eitaa logo
💚 موعـود 💚
2.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 پارت سیصد و ده 🌼 رمان بازیگر تنهایی 🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬 🔅نویسنده: حلما صدقی _خوبه که نذاشتن... دلم نمیخواد وقتی من نیستم بری خونه این حرف ناخودآگاه ساره رو حساس میکنه، طوری که به خودش قول میده، حتما از فردا بعد مدرسه برگرده خونه خودش! بی اعتمادی داره با روانش بازی میکنه _ساره؟ دلم واست تنگ شده. کاش راه دوری بینمون نبود تا من سریع میومدم پیشت... الان داشتم به عکس سه سالگیت نگاه میکردم، چه خوردنی بودی تو؟ _نه بابا... اونجوریام که میگی نبوده... دیدم عکسمو!!! یه دختر نیمه اخمو، با یه روسری، که محکم زیر گلوش گره خورده و موهاش از زیر روسری بیرون ریخته، اونم به بدترین وجه ممکن... همیشه با خودم میگفتم چرا کسی موقع عکس گرفتن به فکر درست کردن قیافه من نیوفتاده... حتی عکاسم به مغزش خطور نکرده... _آره خوب الان که گفتی واسه خودمم عجیب شد که عاشق چیه این عکسم؟ البته نترسی ها قول میدم بچمون خیلی قیافه و شکل آسی داشته باشه. _بابا رو روبرمه، حالا یه چیزی گفتم. تو چی زود بل میگیری؟ از من بهتر نمیاد. _اون که معلومه.... تو یه کاری با من کردی، که الان جونمی. سکوت ساره یعنی، خجالت کشیده. احسان باخنده ادامه میده: _حالا که خجالت کشیدی بذار تکمیلش کنم. مثلا یادی از دیشبو. _احساننننن! _بابا میخوام قسمت فیلم دیدنمونو تعریف کنم... با یکم بعد تَرِش.. از اونجایی که فیلم تموم شد و ما دوتایمون باهم رفتیم مسواک زدیم و. _احسان جانننمم... _جووووون احسان جانم... ولی اصلا یادم نمیره که یه چیزیو داری ازم مخفی میکنی! حس میکنم یه چیزی همش به تنت درد تزریق میکنه ولی تو به من نمیگی... _از کجا میفهمی این چیزا رو؟ _حال و هوات یه جوری ناجوره. _بیای... بهت میگم... _الان بگو...! ادامه دارد ..