eitaa logo
گاه گدار
2.6هزار دنبال‌کننده
259 عکس
60 ویدیو
4 فایل
گاه نوشت های یک طلبه ساده در گوشه‌ای از ایران که سال‌هاست دغدغه اولش فرهنگ است و دین. لیست صفحه‌های من در فضای مجازی: zil.ink/mrarasteh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 ثبت‌نام فصل اول روایت انسان 🎁 با ۱۰٪ تخفیف ویژه 🔻در فصل اول روایت انسان، ماجرای خلقت آدم تا قوم ثمود را می‌شنویم اما این فقط یک داستان نیست! 🔸در این فصل مأموریت مهم انسان در زمین را متوجه خواهیم شد! 🔸دشمن و علت دشمنی او را می‌فهمیم! 🔸روش‌های او مثل سکه‌های بدلی، مناسک جعلی، از بین بردن نسل، پاسخ انحرافی به فطرت و ... را می‌شناسیم! 🔸علت عذاب قوم‌های گذشته مثل قوم نوح، قوم عاد و قوم ثمود برایمان روشن می‌شود! و مفاهیم عمیق و آگاهی‌های ضروری دیگری که در هیچ دوره‌ای به شما نخواهند گفت! 💢فقط با هفته ای یک ساعت گوش دادن به روایت شیرین انسان یک جهان‌بینی تازه خواهید یافت! 🔻لینک ثبت نام در فصل اول روایت انسان: 🔴http://B2n.ir/b50006🔴
🔰آغاز ثبت‌نام حلقه کتاب‌خوانی مبنا 🎁آشنایی بیشتر با حلقه کتاب و ثبت‌نام: 🆔http://B2n.ir/a83250 | @mabnaschoole |
💡جستجوی رویای ایران قوی، در مبنا 🤝فرصت همکاری با مدرسه مهارت‌آموزی مبنا در جایگاه مدیر فروش و بازاریابی مدرسه مهارت‌آموزی مبنا یک مجموعه استارتاپی است که در بازار محصولات فرهنگی و خدمات آموزشی فعالیت می‌کند. ما مشتاقیم با جذب اولین مدیر فروش خود، در مسیر تحقق مأموریت‌های فرهنگی و اجتماعی، به اهداف مبنا نزدیک‌تر شویم. ما در مبنا برای مسئولیت‌پذیری، ابتکار عمل و پشتکار، احترام قائلیم و در جستجوی مدیر فروش خلاقی هستیم که بتواند جزئی جدایی‌ناپذیر از موفقیت ما و مجموعه ما باشد. رؤیای مبنا رسیدن به ایرانی قوی‌تر است؛ آغوش ما برای کار و زندگی با جوانان متخصصی که هم‌رؤیای ما هستند، باز است. 🔻اطلاعات بیشتر درباره این موقعیت شغلی و ارسال رزومه از طریق لینک زیر: 🆔https://formafzar.com/form/zxk8n | @mabnaschoole |
یادداشت اول. روز هفتم من خوشحال بودم
روز هفتم من خوشحال بودم . من غافلگیر شدم، بعدش هیجان‌زده شده شدم، بعدش خوشحال شدم، بعدش احساس غرور و افتخار پیدا کردم و بعدترش کنجکاو بودم. این حال من بود در روز ۷ اکتبر، وقتی رزمنده‌های مقاومت عملیات عجیب‌شان را شروع کردند. شبکه‌های اجتماعی پر بود از تصویرهای جان‌دار از عملیات. تصویرهایی که شبیه فیلم‌های سینمایی بود. تصویرهایی که نشان می‌داد اتفاقی متفاوت از هر چیزی که قبلا در خیال‌ها تصور می‌شد، روی زمین داشت پیاده می‌شد. من توی چند روز اول سرشار بودم از حس پیروزی و بعدش فکر می‌کردم به آینده. من روزهای اول در خیالم غرق بودم، خیالی که تویش شاید مرزهای غزه گسترش پیدا می‌کرد، شاید غزه به کرانه باختری وصل می‌شد، شاید جنگ پهن می‌شد تا همه شهرها و شهرک‌ها. توی روزهای اول من به قدرت اطلاعاتی مقاومت فکر می‌کردم. فکر می‌کردم چطور می‌شود در جایی که متر به مترش زیر رصد ماهواره‌هاست و توی خیابان‌هایش حتما جاسوس‌های زیادی دارند راه می‌روند، زیرساخت عملیاتی این قدر گسترده و قوی را فراهم کرد و آدم‌ها را برایش آموزش داد و تجهیزاتش را فراهم کرد و برنامه‌هایش را تا لحظه آخر مخفی نگه داشت. تلوزیون و شبکه‌های اجتماعی و گفتگوهای آدم‌ها در روزهای اول همه پر بود از تبریک و شادی و امید. مقاوت داشت به قلدر محله سیلی می‌رد و ما همه خوشحال بودیم و توی دل‌مان می‌گفتیم کاش این روزها تمام نشود. بگذارید همین‌جا بمانیم، در یکی دو روز اول. بگذارید این‌جا یک سوال بپرسم، بپرسم من چرا خوشحال بودم؟ چه چیزی در زندگی من اتفاق افتاده بود و داشتم چه چیزی به دست می‌آوردم که خوشحالم کرده بود؟ کدام یکی از دوستانم یا چه کسی از اقوامم تغییر مثبتی کرده بود که من به خاطرش خوشحال بودم؟ من داشتم توی شهری در ایران زندگی می‌کردم، باید هر روز هزار معادله پیچیده در زندگی و کارم را حل می‌کردم، باید برای خانه‌ام چیزی می‌خریدم و به پیام‌های دوستان جواب می‌دادم. شهرم همان شهر چند روز پیش بود و آدم‌هایش همان آدم‌ها و مساله‌هایم همان مساله‌ها. من چرا خوشحال بودم؟ توی همه این هفته‌ها که از جنگ می‌گذرد من به این سوال فکر کرده‌ام و جوابش شاید این باشد: «من خوشحال بودم چون وسط روزمرگی کارها و برنامه‌ها و قرارها و خریدها و جلساتم، اتفاقی داشت در دنیا می‌افتاد که دامنه‌اش تا خانه من هم می‌رسید. کسی هزاران کیلومتر آن‌ طرف‌تر داشت برای چیزی می‌جنگید که دغدغه و آرمان و آرزوی من بود. آرمان و آرزویی که من راهی برای تحققش نداشتم، انگار همه راه‌های پیش روی من به سمت ان آرزو بسته بود و حالا کسی داشت از کوچه دیگری راه به همان آرمان باز می‌کرد.» من خوشحال بودم چون کسانی را توی قاب گوشی‌ام می‌دیدم که دوست‌شان داشتم و باهاشان حس هم‌ذات‌پنداری داشتم. حالا وقتی برمی‌گردم و آن روزها را مرور می‌کنم، می‌بینم حق داشتم خوشحال باشم. خوشحالی سهم من هم بود در صبح روز ۷ اکتبر. بعدش اما همه چیز عوض شد. حال روزهای بعد را در یادداشت دوم برای‌تان خواهم گفت. . یادداشت اول. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
یادداشت دوم. من چند روز بعد نگران بودم.
من چند روز بعد نگران بودم. من بعد از یکی دو روز اول، نگران بودم. جنگ در منطقه غرب آسیا، اتفاق نادری نیست، ما کلمه جنگ برای‌مان غریبه نمی‌شود اما جنگ‌های این منطقه همیشه پیامدهایی عجیب داشته‌اند. توی جنگ‌های این گوشه از دنیا، فقط مرزهای خاکی عوض نمی‌شود بلکه مرزهای فکری و مرزهای باور هم عوض می‌شوند. برای همین من نگران بودم. نگران بودم چون نمی‌دانستم این جنگ آخرش کدام مرز را عقب می‌برد و کدام مرز را جلو می‌کشد. نگرانیم ریشه در ترس نداشت. آن‌هایی که داشتند در سرزمین اشغالی می‌جنگیدند، جنگ را بلد بودند. تبعات این جنگ برای من تغییر مرزهایی بود که بعدا اتفاق می‌افتاد. تغییر مرزهایی که می‌دانستم پر از خیر است اما نمی‌دانستم چیست. توی ذهنم اما یک بارقه امید هم بود. من یک نگران امیدوار بودم. امیدم به این نبود که پیروز نظامی جنگ فلسطینی‌ها باشند، که البته ان‌شاءالله هستند، امیدم به این بود که این جنگ قطعه‌ای از پازل فروپاشی رژیم اشغالگر باشد. چطوری‌اش را نمی‌دانستم و هنوز هم نمی‌دانم ولی امیدم پابرجاست. من نگران بودم چون توی خبرها و روی نقشه‌ها می‌دیدم و می‌شنیدم که نیروهای مقاومت دارند زمین پس می‌دهند و برمی‌گردند سمت نوار غزه. من این را دوست نداشتم. برای اولین بار در جنگ‌های غرب آسیا، ما تصویرهایی نزدیک به میدان نبرد داشتیم. رسانه شده بود بخشی از سلاح مقاومت و تماشای لحظه‌های نبرد، برای مایی که دور بودیم از سرزمین جنگ، دوگانه امیدواری و نگرانی می‌ساخت. توی همه این روزها من ساکت بودم. با دوستانم حرف می‌زدم. گاهی از اطرافیانم سوال هم می‌پرسیدم ولی جایی که عمومی باشد حرف نمی‌زدم. من یک نگرانِ امیدوار بودم که تازه از سرزمین غافلگیری و خوشحالی آمده بود. حتما چیزی که می‌فهمیدم و تصوری که در ذهن داشتم نادقیق بود. من بعد از روزهای اول سعی کردم فقط خوب بفهمم که چه خبر است. من نگران بودم، نه نگران گلوله‌هایی که در زمین جنگی رد و بدل می‌شد، نگران مرزهایی که در سراسر جهان داشت جابه‌جا می‌شد. . یادداشت دوم. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
