ـ آقای ِصاد ـ
کجا پیدا کنم دیگر شراب از این طهورا تر !؟ بهشت اینجاست ، اینجایی که دارم چای مینوشم .
ولی مزهٔ این چایی شیرین های ِحرم
از زیر زبونم نمیره .
ـ آقای ِصاد ـ
آمده آب به مهمانی ِتو در حرمت : )) ـ نوروز 1404 ـ
راستی اینو براتون نگفتم ،
از کربلا که برگشتم دو سه روز بعدش کربلا یه بارون عجیبی اومد که واقعا حرص خوردم ، با خودم گفتم که چرا اون موقعی که من کربلا بودم این اتفاق نیفتاد ؟ و خلاصه گلگی کردم ؛
یکی دو روز بعدش که رفتم مشهد ، شب ِآخر داشتم با یکی از رفقا تو حرم قدم میزدم ؛
از صحن ِآزادی اومدیم توی صحن ِانقلاب ( یا بقول ما مشدیا اسمال طلا ) وایسادیم رو به رو گنبد که دو تا عکس بگیریم یهو همینجور هوا شروع کرد به بهم ریختن و یه بارون عجیبی گرفت ، که من تاحالا به عمر خودم همچین بارونی تو مشهد ندیده بودم : ))
دیگه از دویدن مردوم به سمت طاقی ها و جمع کردن فرشا تو چند دقیقه نگم براتون ..
قلب ِآدم تیکه تیکه میشه وقتی خبرای ِغزه رو میخونه ، چجوری بعضیا براشون مهم نیست ؟