یک روایت جعلی، تقدیم به امام زمان.
این روزها در زمانه رونق پیامرسانها، آدمها نامه نمینویسند، برای هم پیام میفرستند. پیامهایی درباره چیزهای مهم و چیزهای بیارزش، درباره حرفهای اساسی و حرفهای کم اهمیت. پیامرسانها کار ما را راحت کردهاند و ما به سادهترین شکل ممکن کلمههایمان را به دوستان و عزیزانمان میرسانیم. ما حالا راحت کلمه خرج میکنیم.
در گذشته اما پیامها به این راحتی به دست عزیزان نمیرسیدند، پیامها پر تکرار هم نبودهاند. پیامها نامه میشدند و نامهها را یک نفر دست میگرفت و سوار بر اسب میشد و کیلومترها را در بیابان میتاخت و روزها در راه بود تا به مقصد میرسید. نامه را به دست شخص مخاطب میداد و برمیگشت. آن قدیمها مردم خیلی با وسواس کلمه خرج نامههایشان میکردند. نامهها تبدیل میشد به یادگاریهای دوستانه یا اسنادی تاریخی. نویسندهها همه میدانستند، گیرنده نامه ممکن است بارها و بارها نامه را از صندوق بیرون بیاورد، بخواند، به دیگران نشان بدهد و دربارهاش با اطرافیان حرف بزند. آن قدیمها نامه رسانهای گران و ارزشمند و ماندگار بوده.
حالا بیایید برویم یک نامه تاریخی را بگذاریم جلویمان، خط به خطش را بخوانیم و ببینیم کلمههایش چه روایتی را با خودشان حمل میکردند.
این نامه، نامه یک فرد نیست، نامه یک شهر است. نامهای که پایینش را آدمهای سرشناس یک شهر استراتژیک در ۱۴۰۰ سال پیش امضا زدهاند. نامه این طور شروع میشود: «بسم الله الرحمن الرحیم للحسین بن علی علیه السلام من سلیمان بن صرد و المسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد البجلی و حبیب بن مظاهر و شیعته المؤمنین و المسلمین من أهل الکوفه» نامه، نامه محترمانهای است. شروعش با بسم الله است و بعدش اسم چند شخصیت سرشناس کوفه آماده: سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر. این اسمها شاید برای شما آشنا باشد. این نامه البته فقط از طرف این شخصیتها نیست، در متن نامه این طور نوشته شده «نامهای از طرف شیعیان حسین بن علی، از مومنان و مسلمانان کوفه». امضا کنندهها کسانی مثل ما هستند، انگار که نوشته باشد: نامهای به حجه بن الحسن العسکری از طرف فلانی که جزء شیعیان اهل قم است، یا تهران یا مشهد یا شیراز.
پیداست نامه نامهای دوستانه است، متندر همان اول کار جایگاه گیرنده و فرستنده را معلوم کرده: گیرنده رهبر است، فرستنده راهرو. گیرنده فرمانده است، فرستنده سرباز.
از طرف اهل کوفه نامههای زیادی برای امام فرستاده شده. این نامه اما یکی از مهمترین آنهاست، هم به خاطر متنش و هم به خاطر امضاهایی که پای نامه آمده.
«سلام علیک فإنا نحمد إلیک الله الذی لا إله إلا هو». ادب و احترام را در نامه ببینید، نوشته است: سلام آقا جان. نویسنده میدانسته همین جوهری که دارد برای نوشتن کلمه سلام استفاده، قرار است جلو چشم امام زمانش بیاید، او برای امام حاضر و اتفاقا نزدیک به خودش نامه مینوشته. بعد نوشته: «ما با شما سپاس میگوییم خدایی را که جز او خدایی نیست.» ادب متن را ببینید. امام را جلو گذاشته، گفته همانطور که شما حمد خدا را میگویید، ما هم با شما همان خدای یگانه را حمد میکنیم. میبینید چقدر تنظیمات نامه درست است. چقدر همانطوری است که یک شیعه باید باشد. میبینید اندیشه و ادبیات متن چقدر شبیه چیزی است که ما دوست داریم خطاب به امام زمانمان بگوییم.