هدایت شده از  محمدامین نخعی
هزار کارنکرده در روایت انسان.mp3
7.11M
🔰هزار کار نکرده در روایت انسان امروز 5 دی 1402 است؛ و من در این گفتگوی صوتی، قراری را با آقای جوان در تاریخ 5 دی 1403 تعیین کردم. اگر شما هم دغدغه نشر فرهنگ روایت انسان از طریق ابزار هنر دارید، این گفتگو را گوش کنید؛ و برای پیوستن به این قرار تمدنی، از دوره نویسندگی خلاق مدرسه مبنا آغاز کنید. 🔻لینک ثبت‌نام در دوره نویسندگی خلاق مبنا: 🆔http://b2n.ir/x14299 https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
سلام و شب و روزتان به خیر و عید هم مبارک‌تان 📌 ما ان‌شاءالله روز یک‌شنبه ۱۷ دی‌ماه، برای جلسه سوم‌‌ «داستان و مثنوی» سراغ یک قصه دیگر از دفتر اول مثنوی معنوی می‌رویم. عنوان این قصه در مثنوی این‌طور آمده: ✅ «قصهٔ اعرابی درویش و ماجرای زن با او به سبب قلت و درویشی» 🔸 ماجرای دعواهای زن و شوهری، ماجرایی ریشه‌دار در دل تاریخ است انگار. این هفته مهمان خانه یک درویشیم که بد جور با همسرش در گیر و دار است. راستی، روز زن، مبارک باشد 🤣 این داستان در همان یک بخش البته تمام نمی‌شود و مولانا در شش بخش دیگر قصه را ادامه می‌دهد: ✅ «صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت صبر و فقر بیان کردن با زن» «نصحیت کردن زن مر شوی را کی سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لم تقولون ما لا تفعلون کی این سخنها اگرچه راستست این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ خود زیان دارد و کبر مقتا عند الله باشد»«نصیحت کردن مرد مر زن را کی در فقیران به خواری منگر و در کار حق به گمان کمال نگر و طعنه مزن در فقر و فقیران به خیال و گمان بی‌نوایی خویشتن» «مراعات کردن زن شوهر را و استغفار کردن از گفتهٔ خویش»«تسلیم کردن مرد خود را به آنچ التماس زن بود از طلب معیشت و آن اعتراضِ زن را اشارات حق دانستن. به نزد عقلِ هر داننده ای هست، که با گردنده گرداننده ای هست»«مخلص ماجرای عرب و جفت او» 🔸حتما تا قبل از روز یک‌شنبه این قصه را مطالعه کنید و به ماجرایش فکر کنید. ایده‌آل‌گرایی را بگذارید کنار و اگر چند کلمه را در شعر متوجه نمی‌شوید، به خودتان سخت نگیرید، بخوانید و بروید جلو. 🔹 پی‌نوشت: اگر روی عناوینی که با رنگ آبی مشخص شده‌اند بزنید، متن آن بخش از قصه برای‌تان نمایش داده می‌شود. ♦️هر یک‌شنبه، ساعت ۱۶ تا ۱۷:۳۰ جلسه ما را می‌توانید توی این آدرس تماشا کنید 👇 https://meet.google.com/ycb-xgfi-pbf
من دارم به این فکر می‌کنم: از این راه دور و با این توان کم، چطور می‌تونم خراشی بندازم به بدن زخم‌دار اسرائیل. همین. حیفه اسرائیل بره، این قدر داغ به دل ما گذاشته باشه و بعد من توی نابودیش سهمی نداشته باشم.
خانم شماره ۲۴! از تو فقط سن و سال باقی مانده! اما قصه‌ات چیست؟ آن روز با چه نیتی به زیارت آمده‌ای؟ بچه‌هایت همراهت بودند یا آن‌ها را خانه دوستی آشنایی گذاشتی؟ اصلا مادر بودی یا نه؟ هدیه روز زن را روز قبل از همسرت گرفته بودی یا قرار جشن روز مادر را گذاشته بودید برای بعد از مراسم سالگرد حاجی؟ | @mabnaschoole |
📢پایان ساخت حرم حضرت فاطمه (س)! 🔹ضریح مطهر حضرت صدیقه طاهره(س) پس از عبور از کشورهای مختلف و استقبال مردم جهان، به مدینه رسید. 🔹سرتیتر خبرهای رویایی در ویژه‌نامه‌ی روایت انسان، به مناسبت سالروز ولادت حضرت زهرا(س)! 🌱تقدیم به ساحت مقدس صاحب الزمان (عج) 🔸رویانامه تصویری از دوران ظهور حضرت حجت (ارواحنا فداه) می‌باشد تا امید و همتی در دل‌هایمان روشن کند و در مسیر ایشان قدم برداریم! | @mabnaschoole |