ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و یکم : فراق ( بخش دوم ) 👤 راوی عباس هادي روبروي
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و دوم : تفحص(بخش اول)
👥 راویان : سعيد قاسمي و
راوي دوم خواهر شهيد
ســال 1369 آزادگان به ميهن بازگشــتند. بعضيها هنوز منتظر بازگشــت
ابراهيم بودند
)هر چند دو نفر به نامهاي ابراهيم هادي در بين آزادگان بودند(
ولي اميد همه بچهها نااميد شد.
ســال بعد از آن، تعدادي از رفقاي ابراهيم بــراي بازديد از مناطق عملياتي
راهي فكه شدند.
در اين ســفر اعضاي گروه با پيكر چند شــهيد برخورد كردند و آنها را به
تهران منتقل كردند.
چند روز بعد رفته بوديم بازديد از خانواده شهدا. مادر شهيدي به من گفت:
شما ميدانيد پسر من كجا شهيد شده!؟
گفتم: بله، ما با هم بوديم.
پرسيد: حاال كه جنگ تمام شده نميتوانيد پيكرش را پيدا كنيد و برگردانيد؟
با حرف اين مادر خيلي به فكر فرو رفتم.
روز بعد با چند تن از فرماندهان و دلسوختگان جنگ صحبت كردم. با هم
قرار گذاشتيم به دنبال پيكر رفقاي خود باشيم، مدتي بعد با چند نفر از رفقا به
فكه رفتيم.
پس از جســتجوي مجدد، پيكرهاي سيصد شهيد از جمله فرزند همان مادر
پيدا شد.
📚 منبع : سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و دوم : تفحص(بخش اول) 👥 راویان : سعيد قاسمي و
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و دوم:تفحص ( بخش دوم )
👥 راویان: سعيد قاسمي و راوي دوم خواهر شهيد
پس از آن گروهي به نام تفحص شهدا شكل گرفت كه در مناطق مختلف
مرزي مشغول جستجو شدند.
عشق به شهداي مظلوم فكه، باعث شد كه در عين سخت بودن كار و موانع
بسيار، كار در فكه را گسترش دهند. بسياري از بچه هاي تفحص كه ابراهيم را
ميشناختند، می گفتند: بنيانگذار گروه تفحص، ابراهيم هادي بوده. او بعد از
عملياتها به دنبال پيكر شهدا ميگشت.
پنج ســال پس از پايان جنگ، بالاخره با ســختيهاي بسيار، كار در كانال
معروف به كميل شروع شد. پيكرهاي شهدا يكي پس از ديگري پيدا ميشد.
در انتهاي كانال تعداد زيادي از شــهدا كنار هم چيده شــده بودند. به راحتي
پيكرهاي آنها از كانال خارج شد، اما از ابراهيم خبري نبود!
علي محمودوند مسئول گروه تفحص لشکر بود. او در والفجر مقدماتي پنج
روز داخل كانال كميل در محاصره دشمن قرار داشت.
علي خود را مديون ابراهيم ميدانســت و ميگفت: كســي غربت فكه را
نميداند، چقدر از بچه هاي مظلوم ما در اين كانالها هســتند. خاك فكه بوي
غربت كربال ميدهد.
يك روز در حين جســتجو، پيكر شــهيدي پيدا شد. در وســايل همراه او
دفترچه يادداشــتي قرار داشت كه بعد از گذشت ســالها هنوز قابل خواندن
بود.
در آخرين صفحه اين دفترچه نوشــته بود:
»امروز روز پنجم است كه در
محاصره هستيم. آب و غذا را جيره بندي كردهايم. شهدا در انتهاي كانال كنار
هم قرار دارند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنه ات اي پسر فاطمه!«
بچه هــا با خواندن اين دفترچه خيلي منقلب شــدند و باز هم به جســتجوي
خودشان ادامه دادند.
اما با وجود پيدا شدن پيكر اكثر شهدا، خبري از ابراهيم نبود.
مدتي بعد يكي از رفقاي ابراهيم براي بازديد به فكه آمد....