تا اینجا هر چه در نامه بود، مقدمه بود. حالا نامهنویسها باید بروند سر اصل حرفشان.
«أما بعد فالحمد الله الذی قصم عدوک الجبار العنید» این قسمت از نامه یک ظرافت جذابی دارد. قسمت قبلی ستایش خدا بود در شکل مطلقش، حالا ستایش خدا جنبهای سیاسی پیدا میکند. «سپاس خدایی را که دشمنِ ستمکار و سرکشِ تو را در هم شکست.» نامه در سال ۶۰ هجری قمری نوشته شده و خطاب به اباعبدالله است. فکر میکنید منظور نویسندهها از عبارت «دشمن ستمکار و سرکش» چه کسی است؟ کسی باید باشد که همین تازگیها از بین رفته باشد.
نویسندهای نامه آدمهای دل و جگر داری بودند. کسی که بتواند در زمان حکومت فراگیر بنیامیه، کلمههایی این چنین تند را علیه خلیفه تازه از دنیا رفته بگوید، آدم جرئتداری است. نویسندههای نامه ننوشتهاند سپاس خدایی را که دشمن ستمکار و سرکش تو را کشت یا به سرای اعمالش رساند. نوشتند دشمنت را در هم شکست. یک طورهایی یعنی ذلیل کرد و خفتش داد. این جور عبارتپردازیها و حرفها فقط از شیعیان جدی برمیآید.
.
ادامه متن را در پست بعدی بخوانید
کار نامه با این دشمن سخت تمام نمیشود. نویسندههای نامه میخواهند نشان بدهند بصیرت دارند، دشمنشناسی بلدند، اوضاع و احوال زمانه را میشناسند و حواسشان به آنچه در جامعه اتفاق میافتد هست: «الذی انتزى على هذه الأمه فابتزها أمرها و غصبها فیئها و تأمر علیها بغیر رضى منها ثم قتل خیارها و استبقى شرارها و جعل مال الله دوله بین جبابرتها و أغنیائها»
در اوضاع و احوال پیچیده آن زمان، شناختن مختصات دشمن کار مهمی بوده. نامه میگوید ما میدانیم دشمنمان چطور آدمی بود: کسی که «بر این امت حمله کرد»، بعد «خلافت را به یغما برد»، بعد «اموال امت را غصب کرد»، بعد «بدون رضایت آنان فرمانرواییشان را به دست گرفت»، بعد «نیکانِ آنان را کشت»، بعد «اشرار را باقی گذاشت» و در آخر هم «مال خدا را میان ستمکاران و ثروتمندان قرار داد.» اگر تاریخ بلدید این صفات را تطبیق بدهید بر معاویه، برایتان معلوم میشود که چقدر بزرگان شهر کوفه خوب دشمنشان را میشناختند و چه درست توصیفش کردهاند.
بعد از اینها هم نفرتشان را در کلمهها میریزند و میگویند: «فبعدا له کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ.» یعنی «لعنت خداوند بر او باد، همچنان که قوم ثمود به لعنت گرفتار شدند.»
میبینید چه شیعیان خوبی هستند اینها، هم ولایت امامشان را دارند و هم نفرت از دشمن امامشان را.
فراز اصلی نامه اما اینجاست: «إنه لیس علینا إمام فأقبل لعل الله أن یجمعنا بک على الحق» این نامه بدون این جمله، شاید هیچ وقت در حافظه تاریخ نمیماند. نویسندگان نامه، همه این حرفها را زدهاند تا برسند به این جمله، تا بگویند: «بیا!» بگویند: «همانا ما پیشوایی نداریم؛ به سوی ما بیا، شاید خداوند ما را به وسیله تو بر گرد حق جمع کند.» شما اگر معلم باشید و دانشآموزی بیاید پیشتان و کارنامههای سالهای قبلیاش را بیاورد و بگوید ببین نمرههای درسهایم را، فارسی را شدهام خیلی خوب، ریاضی را شدهام خیلی خوب، تاریخ و جغرافی و املا و دینیام را هم شدهام خیلی خوب، شما چه کار میکنید؟ سری تکان میدهید و بهبهی میگویید و تحسینش میکنید. بعدش ولی اگر بگوید حالا امسال معلم ندارم، از درسها عقب افتادهام، حاضرم هر کاری بکنم که شما معلمم بشوید، تو را به خدا معلمم بشوید! چه میگویید؟ حال نویسندگان انگار حال همان دانشآموز است پیش معلمش.
بزرگان کوفه نوشتند: «النعمان بن بشیر فی قصر الإماره لسنا نجتمع معه فی جمعه و لا نخرج معه إلى عید» حاکم شهر آقای نعمان است، ما مدتهاست مخالفت مدنی خودمان را شروع کردهایم، پشت سرش نماز نمیخوانیم و در برنامههایش شرکت نمیکنیم. او حاکمی است که در قصرش تنها مانده و ما را ندارد.
بعد از همه اینها متن تیر خلاص را زده و اینطور تمام شده: «لو قد بلغنا أنک قد أقبلت إلینا أخرجناه حتى نلحقه بالشام إن شاء الله.» یعنی «هرگاه به ما خبر رسد که تو به سوی ما آمدهای، ما او را از شهر بیرون میکنیم تا اینکه او را به شام روانه سازیم، انشاءالله».
پایان نامه، پایانی در اوج است، انگار سیلی از جمعیت دارند فریاد میزنند، وای اگر امامم حکم جهادم دهد، ارتش امیه نتواند که جوابم دهد. نامه میگوید از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن. میگوید کار حاکم شهر تمام است، او مترسکی است که هر وقت بخواهیم از زمین شهرمان دور میاندازیمش.
نامهای که سران کوفه نوشتند یک روایت اصلی دارد و آن هم اثبات هممدار بودن با اباعبدالله است و همرکاب بودن برای جنگ و همحزب بودن برای تشکیل حکومتی ایمانی.
این روایت آیا روایت بدی است؟ آیا روایت غلطی است؟ من اصلا چرا این نامه را و این روایت را در کنار باقی روایتهای جعلی در ماجرای عاشورا آوردم؟
نامه حرفش درست است و روایتی هم که به خواننده ارائه میدهد، روایتی پذیرفتنی است اما واقعیت این است که عمق دل بعضی از نویسندگان این نامه چیزی نبود که در این روایت آمده بود. نویسندههای نامه انگار چیزی را که دوست داشتند باشند، به جای چیزی که هستند، نوشتند. از بین همه اسمهایی که در ابتدای نامه آمده بود، فقط حبیب بن مظاهر حرف و عملش همان بود که نامه میگفت. باقی همه در جایی از مسیر پایشان لنگ شد. حتی شاید بعضی از امضا کنندههای همین نامه که نامهای کمتر شناخته شدهای دارند در کربلا روبهروی امام ایستاده باشند.
نعمان، حاکم کوفه، هیچگاه به دست شیعیان از شهر اخراج نشد، مردم کوفه هیچ وقت دور امامی که دعوتش کرده بودند جمع نشدند و دست شیعیان شهر برای بیعت هیچ وقت به دست امام نرسید.
بهترینهای شهر کوفه، نامهای نوشتند که روایتی عالی و تصویری درخشان از آنها برای مخاطب میساخت، اما وقتی نوبت هزینه کردن و پا به میدان گذاشتن رسید، معلوم شد روایتشان آنقدرها هم عمیق و از ته دل و واقعی نبوده.
.
یک روایت جعلی در دهان امام بگذاریم.
.
این چهارمین یادداشت است از مجموعه یادداشتهایی با عنوان «ماجرای یک روایت جعلی».
در این یادداشت با یک تک جمله روبهرو هستیم. جمله دروغی که زیرساخت حرکتهای تمدنی در آینده میشود.
.
متن کامل یادداشت را در ادامه بخوانید 👇
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
یک روایت جعلی توی دهان امام بگذاریم
یک شخصیت بحثبرانگیز در میان شخصیتهای تاریخی، کسی است به نام آقای عبدالله بن عباس که نامش معمولا به خلاصه، ابن عباس گفته میشود. آقای ابن عباس جزء شیعیان است و از شخصیتهای مهم و به نام هم به حساب میآید و خانهاش در مکه است.
در روزهای آخر سال ۶۰ هجری، امام حسین هم در مکه است و مشغول آماده شدن برای مراسم حج. شرایط آن روزهای مکه شرایط آرامی نبوده. معاویه تازه از از دنیا رفته بوده و ماموران حکومتی از همه مردم کشور پهناور اسلامی برای یزید بیعت گرفته بودند جز چند نفر، که مهمترینشان اباعبدالله بود. حالا هم مجموعهای از نیروهای ویژه نظامی، دنبال امام بودند تا دو راهی بیعت یا مرگ را پیش روی امام بگذارند.
خیلی از تاریخنویسان شیعه و سنی نوشتهاند که در همین روزها امام حسین جلساتی دارد با بعضی از شخصیتهای سرشناس شهر مکه، مثل ابن عباس.
ابن عباس، چند سالی از امام بزرگتر است. دغدغهاش در ملاقاتهایی که با امام دارد یک چیز است: مراقب مردم کوفه باش، اینها آدمهای درست و حسابی نیستند، نرو، حالا اگر مجبوری بروی، زن بچهها را با خودت نبر.
شما ماجراهای بعد از این را میدانید. امام حجش را نیمه تمام میگذارد، راه میافتد سمت کوفه، مسلم را میفرستد تا شرایط شهر را بررسی کند، حر جلو امام را میگیرد، عمر سعد با سپاهش به کربلا میرسد و آرایش نیروها آرایش جنگی میشود.
تا اینجا همه روایتها درست است اما از اینجا به بعد، بعضی از نویسندهها یک جمله دروغ را به امام نسبت دادهاند، جملهای که درباره ابن عباس است. این جمله گرچه چند کلمه بیشتر ندارد اما یک گذشته مهم را به یک آینده مهم ربط میدهد و چهرهای دگرگونه از امام و ابن عباس میسازد. باورتان میشود یک جمله این قدر توان داشته باشد.
برای اینکه کار این جمله را خوب درک کنید، باید موقعیت گفته شدنش را درست تصور کنید. راوی جمله میگوید روز عاشورا، وقتی بعضی از اصحاب امام شهید شده بودند و همه آن چیزهایی که دیروز احتمال بود، تبدیل به واقعیت شده بود، یک باره صدای ناله و ضجه و گریه از خیمههای امام بلند شد. امام به حضرت عباس و علی اکبر فرمودند بروید و زنان توی خیمهها را آرام کنید. من تا اینجا مشکلی با روایت ندارم، شبیه همین فضا در کتابهای زیادی آمده اما مساله این جمله است که امام میگوید: «لله در ابن عباس ینظر من ستر رقیق» ترجمه سادهاش میشود اینکه: «مرحبا به ابن عباس که چقدر خوب و درست این روزها را پیشبینی میکرد.» بعد از این جمله ذهن من خواننده پر میکشد به چند هفته قبل، وقتی در جلسهای ابن عباس داشت خودش را به آب و آتش میزد تا امام وارد این مسیر نشود.
موقعیتی که امام تویش قرار گرفته و دیالوگی که به امام نسبت داده میشود این حال را میسازد که ما با یک امام سادهاندیش و زودباور طرف هستیم که آدم تیزبینی مثل ابن عباس قبلا نصیحتش کرده بود اما او نپذیرفته بود و حالا که دیگر کار از کار گذشته، درستی تدبیر ابن عباس برایش معلوم شده و وسط معرکه و جنگ به آن اعتراف میکند.
حالا کارکرد این جمله چه چیزی است و اصلا کجا قرار است مورد توجه قرار بگیرد؟
این عبارت و عبارتهایی شبیه این، خیلی سال بعد از کربلا وارد متنهای روایی شده. این روایتها در خدمت ساختن عظمتی غیر واقعی برای ابن عباس هستند تا زیر سایه عظمت او، حکومت فرزندهایش در سلسله بنیعباس را موجه و قابل قبول کنند.
روایتنویسها همیشه قصههایی عجیب از سرزمینهایی نادیده روایت نمیکنند. گاهی وقتها مثل تاریخنویسها یا جامعهشناسها در جزئیات واقعی زندگی آدمها دقیق میشوند و بعد جایی در میانه روایتهای واقعیشان، شخصیتی خیالی یا موقعیتی خیالی یا دیالوگی خیالی را وارد متن میکنند. روایتنویسها بلدند چطور مرز بین واقعیت و خیال را درز بگیرند که چشم خوانندهها هیچ وقت نتواند این دو را از هم جدا کنند.
حالا یک آقای تاریخنویس، در یکی از کتابهای مهماش، این دیالوگ را ساخته و بین اتفاقات تاریخی جا داده. دیالوگی که با همه کوتاهیاش خیلی دقیق طراحی شده و در جایی اثرگذار هم کاشته شده است و بعدها بارها و بارها هم شیعیان و هم سنیها به آن استناد کردهاند.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰رویداد گفتگو محور «جنگ روایتها»
گفتگوی محمدرضا جوان آراسته با:
🔻محمدرضا شهبازی با موضوع «روایت معمولی»
⏰چهارشنبه ۱۱ مرداد - ساعت ۲۱
🔻محمدامین نخعی با موضوع «روایت انسان»
⏰پنجشنبه ۱۲ مرداد - ساعت ۲۱
🔻منصوره مصطفیزاده با موضوع «روایت و ارتباط بین نسلها»
⏰جمعه ۱۳ مرداد - ساعت ۲۱
🔻حمیدرضا قادری با موضوع «روایت و حقیقت »
⏰شنبه ۱۴ مرداد - ساعت ۲۱
🔻پرستو عسکرنجاد با موضوع «انیمیشن روایتساز»
⏰یکشنبه ۱۵ مرداد - ساعت ۲۱
📺پخش در صفحه اینستاگرام مدرسه مبنا
🆔از طریق این لینک، اینستاگرام مبنا را دنبال کنید.
#جنگ_روایتها
#روایت_انسان
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
12.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «همین قضیه حجاب هم، نتیجهی کمکاریمون توی جنگ روایتها بوده ...»
📌بخشی از اولین گفتگوی روایتمحور محمدرضا جوانآراسته با محمدرضا شهبازی را با موضوع «روایتِ مردم معمولی» بشنوید.
⭕️امشب سومین لایو این رویداد را در صفحه اینستاگرام مدرسه مبنا از دست ندهید.
| @mabnaschoole |
31.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
من پای روضههای پدرم شبیه کودکی هستم که قصهی هزاربار شنیده را با ولع میشنوم. انگار همه چیز دارد برای بار اول اتفاق میافتد؛ تازه و غیرتکراری ...
من توی لحظهلحظهی روایتی که پدرم از کربلا میسازد؛ غرق میشوم ...
روایتخوانی من در ویژه برنامه فصل باران
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
این فراخوان رزم است..mp3
2.32M
🔴 شهریور و مهر امسال، پر از تقابل دوباره جریان انقلابی و ضد انقلاب خواهد بود.
سالگرد مهسا امینی، بازروایت اتفاقات مهر و آبان سال گذشته و تکرار روایتهای راست و دروغ در مخالفت با انقلاب، برنامه جبهه ضد انقلاب است.
🟢 حالا که تحرکات طرف مقابل معلوم و صفآرایی راویان ضد انقلاب روشن است، ما هم باید هم صف و هم صدا و هم جهت باشیم و توانمان را برای ساختن روایتی واقعگرایانه از ماجراهای سال گذشته و ارزشهای انقلاب و آرمانهای ایران ارائه بدهیم.
«خط روایت»، خط مقدم جنگ ماست. با حضور شما، حتما خطی محکمتر و قدرتی بیشتر خواهیم داشت.
🟠 این یک دعوتنامه است برای پوشیدن لباس رزم، بسم الله.
https://eitaa.com/joinchat/805110265Cfd9c7c01e5
مرد دشداشه قهوهای سوخته تنش بود، کتری بزرگی را از روی ذغالهای منقل برداشت و گفت: «هر چی توی ماشین داری ببر بذار صنودق عقب، از اینجا تا خود کربلا دیگه همش موکبه.» جایی که من ایستاده بودم و داشتم چای میگرفتم، جایی میانه اندیمشک بود تا اهواز. مرد میگفت از همینجا تا کربلا کیلومتر به کیلومتر موکب است و مردم دارند آب خنک دست زائرها میدهند و چای به زائرها میدهند و غذا برای زائرها ظرف میکنند و چرخ کالسکه تعمیر میکنند و جای خواب خنک آماده میکنند و به روی همه لبخند میزنند.
من هنوز در ایران بودم، این رسمها رسم عراقیها در راه کربلا بود ولی حالا کشیده شده بود به اینجا، توی مرزهای ایران. قبلترش هم البته من از قم که راه افتادم، چایم را در اراک خوردم، نان و ماستی را مهمان عشایر شدم، ناهارم را اندیمشک خوردم. ما از خانه که راه افتاده بودیم، افتاده بودیم در حلقه آدمهای دوستدار امام و همینطور دست به دست رفته بودیم تا جایی در نزدیکیهای مرز.
من فلاسکم را از مرد دشداشهپوش گرفتم، مرد نه من را میشناخت، نه فالور صفحهام بود و نه حتی دنبال این بود که سر از کارم در بیاورد، کسی بود ایستاده پای منقلی از آتش و لبخند به لب میگفت خیلیها پیشاپیش آمدهاند و آمادهاند تا من زائر کربلا و نجف باشم. فلاسک را دادم دست همسرم، در صندوق عقب را باز کردم سبد خوراکیها را با بالش و پتویی که توی ماشین داشتیم گذاشتم عقب. برای مرد دستی به احترام تکان دادم و گفتم: «خدا زندگیتان را پر کند از نعمت و برکت و امنیت، انشاءالله.»
#خط_روایت #روایت_مردم #روایت_اربعین
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
🖋 قلم و صفحه مهیّاست، بیا تا بنویسیم...
⏳ 3 روز تا آغاز ثبتنام نویسندگی خلاق
نوبتی هم باشه نوبت ماست؛
اگه 31 شهریور 41 سال پیش، ندای «بیا تا برویم» برای حضور تو میدان جنگ و جهاد بلند بود، امروز مدرسه مبنا شعار «بیا تا بنویسیم» رو در میانه جنگ روایتها، بلند و بیهراس سر میده.
🖋بیا تا بنویسیم از «سرباز روز نهم»
🖋بیا تا بنویسیم از «آن بیست و سه نفر»
🖋بیا تا بنویسیم از «مهاجر سرزمین آفتاب»
این مسیر، مسیر شیرین و البته سخت و طولانی خواهد بود.
مسیری که برای پیمودنش، شوق و اشتیاق داریم؛ اما عجله نه...
📍مسیر نویسندگی مبنا، از دوره نویسندگی خلاق آغاز خواهد شد؛
🕗 آغاز ثبتنام: 31 شهریور 1402 - ساعت 20
#بیا_تا_بنویسیم
#جنگ_روایتها
#نویسندگی_خلاق
.
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔰 ثبتنام فصل اول روایت انسان
🎁 با ۱۰٪ تخفیف ویژه
🔻در فصل اول روایت انسان، ماجرای خلقت آدم تا قوم ثمود را میشنویم اما این فقط یک داستان نیست!
🔸در این فصل مأموریت مهم انسان در زمین را متوجه خواهیم شد!
🔸دشمن و علت دشمنی او را میفهمیم!
🔸روشهای او مثل سکههای بدلی، مناسک جعلی، از بین بردن نسل، پاسخ انحرافی به فطرت و ... را میشناسیم!
🔸علت عذاب قومهای گذشته مثل قوم نوح، قوم عاد و قوم ثمود برایمان روشن میشود!
و مفاهیم عمیق و آگاهیهای ضروری دیگری که در هیچ دورهای به شما نخواهند گفت!
💢فقط با هفته ای یک ساعت گوش دادن به روایت شیرین انسان یک جهانبینی تازه خواهید یافت!
🔻لینک ثبت نام در فصل اول روایت انسان:
🔴http://B2n.ir/b50006🔴
#روایت_انسان