✅ داستان شب
🔸بُشر حافی در زمان امام موسی کاظم«ع» زندگی میکرد. خانۀ او محلِّ تجمّع و رفت و آمد اراذل و اوباش بود. همیشه صدای لهو و لعب و موسیقی از بیرون خانه به گوش میرسید و مؤمنین را آزار میداد.
🔹روزی امام هفتم«ع» در حال عبور از مقابل منزل او بودند. صدای موسیقی را شنیدند. اتّفاقاً همان موقع، خدمتکار بُشر حافی برای کاری به درب منزل آمد.
🔸حضرت موسی بن جعفر«ع» از فرصت استفاده کردند و پرسیدند: این خانه متعلّق به آزاد است یا بنده؟ گفت: آزاد است. فرمودند: آزاد است که چنین میکند و الاّ اگر بندۀ خدا بود، خانۀ او چنین نبود. همین جمله را فرمودند و رفتند.
🔹خدمتکار به داخل خانه برگشت و ماجرا را برای بُشر حافی شرح داد. فرمایش امام هفتم«ع»، مانند جرقّهای در وجود بُشر، سراسر وجود او را مشتعل کرد. او را به مقامی رساند که نه فقط از اولیاء الله شد، بلکه از او خرق عادت نقل کردهاند. بُشر حافی در اثر تذکّر امام زمان خویش بیدار شد و در راه افتاد و راه را ادامه داد تا به مقصد رسید.1
1. منهاج الکرامة، ص 19.
📚برگرفته از #کتاب سیروسلوک، منزل اول: #یقظه، ص 66.