل محمد را آرزو می‌کند. قرن‌هاست دل‌هایی که حیات طیبه را فراموش کرده‌اند محتاج دم مسیحایی اویند. مژده که مقتدای مسیح خواهد آمد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فکر میکنم سیزده، چهارده سال پیش بود. من و خواهرم با عمه کوچکم و دخترهای عمه بزرگم یک دوره ی ماهیانه داشتیم که هر ماه توی یکی از رستوران های شهر برگزار می‌شد. من هم مسئول رصد و انتخاب رستوران بودم. ملاک انتخابم نظرات مردم بود و میزان جدید و لوکس بودن آن رستوران. آن موقع تنها شبکه اجتماعی موجود فیس بوک بود که برای این موضوع چندان به درد من نمی‌خورد؛ فلذا برای پیدا کردن رستوران مناسب بیشتر از وبلاگ ها و صفحات اینترنتی گردشگری شخصی استفاده میکردم. هر ماه چند گزینه را انتخاب میکردم، تلفنی با هم هماهنگ میکردیم و در نهایت دور هم جمع می‌شدیم. هیچ چیز و هیچ کس هم نمی توانست قرار ما را به هم بزند یا جابجا کند. اولین رستورانی که انتخاب کردیم رستوران ایتالیایی بل پاسی بود. آن موقع هنوز یک سال از افتتاحش نگذشته بود. سرویس دهی اش بی نظیر و چشم گیر بود. نه قبل از ان و نه بعدش حتی در خود رستوران بل پاسی شاهد چنان کیفیت غذا و سرویس دهی ای نبودم. یکی از کارهای جذابی‌ که خیلی برای ما تازگی‌داشت این بود که بعد از این که میزمان رو انتخاب میکردیم و می‌نشستیم، یک نفر با یک ترولی‌ می آمد در حالی که یک حوله سفید تمیز روی ساعد یکی از دست هایش آویزان بود، با یک انبر، رول سفید رنگی را که از آن بخار بلند می شد، از داخل ظرفی شبیه به یک قابلمه ی گرد فلزی به ما تعارف می‌کرد. آن شب عمه کوچکم سر میز نشسته بود. گرم صحبت با هم بودیم که یک هو آن رول سفید داغ را از‌ گوشه چشم چپش دید و با تعجب سرش را به عقب برد، به مرد نگاه کرد و بعد دوباره به رول سفید رنگ، گفت: این دیگه چیه؟ حالا چکارش کنم؟ مرد که کمی خنده اش هم گرفته بود انگار که ملزم بود پرستیژ و آرامش خودش را حفظ کند، در حالی که سعی می‌کرد جلوی خنده اش را از این بی تجربگی ما بگیرد توضیح داد که این دستمال مرطوب داغ است که برای تمیز و ضدعفونی کردن دست برای ما آورده است. که خوب البته من هنوز هم که هنوز است نمیتوانم هیچ چیزی را جایگزین شستن دست با آب و صابون کنم. بگذریم. آن شب غذاهایی که سفارش دادیم بسیار پر حجم و خوشمزه بود و هر کدام برای دو نفر کافی بود. علاوه بر این که قیمت ها هم حدود سی درصد از سایر رستوران های معمولی شهر پایین تر بود. از جذاب‌ترین قسمت های غذاها برای من سالاد سزار بود که پیش از آن در جای دیگری مانند آن را ندیده بودیم. جذابیت آن در این بود که در عین سادگی، مزه آن تمام بخش های زبان را درگیر می‌کرد و هیچ کدام از مزه های آن زیاد و یا کم نبود. تقریبا صددرصد همه ی غذا ها طبق رسپی اصلی تهیه شده بودند و هیچ ایرادی به هیچ کدام از غذاها نمی‌توانستم وارد کنم. این نکته را هم توی پرانتز عرض کنم که از چندین سال قبل من مسئولِ یواشکیِ تِستِ غذاهای نذری ای بودم که پدرم مسئول پخت آن ها بود. نمی‌دانم پدرم چطور این استعداد را در من کشف کرده بود. خلاصه، این را گفتم که بدانید دوره ی ما بسیار پر قدرت شروع شد و توقع ما را از مزه ی غذا و کیفیت سرویس دهی رستوران بالا برد. البته این طور نبود که تا آن روز رستوران نرفته باشیم، اما پیش از آن هیچ زمان با این دید نگاه نکرده بودم. هرچند که پیش از آن هم کم پیش می آمد که غذای رستوران لذت ببرم. القصه، با همین دید و سطح توقع رستوران لوکس دیگری را پیدا کردم، به مشورت گذاشتم و انتخاب کردیم. این بار، باغ-رستورانی بود با معماری قوی و قسمت های مختلف شامل باربیکیو، رستوران سنتی و ایتالیایی و پرسنلی به ظاهر کاربلد. نام آن را فاش نمیکنم چون به جز معماری قوی، نقطه قوت دیگری در آن ندیدم. اول که وارد شدیم، بعد از مدتی طولانی که مگس‌هم در آن حوالی پر نمیزد،‌ شخصی آمد و به ما خوش آمد گفت و منو را در اختیار ما‌قرار داد. در حالی که جوّ مکان هم ما را گرفته بود و سعی می‌کردیم خیلی مؤدب باشیم‌، از دیدن قیمت ها بسیار متعجب شدیم. با ذهنیتی که از تجربه ی پیشین خود داشتیم و به علاوه قیمت بالای سالاد میگو، به این نتیجه رسیدیم که یک سالاد برای همه بگیریم و هر دو نفر یک غذا سفارش دهیم. من تازه ازدواج کرده بودم و خواهرم هم یک دختر ۶ ساله داشت که همراه ما بود. جمعا ۶ نفر بودیم‌. من هم تصمیم گرفتم که یک غذا بگیرم و نصف آن را جدا کنم و برای همسرم ببرم. بعد از گذشت مدتی از زمان سفارش ما، گارسون از دور با یک سینی در دست نزدیک شد و ما نگاهی سرسری به او انداختیم و به صحبتمان ادامه دادیم. کنار میز ما ایستاد. جام کوچکی در سینی بود که تعدادی میگوی آب پز به گرداگرد لبه ی آن آویزان شده بود‌. گارسون پرسید برای چه کسی ست‌. ما هم درحالی که خنده مان گرفته بود و با تعجب به جام نگاه میکردیم و به هم، من گفتم آن را وسط میز بگذارید. گارسون آن را وسط میز گذاشت و دور شد.
اهالی نویسندگی خلاق، هیچ وقت از مادربزگ‌شون نمی‌شنون که: «چرا همش سرت تو گوشیه؟». چون می‌دونن خاطره‌های جذاب مادربزرگشون رو تو هیچ پیج و کتاب الکترونیکی نمی‌تونن پیدا کنن. 🆔http://b2n.ir/f49884 | @mabnaschoole |
🔰 میلاد مسیح مسیح نبى! زمین و زمان منتظرند، همچون شما كه منتظرید! در روز میلادتان می‌خواهیم پیوند بزنیم دعاهایمان را به دعا برای آمدن شما، به دعای شما برای آمدن مهدی؛ فرزند آخرین پیامبر... همان که می‌آید و زمین و زمان روی خوش می‌بیند. همان که وقتی بیاید شما هم می‌آیید. اولین یار مهدی! با نفس مسيحایی‌ات برای ما دعا کن که چشم ‌هایمان به روز ظهور موعود جهان روشن شود.🤲 @Bar_Madaare_Mahdii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا