#یادداشت حجت الاسلام سید مهدی خضری
💠 برگشت خم پاره
یکی از ویژگی های مشترک جنگ نظامی و جنگ بیولوژیک خوف و دلهره حاکم بر فضای جامعه وخطوط درگیری است. زیاد شدن خوف و دلهره باعث زمین گیر شدن در عرصه نبرد خواهد شد، لذا یکی از اقدامات ضروری ایجاد روحیه و نشاط در مردم بویژه جهادگران ورزمندگان است.
الگوی دفاع مقدس، الگوی بسیار موفق در این موضوع می باشد؛ چه بسیار بودند کسانی که در اوج عملیات ها با استفاده از خلاقیت و ظرافت طنزهای شیرینی راخلق می کردند و لبخند را بر لبان رزمندگان داغ دیده می نشاندند.
طنز دفاع مقدس این قدرت را داشت که از تمسخر و هجو بهره نمی برد بلکه بالاتر طنز دفاع مقدس حکمت آمیز و پند دهنده بود حال که در شرایط اضطراب جنگ بیولوژیک به سر می بریم سزاوار است با استفاده از الگوی دفاع مقدس روحیه بیماران و جهادگران و عموم مردم را برای مقاومت بالا ببریم؛ بدیهی است وارد کردن سرور و شادی در قلب مردم در شرایط فعلی از مصادیق مهم روایات ادخال سرور می باشد.
باز نشر طنزهای دفاع مقدس بویژه مجموعه خمپاره علاوه بر روحیه بخشی می تواند به تولید طنزهای جدید وایجاد تفکر خلاق کمک کند.
📝 سید مهدی خضری
🆔 http://instagram.com/ModafeanSalamat
🆔@ModafeanSalaamat
💠 کارگاه مجازی مهارت تاب آوری
با تدریس استاد #حجت_الاسلام_زهرایی
به صورت آموزش مجازی آفلاین و آنلاین
ویژه دانش آموختگان رشته های روانشناسی و تعلیم و تربیت و با سابقه کار مشاوره
👈مشاوران جهادی متعهد به ارائه خدمات مشاوره ۵ ساعت در هفته میباشند
مهلت ثبت نام #۱۹_اسفند
برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر با شماره 09100108055 ارتباط بگیرید
🆔️ @ModafeanSalaamat
#یادداشت رحیم آبفروش
💠 مرثیهای برای مردی با موهای حنایی
احمد! احمد! احمد!
هنوز هم اولین جلسهمان را یادم هست،
با آن موهای حنایی و لپهای سفیدی که وقتی خون زیرش میدمید به سرخی میزد...
با آن دستهای گوشتالو که اگر کسی تو را نمیشناخت گمان میکرد از آن حاجآقاهای تپل نازپروردی است که سنگینتر از قلم دست نگرفته...
اما بچههای روستای سیلزده #پزم_تیاب کنارک، مجاهدان #گروه_جهادی_رسالات ، بچههای روستاهای #زابل ، در و دیوار #حسینیه_اهل_بیت ، سرتاسر مسیر #مشایه ... گواه میدهند که لحظهای آرام و قرار نداشتی... این دمآخر هم دغدغه بیماران مبتلا به این #ویروس_منحوس ...
احمد! تو از کجا آمده بودی؟ اینجایی نبودی، تو اهل اینجا نبودی...
احمد! زیبای من! قمر المجاهدین! شازده کوچولوی این سیاره رنج...
آه! آه! آه! نمیشود... نمیشود...
کاش میشد برای خیلیها انقلاب را به روایت احمد و احمدها، قرائت کرد... کاش میشد از دوندگیها و مجاهدتها و محبتها و عشقورزیدنهای احمدها گفت...
که اگر انقلاب را به این روایت میشنیدند، عاشق میشدند... انقلابی میشدند، از من و خیلی مدعیان دیگر انقلابیتر...
احمد، راهیان، اربعین، زابل، زاهدان... احمد، انقلاب، انقلاب، انقلاب...
احمد، بچهها، تربیت، مدرسه... احمد، انقلاب، انقلاب، انقلاب...
احمد، مسجد، هیأت، روضه، منبر... احمد، انقلاب، انقلاب، انقلاب...
احمد، درد، درد، درد، درد...
.
تو از #قبیله_درد بودی و خود بهتر میدانی آنچه اینجا کمتر یافت میشود همان #درد است... شاید برای همین زود پرکشیدی و رفتی... رفتی به جایی که از بیدردی اهالیاش دلت نگیرد، دردت نگیرد...
اما خوشانصاف! برای علیرضا و فاطمه و محمدعلی چه فکری کردی؟
مؤمنخدا! هیچکدامشان هنوز درستوحسابی طعم بابا را نچشیدهبودند...
راستی #روز_پدر نزدیک است... روز #مرد ... روزت مبارک مرد موحنایی...
📝 رحیم آبفروش
#احمد_خسروی
🆔 http://instagram.com/ModafeanSalamat
🆔 @ModafeanSalaamat
💠 #منطقه_قرمز - ۱
🔺دکتر توضیح داد که اینجا سه منطقه داریم . سیاه که مربوط به کسانی است که تست کرونایشان مثبت شده. مدل لباسی که باید بپوشید مثل آدم فضاییهاست . یک منطقه قرمز که مشکوکها آنجا هستند . شما آنجا میرید. آنجا هم قرنطینه است شما مثل همراه بیمارها خواهید بود چون خانواده شان اجازه ندارند بیایند داخل.
🔺لباس سبز رنگی پوشیدم. دستکش و کلاه و ماسک و غیره. گفتند حاج آقا عمامه را هم باید در آوری.
وارد بخش شدم. یکی گفت حاجی این لباس آبی را بپوش بهتره. پوشیدم. حالا همرنگ همه شده بودم هم بیماران و هم پرستارها....
🔺اکثرا پیرمرد ها و پیرزن ها بودند . مرا یاد پدر بزرگ و مادر بزرگم میانداختند که دیگر نیستند و دلم خیلی هوایشان را کرده. اینها شبیه آنها هستند لبخندشان و صدای خس خس نفسشان. یکی گفت پسرم پرتقال را پوست میکنی؟ گفتم چشم پر پر کردم یک پر را خورد گفت خودت هم بخور عزیزم گفتم پدر جان میل به چیزی ندارم. لبخندی زد. مهربان و آرام
🔺دیگری گفت قرصهایم را میدهی؟ پرستار گذاشته بود جلویش که بخورد. اجازه گرفتم و بهش دادم آمد بردارد بغض کرد گفت توان برداشتن قرصهایم را هم ندارم. کف دستش گذاشتم و آب به او دادم. خورد و گفت سلام بر حسین...
🔺یکی را گفتند مرخص است گفتند زنگ بزن به پسرش، زنگ زدم پسرش گفت ببخشید میترسم کرونا بگیرم لطفا به برادرم زنگ بزنید. زنگ زدم برادرش گفت شما همراه بیمارید گفتم بله، ناراحت شد گفت پس چرا نگذاشتند من پیش بابام باشم، گفتم نه من همراه همه هستم....
🔺پرستارها مرا یاد خاله هام میانداختند خیلی مهربان، خیلی پر روحیه اهل مدارا با مریض ها...
🔺من یک روحانی ام کنار خیلی از روحانیون دیگر. روحانیونی که کار میکنند با اخلاص و بی سر و صدا. این روحانی ها جدیدند دیشب ندیده بودمشان. امروز دو تا روحانی هم آمده بودند دم در بیمارستان به نگهبان میگفتند کاری از ما بر میآید، او هم انگار برایش عادی بود میگفت صبر کنید تماس بگیرم.
چقدر اینجا خوب است چقدر برایم پر عبرت است....
📝 حجت الاسلام علی مهدیان @ali_mahdiyan
🆔 http://instagram.com/ModafeanSalamat
🆔️ @ModafeanSalaamat