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و دوم:تفحص ( بخش دوم ) 👥 راویان: سعيد قاسمي و راوي
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و دوم : تفحص ( بخش سوم)
👥 راویان : سعيد قاسمي و راوي دوم خواهر شهيد
ايشان ضمن بيان خاطراتي گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرديد؟!
او ميخواسته گمنام باشد. بعيد است پيدايش كنيد. ابراهيم در فكه مانده تا
خورشيدي براي راهيان نور باشد.
٭٭٭
اواخر دهه هفتاد، بار ديگر جستجو در منطقه فكه آغاز شد. باز هم پيكرهاي
شهدا از كانالها پيدا شد، اما تقريبًا اكثر آنها گمنام بودند.
در جريان همين جســتجوها بود كــه علي محمودونــد و مدتي بعد مجيد
پازوكي به خيل شهدا پيوستند.
پيكرهاي شهداي گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ايام فاطميه و پس
از يك تشييع طولاني در سراسر كشور، هر پنج شهيد را در يك نقطه از خاك
ايران به خاك بسپارند.
شــبي كه قرار بود پيكر شهداي گمنام در تهران تشــييع شود ابراهيم را در
خواب ديدم.
با موتور جلوي درب خانه ايســتاد. با شور و حال خاصي گفت:
ما هم برگشتيم! وشروع كرد به دست تكان دادن.
بار ديگر در خواب مراســم تشــييع شــهدا را ديدم. تابوت يكي از شهدا از
روي كاميون تكاني خورد و ابراهيم از آن بيرون آمد. با همان چهره جذاب و
هميشگي به ما لبخند ميزد!
فرداي آن روز مردم قدرشــناس، با شــور و حال خاصي به اســتقبال شهدا
رفتند. تشــييع با شكوهي برگزار شد. بعد هم شهدا را براي تدفين به شهرهاي
مختلف فرستادند.
من فكر ميكنم ابراهيم با خيل شــهداي گمنام، در روز شــهادت حضرت
صديقه طاهره سلاماللهعلیها بازگشت تا غبار غفلت را از چهره هاي ما پاك كند.
براي همين بر مزار هر شــهيد گمنام كه ميروم به ياد ابراهيم و ابراهيم هاي
اين ملت فاتحهاي ميخوانم.
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و دوم : تفحص ( بخش سوم) 👥 راویان : سعيد قاسمي و را
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و سوم : حضور
از مهمترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76
زير پل اتوبان شهيد محلاتي بود.
روزهاي آخر جمع آوري اين مجموعه سراغ
سيد رفتم و گفتم:
آقا سيد من شنيدم تصوير شهيد هادي را شما ترسيم كرديد، درسته؟
ســيد گفت: بله، چطورمگه؟! گفتم: هيچي، فقط ميخواستم از شما تشكر
كنم. چون با اين عكس هنوز آقاابراهيم توي محل حضور دارد.
ســيد گفت: من ابراهيم را نميشناختم، براي کشــيدن چهره او هم چيزي
نخواستم، اما بعد از انجام اين كار، به قدري خدا به زندگي من بركت داد كه
نميتوانم برايت حساب كنم! خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم.
با تعجب پرسيدم: مثلا چي!؟
گفت: زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوهگاه شهدا راه افتاد،
يك شــب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت:آقا، اين شــيرينيها براي اين
شهيد تهيه شده، همين جا پخش كنيد.
فكر كردم كه از بســتگان اين شهيد اســت. براي همين پرسيدم: شما شهيد
هادي را ميشناســيد؟
گفت: نه، تعجب من را كه ديد ادامه داد: منزل ما همين اطرافه،
من در زندگي مشكل سختي داشتم، چند روز پيش وقتي شما مشغول
ترسيم عكس بوديد از اينجا رد شدم، با خودم گفتم: خدايا اگر اين شهدا پيش تو مقامی دارند ....
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱ 👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و سوم : حضور از مهمترين كارهايي كه درمحل انجام ش
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و سوم : حضور (بخش دوم)
......خدایا اگر اين شهدا پیش تو مقامي دارند به حق اين شهيد مشكل من را حل كن.
