eitaa logo
گاه گدار
2.5هزار دنبال‌کننده
200 عکس
55 ویدیو
3 فایل
گاه نوشت های یک طلبه ساده در گوشه‌ای از ایران که سال‌هاست دغدغه اولش فرهنگ است و دین. لیست صفحه‌های من در فضای مجازی: zil.ink/mrarasteh
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد دشداشه قهوه‌ای سوخته تنش بود، کتری بزرگی را از روی ذغال‌های منقل برداشت و گفت: «هر چی توی ماشین داری ببر بذار صنودق عقب، از این‌جا تا خود کربلا دیگه همش موکبه.» جایی که من ایستاده بودم و داشتم چای می‌گرفتم، جایی میانه اندیمشک بود تا اهواز. مرد می‌گفت از همین‌جا تا کربلا کیلومتر به کیلومتر موکب است و مردم دارند آب خنک دست زائرها می‌دهند و چای به زائرها می‌دهند و غذا برای زائرها ظرف می‌کنند و چرخ کالسکه تعمیر می‌کنند و جای خواب خنک آماده می‌کنند و به روی همه لبخند می‌زنند. من هنوز در ایران بودم، این رسم‌ها رسم عراقی‌ها در راه کربلا بود ولی حالا کشیده شده بود به این‌جا، توی مرزهای ایران. قبل‌‌ترش هم البته من از قم که راه افتادم، چایم را در اراک خوردم، نان و ماستی را مهمان عشایر شدم، ناهارم را اندیمشک خوردم. ما از خانه که راه افتاده بودیم، افتاده بودیم در حلقه آدم‌های دوست‌دار امام و همین‌طور دست به دست رفته بودیم تا جایی در نزدیکی‌های مرز. من فلاسکم را از مرد دشداشه‌پوش گرفتم، مرد نه من را می‌شناخت، نه فالور صفحه‌ام بود و نه حتی دنبال این بود که سر از کارم در بیاورد، کسی بود ایستاده پای منقلی از آتش و لبخند به لب می‌گفت خیلی‌ها پیشاپیش آمده‌اند و آماده‌اند تا من زائر کربلا و نجف باشم. فلاسک را دادم دست همسرم، در صندوق عقب را باز کردم سبد خوراکی‌ها را با بالش و پتویی که توی ماشین داشتیم گذاشتم عقب. برای مرد دستی به احترام تکان دادم و گفتم: «خدا زندگی‌تان را پر کند از نعمت و برکت و امنیت، ان‌شاءالله.» «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh