eitaa logo
💚 موعـود 💚
2.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
تا سر زبونش میاد که از احسان بپرسه چرا با لباسای بیرون از خونه، دو ساعته که نشستی؟ ولی نمیخواد شروع کننده صحبت باشه. همین جوری هم احسان مثل طلب کارا رفتار میکنه. در خونه که زده میشه، احسان قبل از باز کردن در، توسط ساره، با پوزخند میگه: _ حالا انگار قراره پادشاه مشرف بشه که این جوری حاضر و آماده ایستاده! به جای این کارا برو آشپزخونه واسم یه چایی بذار. ساره ابرو بالامیندازه وورژن جدیدشو رو میکنه: احترام به مهمون از اولویتامه! یواش یواش با اخلاقام آشناشو خان زاده! چشمای احسان میخنده وساره با تموم عشوه ای که از خودش سراغ داره خودشو به در میرسونه درو باز میکنه و با یوسف احوال پرسی میکنه. یوسف میدونه که احسان به ساره حساسه، واسه همین اصلا بهش نزدیک نمیشه. ساره خودش، خودشو میخوره از این همه حق به جانب بودن احسان. چه ساده است که منتظر یه پشیمونی، هر چند کوچیک از طرف احسان بود. این مرد غرورش از همه چیش واسش مهم تره. به احسان دست و با تعارف ساره روی مبل میشینه یوسف از بدو ورود فضای سنگین خونه رو حس میکنه ولی به روی خودش نمیاره وروی مبل دستاشو باز میکنه و با خنده به ساره میگه: _ ساره حلال زاده به داییش میره به من نگاه کن، بچت خوشگل موشگل بشه. احسان چپ چپ نگاهش میکنه و میگه: _ تا باباش هست نیازی به دایی نداره تکمیله ژن من تو قشنگ میشه