بعد گفتم: من هم قول ميدهم نمازهايم را اول وقت بخوانم، سپس براي اين
شــهيد كه اسمش را نميدانستم فاتحه خواندم. باور كنيد خيلي سريع مشكل
من برطرف شد! حالا آمدم از ايشان تشكر كنم.
ســيد ادامه داد: پارســال دوباره اوضاع كاري من به هم خورد! مشــكلات
زيادي داشــتم. از جلوي تصوير آقا ابراهيم رد شدم و ديدم به خاطر گذشت
زمان، تصوير زرد و خراب شــده. من هم داربســت تهيــه كردم و رنگها را
ِ برداشتم و شروع كردم به درست كردن تصوير شهيد.
باوركردني نبود، درست زماني كه كار تصوير تمام شد، يك پروژه بزرگ به
من پيشنهاد شد. خيلي از گرفتاريهاي مالي من برطرف گرديد.
بعد ادامه داد:
آقا اينها خيلي پيش خدا مقام دارند. ما هنوز اينها را نشناخته ايم! كوچكترين
كاري كه برايشان انجام دهي، خداوند چند برابرش را برميگرداند.
٭٭٭
آمده بود مســجد. از من، سراغ دوســتان آقا ابراهيم را گرفت! اين شخص
ميخواست از آنها در مورد اين شهيد سؤال كند.
پرسيدم: كار شما چيه!؟ شايد بتوانم كمك كنم.
گفت: هيچي، ميخواهم بدانم اين شهيد هادي كي بوده؟ قبرش كجاست!؟
كمــي فكر كردم. مانده بودم چه بگويم. بعد از چند لحظه ســكوت گفتم:
ابراهيم هادي شهيد گمنام است و قبر ندارد. مثل همه شهداي گمنام. اما چرا
سراغ اين شهيد را ميگيريد؟
آن آقا كه خيلي حالش گرفته شــده بــود ادامه داد: منزل ما اطراف تصوير
شــهيد هادي قرار داره، من دختر كوچكي دارم كــه هر روز صبح از جلوي
تصوير ايشان رد ميشه و ميره مدرسه.
يكبار دخترم از من پرسيد: بابا اين آقا كيه!؟
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و سوم : حضور (بخش دوم) ......خدایا اگر اين شهدا پی
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥قسمت نود و سوم : سلام بر ابراهيم( بخش دوم )
شب بود كه به اين موضوعات فكر ميكردم.
قرآني كنار ميز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم.
در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، ميخواهم
در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم!
بعــد به خدای خود گفتــم: تا اينجاي كار همهاش لطف شــما بوده، من نه
ابراهيم را ديده بودم، نه ســن وسالم ميخورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه
محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد.
خدايا من نه استخاره بلد هستم نه ميتوانم مفهوم آيات را درست برداشت
كنم.
بعد بســم الله گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي
ميز گذاشتم.
صفحهاي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. با ديدن آيات بالاي صفحه
رنگ از چهرهام پريد!
سرم داغ شــده بود، بي اختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در بالاي صفحه
آيات 109 به بعد سوره صافات جلوه گري ميكرد كه ميفرمايد:
سلام بر ابراهيم
اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم
به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود...
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥قسمت نود و سوم : سلام بر ابراهيم( بخش دوم ) شب بود كه به اي
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و سوم : حضور (بخش سوم )
من هم گفتم: اينها رفتند با دشــمنها جنگيدند و نگذاشــتند دشمن به ما
حمله كنه. بعد هم شهيد شدند.
دخترم از زماني كه اين مطلب را شــنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشان رد
ميشد به عكس شهيد هادي سلام ميكنه.
چند شب قبل، دخترم در خواب اين شهيد را ميبينه!
شهيد هادي به دخترم
ميگويد: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام ميكني من جوابت رو ميدم! براي
تو هم دعا ميكنم كه با اين سن كم، اينقدر حجابت را خوب رعايت ميكني.
