eitaa logo
💚 موعـود 💚
2.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 پارت سیصد و نه 🌼 رمان بازیگر تنهایی 🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬 🔅نویسنده: حلما صدقی _شما که قرار بود با هم هنوز حرف بزنید... _تلفنی انجام شد... _باشه پس میمونم! میخوام بدونم چیا به هم دیگه گفتین... همشو میگی؟! _گمشو، همشو نمیگم...!! _هیع...! مگه چی گفتین منحرفا...!؟ تو باید رنگ مورد علاقشو میپرسیدی اونم گل مورد علاقتو... _برو بابا... اسم بچه مونم انتخاب کردیم... ساره نمایشی پس کله نازنین میزنه: _حیا کن دختر! داری با بزرگترت حرف میزنی. _تو باز شروع کردی... همین چند ماه بزرگتر بودنتو به رخ من بکشی؟ نجمه، از اتاق بیرون میاد، و میگه: _من شامو میپزم شما برین فیلمتونو ببینید. یه روزی عجله داشتم عروستون کنم الان دوست دارم دوباره به سال پیش برگردم. **** آخرین ظرفو که نازنین خشک میکنه، تلفن ساره زنگ میخوره ساره دستاشو سریع خشک میکنه وروی تلفن جهش میزنه و میگه: _امشب چه زود نُه شد؟... به طرف حیاط میره و در باز میکنه و تلفنو وصل میکنه: _سلام! _سلام عزیزم! _داشتی چه کار میکردی؟ _به تو فکر میکردم... تو چه کار میکردی؟ _دل من که داره از دوریت دق میکنه! _اوالا خدا نکنه! دوما با سر وصداییی که میاد معلومه داری دق میکنی عزیزم!! به اون کوچولو ها بگو جلوی دق کردنتو بگیرین بهت خوش بگذره... _تیکه میندازی؟ _نه باور کن... تو خوشحال باشی من دیگه غم ندارم... _میخواستم شب برم خونمون... ولی مامانو نازنین نذاشتن... ادامه دارد ..