حالا دخترم از من ميپرسه: اين شهيد هادي كيه؟ قبرش كجاست!؟
بغض گلويم را گرفت. حرفي براي گفتن نداشــتم. فقط گفتم: به دخترت
بگو، اگه ميخواي آقا ابراهيم هميشــه برات دعاكنه مواظب نماز و حجابت
باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم.
٭٭٭
يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود:
»رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است.
اگر شما با آنها باشــي آنها نيز با تو خواهند بود.«
اين جمله خيلي حرفها
داشت.
نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گیلانغرب شــديم.
در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. از صبح
رانندگي و... هيچ هتل يا مهمانپذيري در شهر پيدا نكرديم!
در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان
موقع صداي اذان مغرب آمد.
با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتمًا براي نماز به مســجد ميرفت. ما
هم راهي مسجد شديم.
نماز جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدودًا پنجاه ســال جلو آمد و
با ادب سلام كرد.
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و سوم : حضور (بخش سوم ) من هم گفتم: اينها رفتند با
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و چهارم : سلام بر ابراهيم ( بخش اول)
وقتــي تصميم گرفتيم کاري در مورد آقا ابراهيــم انجام دهيم، تمام تلاش
خودمان را انجام داديم تا با كمك خدا بهترين کار انجام گيرد.
هرچند ميدانيم اين مجموعه قطره اي از درياي كمالات و بزرگواريهاي
آقا ابراهيم را نيز ترسيم نكرده.
اما در ابتدا از خدا تشــكر كردم. چون مرا با اين بنده پاك وخالص خودش
آشنا نمود.
همچنين خدا را شكر كردم كه براي اين كار انتخابم نمود. من در اين مدت
تغييرات عجيبي را در زندگي خودم حس كردم!
نزديك به دو ســال تلاش، شــصت مصاحبه، چندين سفر كاري وچندين
بار تنظيم متن و... انجام شــد. دوست داشتم نام مناسبي كه با روحيات ابراهيم
هماهنگ باشد براي کتاب پيدا کنم.
حاج حسين را ديدم. پرســيدم: چه نامي براي اين كتاب پيشنهاد ميكنيد؟
ايشان گفتند: اذان. چون بســياري از بچه هاي جنگ، ابراهيم را به اذانهايش
ميشناختند، به آن اذانهاي عجيبش!
يكي ديگر از بچهها جمله شهيد ابراهيم حسامي را گفت: شهيد حسامي به
ابراهيم ميگفت: عارف پهلوان.
اما در ذهن خودم نام مجموعه را »معجزه اذان« انتخاب كردم....
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و چهارم : سلام بر ابراهيم ( بخش اول) وقتــي تصم
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥قسمت نود و سوم : سلام بر ابراهيم( بخش دوم )
شب بود كه به اين موضوعات فكر ميكردم.
قرآني كنار ميز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم.
در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، ميخواهم
در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم!
بعــد به خدای خود گفتــم: تا اينجاي كار همهاش لطف شــما بوده، من نه
ابراهيم را ديده بودم، نه ســن وسالم ميخورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه
محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد.
خدايا من نه استخاره بلد هستم نه ميتوانم مفهوم آيات را درست برداشت
كنم.
بعد بســم الله گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي
ميز گذاشتم.
صفحهاي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. با ديدن آيات بالاي صفحه
رنگ از چهرهام پريد!
سرم داغ شــده بود، بي اختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در بالاي صفحه
آيات 109 به بعد سوره صافات جلوه گري ميكرد كه ميفرمايد:
سلام بر ابراهيم
اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم
به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود...
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥قسمت نود و سوم : سلام بر ابراهيم( بخش دوم ) شب بود كه به اي
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و سوم : حضور (بخش سوم )
من هم گفتم: اينها رفتند با دشــمنها جنگيدند و نگذاشــتند دشمن به ما
حمله كنه. بعد هم شهيد شدند.
دخترم از زماني كه اين مطلب را شــنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشان رد
ميشد به عكس شهيد هادي سلام ميكنه.
چند شب قبل، دخترم در خواب اين شهيد را ميبينه!
شهيد هادي به دخترم
ميگويد: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام ميكني من جوابت رو ميدم! براي
تو هم دعا ميكنم كه با اين سن كم، اينقدر حجابت را خوب رعايت ميكني.
حالا دخترم از من ميپرسه: اين شهيد هادي كيه؟ قبرش كجاست!؟
بغض گلويم را گرفت. حرفي براي گفتن نداشــتم. فقط گفتم: به دخترت
بگو، اگه ميخواي آقا ابراهيم هميشــه برات دعاكنه مواظب نماز و حجابت
باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم.
٭٭٭
يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود:
»رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است.
اگر شما با آنها باشــي آنها نيز با تو خواهند بود.«
اين جمله خيلي حرفها
داشت.
نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گیلانغرب شــديم.
در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. از صبح
رانندگي و... هيچ هتل يا مهمانپذيري در شهر پيدا نكرديم!
در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان
موقع صداي اذان مغرب آمد.
با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتمًا براي نماز به مســجد ميرفت. ما
هم راهي مسجد شديم.
نماز جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدودًا پنجاه ســال جلو آمد و
با ادب سلام كرد.
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و سوم : حضور (بخش سوم ) من هم گفتم: اينها رفتند با
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥قسمت نود و سوم : سلام بر ابراهيم( بخش دوم )
شب بود كه به اين موضوعات فكر ميكردم.
قرآني كنار ميز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم.
در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، ميخواهم
در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم!
بعــد به خدای خود گفتــم: تا اينجاي كار همهاش لطف شــما بوده، من نه
ابراهيم را ديده بودم، نه ســن وسالم ميخورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه
محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد.
خدايا من نه استخاره بلد هستم نه ميتوانم مفهوم آيات را درست برداشت
كنم.
بعد بســم الله گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي
ميز گذاشتم.
صفحهاي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. با ديدن آيات بالاي صفحه
رنگ از چهرهام پريد!
سرم داغ شــده بود، بي اختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در بالاي صفحه
آيات 109 به بعد سوره صافات جلوه گري ميكرد كه ميفرمايد:
سلام بر ابراهيم
اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم
به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود...
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad
ᴍᴏᴡᴊ🇮🇷موج
#یک_فنجان_کتاب ☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥قسمت نود و سوم : سلام بر ابراهيم( بخش دوم ) شب بود كه به اي
#یک_فنجان_کتاب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و چهارم : سلام بر ابراهيم ( بخش اول)
وقتــي تصميم گرفتيم کاري در مورد آقا ابراهيــم انجام دهيم، تمام تلاش
خودمان را انجام داديم تا با كمك خدا بهترين کار انجام گيرد.
هرچند ميدانيم اين مجموعه قطره اي از درياي كمالات و بزرگواريهاي
آقا ابراهيم را نيز ترسيم نكرده.
اما در ابتدا از خدا تشــكر كردم. چون مرا با اين بنده پاك وخالص خودش
آشنا نمود.
همچنين خدا را شكر كردم كه براي اين كار انتخابم نمود. من در اين مدت
تغييرات عجيبي را در زندگي خودم حس كردم!
نزديك به دو ســال تلاش، شــصت مصاحبه، چندين سفر كاري وچندين
بار تنظيم متن و... انجام شــد. دوست داشتم نام مناسبي كه با روحيات ابراهيم
هماهنگ باشد براي کتاب پيدا کنم.
حاج حسين را ديدم. پرســيدم: چه نامي براي اين كتاب پيشنهاد ميكنيد؟
ايشان گفتند: اذان. چون بســياري از بچه هاي جنگ، ابراهيم را به اذانهايش
ميشناختند، به آن اذانهاي عجيبش!
يكي ديگر از بچهها جمله شهيد ابراهيم حسامي را گفت: شهيد حسامي به
ابراهيم ميگفت: عارف پهلوان.
اما در ذهن خودم نام مجموعه را »معجزه اذان« انتخاب كردم....
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
•♡🌿❤️…•@basijazad313
ما را در کانال اصلیمون در پیام رسان آیگپ دنبال کنید👇🏻
https://iGap.net/basijazad